امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم

#1
سلام به همه ی دوستان گلم.این اولین رمان من در موضوع عشقه.رمان و داستان هایی که من مینویسم ربطی به عشق نداره. این تجربه اولمه.پس اگه بد بود ببخشید
امیدوارم از رمان خوشتون بیاد
اینم جلد رمان
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم 1

ساعت حدودا 2نصفه شب بود.روتخت دراز کشیده بودم و اهنگ گوش میدادم.تو فکر بودم شدیدا.تو فکر اینکه چرا عشقی تو زندگیم ندارم و چرا....سریع خودمو از این فکر اوردم بیرون نمی خواستم بعد از اون شکست عشقی که خورده بودم دوباره بهم ضربه عشقی وارد بشه.تو فکر بودم که کم کم خوابم رفت.
ساعت 9 صبح با زنگ موبایل بیدار شدم.جواب دادم
-الو سپیده؟؟
-سلام عزیزم
-چقدر صدات ناراحته؟
-نه یکم خواب میاد
-نه من تو نشناسم باید برم بمیرم نیم ساعت دیگه بیا کافی شاپه....
-باشه بابای
گوشیرو قطع کردم رفتم جلوی اینه دستشویی با خودم حرف میزدم:تو چت شده شقایق؟اون چهره ی زیبا کجا رفته؟اون لبای خندون؟
صورتمو اب زدم و رفتم سر کمد تا اماده بشم یه شلوار ابی نفتی و یه مانتوی سفید ویه شال ابی و کفشای اسپرت سفید و پوشیدم و یه رژ صورتی کم رنگ زدم و رفتم
-سلام سپیده جون
-سلام شقایق عشقم
-خوبی؟
-اره ممنون ولی فکر می کنم تو حالت خوب نیست
-نه من حالم خوبه تو اینجوری فکر می کنی
-نا سلامتی من صمیمی ترین دوستتما از همون چشای خوشگلت می فهمم کی خوشحالی کی ناراحتی تورو خدا هر اتفاقی افتاده به من بگو
- خوب راستش.......
-راستش چی؟
-چند وقته دلم یه رابطه صمیمی می خواد یه رابطه ای محکم که هیچ وقت از بین نره.یه عشق موندگار
-شقایق؟سرت به جایی خورده؟یا شایدم هنوز خوابی
-نه حالم خوبه جدی میگم
-ناراحت نباش خودم یه نفرو برات پیدا میکنم
-دفعه پیشم تو پیدا کردی که اینجوری شد.بعدشم مگه دخترا میرن دنبال پسرا.؟
-فکر کنم تو از اون پسرا رو می خوای که تو خیابون با ماشین میفتن دنبالت اره؟
-نه ولش کن اصلا بیخیال من باید برم خونه قراره شب بریم کوه های دربند
-ااااا خوش به حالت .باشه برو خدافس
-بای
رفتم خونه مامانم مشغول درست کردن ناهار بود.
-رفتم از پشت بغلش کردم گفتم سلام مامی جونم
-سلام دخترم
-مامان امشب با کی قراره بریم؟
-عمو کوروشینا
عمو کوروشم دوتا دختر داشت یکی از دختراش 23سالش بود یکیشونم 14سالش بود یه پسرم داشت 24سالش بود.
رفتم نشستم رو کاناپه تلوزیوونو روشن کردم مشغول خوردن قهوه و تماشای یه فیلم عاشقانه شدم.فیلم راجع این بودکه یه دختر عاشق یه پسره شده بود که پسره دوسش نداشت یه اهنگ غمگین هم روی فیلم گذاشته بودن که کم کم اشکام داشتن سرازیر میشدن که مامانم صدام زد
-شقایق ناهار امادست
-باش اومدم
بعد از خوردن ناهار رفتم روی تختم دراز کشیدم.چشام سنگین شده بود کم کم خوابم رفت.وقتی بیدار شدم ساعت 5غروب بود
داداشم که 7سالش بود اومد بالا سرم گفت
-اجی بلندشو اماده شو مثل اینکه یادت رفته می خوایم بریم دربندا تا برسیم شب میشه
- باشه داداشی جونم الان بلند میشم
سریع از جام بلند شدم رفتم صورتمو یه اب زدمو از تو کمد یه شلوار لی مشکی و یه مانتوی سرمه ای ویه شال مشکی برداشتمو اماده شدم بعدشم رفتم جلوی اینه یه رژ بادمجونی زدمو از اتاق بیرون اومدم
-مامان داداش بابا بریم من امادم
سوار ماشین شدیم و حدودا 1ساعت و نیم توراه بودیم تا اینکه ساعت8رسیدیم.از ماشین یاده شدیم با عمومینام همزمان رسیدیم.منو مینا (دختر بزرگه ی عموم) باهم از کوه بالا می رفتیم و حرف میزدیم.شیوا همون دختر کوچیکه ی عموم و زن و عموم و مامانم هم پشت سرمون بودن.بابامو عموم هم جلوتر ازما داشتن میرفتن.به مینا گفتم پس سهیل کوش؟(سهیل پسرعموم بود)
-اونو شایان زودتر رفتن وسایل رو بذارن
-شایان کیه؟
-یکی از دوستای سهیل. از دیروز خونه ی ما بوده امشبم فهمید ما میخوایم بیایم بابام دعوتش کرد باما بیاد
وقتی داشتیم میرفتیم بالا سهیل و دوسش وسایلو روی تخت خوب گذاشته بودن ما هم رفتیم اونجا.ولی دوستش نبود.
به سهیل گفتم
-پس اقا شایان کجا رفتن؟
-رفت بگه قلیون و سرویس بیارن
-اوهوم
مینا بهم گفت
-بیا بریم قدم بزنیم تا قلیونو بیارن
-باشه
رفتیم من با اون کفشای پاشنه بلند میناهم منو داشت میبرد بالای کوها
-مینا من نمی تونم با این کفشا راه بیام
-بهونه نگیر ببین هوا چه خوبه چه منظره های قشنگی
- امان از دست تو
داشتیم میرفتیم که یهو یه سگ بزرگ سیاه جلو ظاهر شد خیلی ترسیده بودم اینقدر تند میدوییدم که نمی تونستم جلومو ببینم که یه دفعه پام پیچ خورد تا اومدم بیفتم یه دست کمرمو گرفت و بغلم کرد.
از حال رفته بودم از شدت تند دویدن وترس چون هم از سگ می ترسیدم هم نفس تنگی داشتم
وقتی چشمامو باز کردم روی تخت بودم(منظورم تختایی که تو سفره خونه های میذارن) و یکی بهم میگفت
-شقایق خانوم حالتون خوبه؟
یه پسر با چشمای خاکستری و موهای مشکی
-ممنون خوبم
مینا میگفت
-شقایق ابرومونو بردی اون یه سگ خونگی بود
-سگه اندازه الاغ بود تو میگی خونگی بود؟
اینو که گفتم همه زدن زیر خنده
پاسخ
 سپاس شده توسط MR.FARZAM ، ساچلين ، دشاشم ، ♥h@di$♥ ، ♣♦♠l♥k♠♦♣ ، ایریا ، *GANDOM* ، ღ ற£ђЯᏙVЄђ ღ ، محیاجان ، رونیکاا ، دختر اتش ، Ƒαкє ѕмιƖє ، S*A*H*A*R ، FurY ، Mσηѕтєя Gιяℓ ، hanieyh ، Sepehr.. ، ღ ツ setareh ツ ღ ، funny girl... ، tida 2 ، ★~Ѕдула~★ ، mahdi0191 ، sara mehrani ، بیتا خانومی* ، نازنین* ، ᴄʜᴀʀɪsᴍᴀ ، ÅⅆℬⅈnA ، elena.sadr ، ✿♥нα৳є ...ℓσνє✿♥ ، پوری ومپایر ، shawkila ، sahar.h3 ، rana m ، L²evi ، ❀இℬℯѕ✟♚ℊⅈℛℒஇ❀ ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ ، asallllllllll ، ɱɪɾʌʛє ، Shadow of Death ، پری خانم ، мoвιɴα т
آگهی
#2
اینم قسمت دوم.


به شایان گفتم میشه یکم اب بهم بدید
-چشم حتما
نمی دونم چم شده بود.نمی تونستم نگاهمو از روی نگاهش بردارم.تودلم غوغایی به پا شده بود. شاید یه دل نه صد دل عاشقش شده بودم.من دختری نبودم که به راحتی عاشق بشم و از یه نفر خوشم بیاد.ولی اون زیاد به من نگاه نمیکرد.یعنی شاید نگاه شو ازم می دزدید.خیلی نگاش میکردم یه جوری  تابلو شده بودم.واسه همین سعی کردم حواسمو پرت کنم
به سهیل گفتم
-کی شام اماده میشه؟
-الان میارن
یه لحظه هم نمی تونستم به جز اون به چیز دیگه ای فکر کنم.چند دقیقه گذشت تا شامو اوردن.
توی تخت زیاد جا نبود که بتونیم راحت غذا بخوریم واسه همین منو مینا و شایان رفتیم یه تخت که روبرو همون تخت قبلی بود
وااای باید پیشش بشینم.شقایق خودتو کنترل کن.مگه تاحالا پسر ندیدی؟ولی این با همه فرق داشت باهمه پسرایی که تابحال تو زندگیم بودن
کنترلمو از دست داده بودم به زور یکم غذا خوردم
همینطور که نشسته بودیم شایان بلند شد گفت من میرم دستشویی
دستشویی یکم دور بود.منم به مینا گفتم
-بیا ماهم بریم
-باشه
شایان میرفت ماهم پشت سرش.از پشت هم جذاب بود.یه پسر با یه شلوار کتون مشکی و یه پیرن سفید و کفشای اسپرت مشکی
دلم می خواست بغلش کنم ببوسمش.اون رفت دستشویی اومد مینا هم که جلوتر رفته بود من به شایان گفتم
-ببخشید میشه کیف منو نگه دارید؟
-چرا نمیشه
رفتم اومدم گفتم خیلی ممنون
-خواهش میکنم
یه لحظه چش تو چش شدیم.یه حسی تو دلم میگفت بگو که دوسش داری ولی نمی تونستم
با هم قدم میزدیم نزدیکش می شدیم کم کم دستمو به دستش نزدیک می کردم ولی اون دستشو کرد تو جیبش یکم ناراحت شدم
وقتی رسیدیم عموم گفت
-خوب دیگه بریم
از هم خداحافظی کردیمو رفتیم وقتی رسیدیم خونه خیلی خسته بودم سریع لباسامو عوض کردمو رو تختم دراز کشیدم.نمی تونستم از فکرش بیام بیرون.تا حالا یه همچین حسی رو تجربه نکرده بودم انقدر عاشقش شده بودم که تصمیم گرفتم فردا همه جریانو بهش بگم.ولی قبلش با مینا راجعش صحبت کنم.
صبح ساعت 10 بیدار شدمو به مینا زنگ زدم
-الو مینا سلام صبح به خیر
-سلام شقایق جون
-مینا وقت داری امروز ببینمت
-اره عزیزم
-نیم ساعت دیگه کافی شاپ......
-اوکی بای
-بای
رفتم سر کمدو یه مانتو قرمز و یه شلوار سفید و شال سفیدو کفشای سفیدمو یه کیف سفید برداشتمو اماده شدم و زدم بیرون
رسیدم کافی شاپ مینا زودتر اومده بود.توفکر این بودم که چجوری بهش بگم
-سلام میناجون
-سلام شقایق چقدر دیر اومدی
-تو زود اومدی من دیر نیومدم
-چی می خوری؟
-قهوه
قهورو اوردن و مشغول خوردن شدیم
-خوب بگو ببینم درمورد چی می خواستی صحبت کنی؟
-از کجا شروع کنم خب من....
-توچی؟
-یه جورایی عاشق شدم
-چیییییییییییی؟کی؟کجا؟
-هیسس اروم
خب توضیح بده از کی تاحالا؟عاشق کی شدی؟
-از دیشب
-تو که دیشب باما بودی اها نکنه عاشق....
حرفشو قطع کردم گفتم اره
-تو عاشق شایان شدی؟
-خب اره
-واقعا برات متاسفم
-چرا؟
-اون یه دختریو دوست داره قراره باهاش نامزد کنه ولی دختره زیاد علاقه ای بهش نداره
تو دلم انگار یه اتیشی روشن شد دلم می خواست می مردم و این حرفو نمی شنیدم.ازیه طرف اخه من واقعا عاشقش بودم از طرف دیگه وقتی اون یه نفر دیگرو دوست داشت نمی تونست بامن باشه.تا چند دیقه هیچی نگفتم
-شقایق حالت خوبه؟
-اره خوبم
-خب دختره که اونو نمی خواد فقط شایان اونو دوست داره
-وقتی اون عاشق دختر دیگه ایه حتما به کس دیگه ای حتی نگاه هم نمیکنه دیگه
-کی گفته؟شاید شایان از اون پسرایی نباشه که تو یه نگاه عاشق شه.بعدشم از کجا میدونی اون عاشق تو نشده؟می خوای به سهیل بگم باهاش صحبت کنه؟
-نه نه نه اصلا این کارو نکن.اگه اون عاشقم شده باشه میاد دنبالم
-باشه خودت میدونی.حالا هم بیا بریم دیگه فکرای خوب بکن تا اتفاقای خوب بیفته
-باشه بریم.فعلا بای
-هر اتفاقی افتاد به من خبر بده بابای.
-باشه برو دیگه
پاسخ
 سپاس شده توسط ساچلين ، ♥h@di$♥ ، ♣♦♠l♥k♠♦♣ ، رونیکاا ، S*A*H*A*R ، FurY ، Mσηѕтєя Gιяℓ ، Sepehr.. ، hanieyh ، ღ ツ setareh ツ ღ ، tida 2 ، ★~Ѕдула~★ ، Mahish ، ✿♥нα৳є ...ℓσνє✿♥ ، ÅⅆℬⅈnA ، elena.sadr ، shawkila ، rana m ، L²evi ، ɱɪɾʌʛє ، Shadow of Death ، پری خانم ، мoвιɴα т
#3
عالي بود عزيزم فقط تو رو خدا زود زود بذار يه كم هم بيشتر بنويس
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم 1
كـــ___آش تــ__×و رومـــ×م يــ كــ__م حــ_س خ}جــ_الت دآشتــ__تي و از اولــ_ش
بـــ__ام صــ__×داقـ__ت داشــتي..
چيــ__Heart شد ــتــ__ا حــ__رف از صــ_داقت شــ__د يــهؤ صـــ_د×ات قط شد..
پاسخ
 سپاس شده توسط Mᴏʙɪɴᴀ
#4
به زودی بقیشو می ذارم.این روزا یکم درس دارم.ولی سعیمو می کنم
پاسخ
 سپاس شده توسط بیتا خانومی
#5
خیلی قشنگ بود گلم ادامه رو بذار کی میذاری؟؟؟؟
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم 1
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم 1
پاسخ
#6
تااینجا قشنگ بود عزیزم.لطفا زودتر بقیشو بزار.پستاتم طولانی تر کن لطفا.HeartSmile
رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم 1
پاسخ
آگهی
#7
اینم قسمت سوم

اومدم خونه.رفتم تو اتاق لباسامو عوض کردم و نشستم پای لب تاب .نمی تونستم از فکرش بیرون بیام ولی تصمیم گرفته بودم فراموشش کنم چون کس دیگه ایرو دوست داشت.ولی وقتی یاد حرف مینا می افتادم که میگفت ((از کجا میدونی شاید اونم از تو خوشش اومده باشه))بازم میرفتم تو فکرش
صدای زنگ گوشیم از توی کیفم میومد.یه شماره ناشناس بود اول با هودم فکر کردم شاید مزاحم باشه بهتره برندارم ولی دلم طاقت نیورد و جواب دادم
-الو
-الو سلام شقایق خانم؟
-سلام .شما؟
-فکر کنم منو بشناسید
-به جا نمیارم
-شایان هستم
وای یه لحظه انگار قشنگ توی خواب و رویا بودم.زبونم بند اومده بود نمی تونستم صحبت کنم به زور یه چیزی گفتم
-ااا وای ببخشید نشناختم.حالتون خوبه؟
-ممنون میشه ی جا همدیگرو ببینیم؟
نمی دونستم چی باید بگم گیج و مات مونده بودم هیچی نمی گفتم
-شقایق خانم؟؟
-اااا کار مهمیه؟
-بله
-باشه ولی به شرط اینکه اول شما بگید شماره ی منو از کی گرفتین؟
-شما ساعت 8 بیاین رستوران...بهتون میگم
-باش
-خدانگه دار
-بای
وقتی قطع کردم از شدت خوشحالی گوشیرو کوبدم به دیوارو یه جیغ بلند زدم.مامانم اومد تو اتاق.نمی خواستم فعلا کسی بفهمه
-شقایق چی شده چرا جیغ میزنی؟
-ااا مامانم سوسک دیدم
-خب بذار جارو بیارم جمش کنم
-نه لازم نیست از پنجره فرار کرد
-وای از دست تو
سریع زنگ زدم به مینا
-مینااااااااااااااااا
-گوشم کر شد چرا جیغ می زنی؟
-نمی دونی که چی شده
-چی شده؟
-شایان بهم زنگ زد
-جدی چی گفت؟
-باهام قرار گذاشت
-دیدی گفتم دوست داره
-نمی دونم چی بپوشم
-ببین یه تیپ ساده و زیبا بزن فهمیدی؟
-خب باشه من دیگه باید برم اماده شم کاری نداری؟
-نه خوش بگذره بای
-بابای
نمی دونم چرا اینطوری شده بودم.یعنی به قدری عاشقش شده بودم که وقتی بهم زنگ زد از شدت خوشحالی می خواستم بال در بیارم.رفتم سر کمد یه مانتو ابی کاربنی و یه شال مشکی و شلوار مشکی پوشیدم یه رژ گلبه ای زدم و کفشی مشکیرو پام کردم و اومدم بیرون رفت سر خیابون یه پورشه وایستاده بود شیشرو داد پایین و گفت
-شقایق خانم بفرمایید بالا
شایان بود نمی دونم از کجا ادرس خونه ی مارو میدونست
-ا سلام اقا شایان
سوار شدم نمی دونستم چه جوری خودمو کنترل کنم تا برسیم رستوران.تا 5 دقیقه هیچ حرفی نزدیم تا اینکه من گفتم
-خب حالا میشه بگین شماره ی منو از کی گرفتین؟
-اجازه بدین برسیم رستوران اونجا مفصل باهم صحبت می کنیم
-باشه
بلاخره رسیدیم.شایان میز رزرو کرده بود رفتیم نشستیم.گارسون اومد
-سفارشتون رو بگید
شایان
-چی می خوری؟
-استیک ماهی
-منم همینطور.دوتا استیک ماهی لطفا با نوشابه
-خب حالا میشه بگید شماره ی منو از کی گرفتین؟
-از مینا خانم
با خودم گفتم این مینا دیگه کیه پس وقتی من بهش زنگ زدمو گفتم خودش می دونسته
-خب ادرس خونمون چی؟
-اونم از مینا خانم گرفتم
-خب بگذریم شما بامن کار مهمی داشتین؟
-بله.راستش من یه پسر رکیم هر حرفی تو دلم باشرو می زنم دوست دارم طرف مقابلم هم رک باشه شما دختر رکی هستین؟
-خب اااا.من حرفی رو که لازم می دونم باید بگم میگم
-میشه حرفمو بزنم
واای پاهام داشت می لرزید نمی دونستم چی باید بگم چیکار باید بکنم
-ببب بل بله
-شما عاشق من شدین؟
دلم می خواست یه نفر بود و کمکم میرد.مونده بودم حرف دلمو بزنم یا نه؟
-جوابی ندارین؟
-خب اا راستش خیلی یه دفعه ای شد.مینا راجب من با شما صحبت کرده؟
-ای ی چیزایی گفته
-چی گفته؟
-گفته که شما منو دوست دارین عاشقمین
از یه طرف دوست داشتم زمین دهن وا کنه منو بخوره از طرف دیگه دوست داشتم مینا رو بکشم
-چی؟من کی همچین حرفی زدم؟اگه اینطور بود به خودم شما می گفتم
-یعنی مینا خانم دروغ گفته؟
-معلومه که اره
پاسخ
 سپاس شده توسط بیتا خانومی ، ♥h@di$♥ ، رونیکاا ، دختر اتش ، S*A*H*A*R ، Mσηѕтєя Gιяℓ ، ★~Ѕдула~★ ، hanieyh ، shawkila ، ɱɪɾʌʛє ، Shadow of Death ، پری خانم ، мoвιɴα т
#8
قسمت چهارم

-نمیدونم چرا نمیتونم حرفتون رو باور کنم
-شما راجع من چی فکر کردید؟من اونی که ما فکر میکنید نیستم.شاید شما فکر میکنید من تشنه ی محبت و عشق و نگاه شمام
نه اصلا هم اینطور نیست.این شمایید که کمبود عشق و محبت دارین.الان هم دیگه باید برم خدافظ
-شقایق خانم صبر کنید فرکنم سوء تفاهم پیش اومده یه لحظه وایستید منم حرفمو بزنم.
به حرفاش توجهی نمی کردم و به راهم ادامه می دادم.اون راست میگفت.من داشتم بش دروغ می گفتم فقط هم برای اینکه غرور داشتم و نمی خواستم بهش بگم عاشقشم بهش بگم دوست دارم یه جورایی پشیمون شده بودم.وای شقایق حداقل وایمیستادی میرسوندت این موقع شب ی دختر تو خیابونا خیلی ترسیده بودم.هر ماشینی که از کنارم رد میشد تنم می لرزید.به راهم ادامه می دادم که یه دویست شیش کنارم نگه داشت دوتا پسر توش بودند.قدم هامو تند و بلندتر کردم تو این وضع بارونم گرفته بود.هرچی من تندتر میرفتم اونا هم تندتر میومدن.یکیشون شیشرو داد پایین گفت
-کجا میری خوشگله؟
هیچی نگفتم
-سوارشو دیگه ناز نکن میرسونیمت
کم کم حرصمو داشتن در می اوردن برای همین گفتم
-تا کی می خواین به این کارتو ادامه بدین؟
-تا وقتی سوار شی
-هع پس اینقدر وایستین تا علف زیر پاتون سبزشه
-مثل اینکه حرف ادم سرت نمیشه یه کاری نکن به زور سوارت کنیما
-برین گم شین اشغالا
ووااای پاهام از ترس می لرزید.یکیشون در و باز کردو اومد سمتم
-ببین من اصاب ندارم سوارشو ا اون روی منو بالا نیوردی
-اگه سوار نشم چی میشه؟
دستمو گرفت و منو انداخت تو ماشین یه جوراییی بیهوش شده بودم چشمام تار میدید صدای دادو فریاد به گوشم میومد یه صدای اشنا.وقتی چشمامو باز ردم تو ماشین بودم ولی نه ماشین اون پسرا ماشین شایان.میگفت
-شقایق خانوم حالتون خوبه ؟الان می رسیم بیمارستان
انگار دنیارو بهم دادن وقتی صداشو شنیدم
-بببب بله خوبم
-اون کثافتارو تحویل پلیس دادم
خودشم کنار لبش خونی بود
-شما خوبین؟
-بله خوبم.شما کار اشتباهی کردین.باید وایمیستادین من میرسوندمتون.شما که میدونین این شهر پره این ادماست.این موقع شب یه دختر تنها توی این بارون.کار درستیه؟
-خب از دستون عصبانی شدم
-نباید عصبانی می شدید من که چیزی نگفتم
یه چش خوره بهش رفتم و چیزی نگفتم
-خب رسیدیم بیمارستان
-من که چیزیم نیست خودتون اگه مشکلی دارین بریم
-نه من به خاطر شما اومدم
-لطفا منو برسونین خونه خیلی خستم
-باشه بریم
چشمام سنگین شده بود از بس خوابم میومد کم کم داشت خوابم میبرد که
-شقایق خانم رسیدیم
-اا ممنون.با من کاری ندارید؟
-نه.فقط اگه چیزی بدی گفتم عذر می خوام
-شما تقصیر نداشتید مقصر اصلی میناست.خب خدانگه دار
-خداحافظ
وااای خیلی خسته بودم انقدر که با همون لباسا روی تخت خوابم برد
ساعت 1 بعد از ظهر از خواب بیدار شدم.سریع صورتمو اب زدمو یه لباس دیگه پوشیدم و به مینا زنگ زدم
-الو
-الو سلام شقی جونم
-میشه همدیگرو ببینیم؟
-چرا که نه
-پس همین الان بیا همون کافی شاپی که اون روز رفتیم
-باشه بای
بدون خداحافظی قطع کردم خیلی از دستش عصبانی بودم.سریع تاکسی گرفتمو رفتم
همزمان باهم رسیدیم
-سلا مینا
-سلام عزیزم.عصبانی به نظر میای
-اره درست میگی.چرا این کارو کردی؟
-کدوم کارو؟
-خودت میدونی کدومو میگم.چرا رفتی همه چیزو به شایان گفتی؟
-اها.ببین به حرف من خوب گوش کن.تا کی می خواستی این حرفو تو دلت نگه داری؟تا کی می خواستی منتظر بمونی تا اون بهت بگه دوست دارم؟تا کی گمراه و بی قرار باشی؟من یه باریرو از روی دوش تو برداشتم.به خدا من خوب تورو می خوام شقایق.من خودم از تو 4سال بزرگ ترم.از تو خیلی بیشتر این چیزارو تجربه کردم
-اخه...
-هیس هنوز حرفم تموم نشده.تو باید باور کنی که عاشق شایانی باید باورکنی که دوسش داری.تا اونم عاشق تو باشه و تورو دوست داشته باشه
-من خودم میخواستم همه چیزو بهش بگم.ولی خب تو خودت میگی اون یه نفر دیگرو دوست داره
-اووو .تو هنوز به فکر اون دختره ای.اون رفته لندن با دختر عمه هاش
-راستی اسمش چیه؟
-شیدا
-جدی رفته لندن؟
-اره به هم زده با شایان
نمیدونم چرا از شنیدن این حرف خیلی خوشحال شدم خیلی
-ااا چه خوب.شایان هم میخواسته با اون به هم بزنه یا فقط دختره می خواشته؟
-نه جفتشون می خواستن .نمی تونستن باهم کنار بیان.از من می شنوی امشب با شایان قرار بذار همه چیزو بهش بگو
-نه نه نه نه.دیشب پیشش بودم وقتی گفت تو ین حرفا رو زدی عصبانی شدم هرچی از دهنم در اومد بهش گفتم
-وای دیوونه چیکار کردی؟
-خب دست خودم نبود
-خب شقایق جون من باید دیگه برم قراره با دوستم بریم بیرون خرید.تو نمیای؟
-نه ممنون باشه برو خوش بگذره
پاسخ
 سپاس شده توسط بیتا خانومی ، ♥h@di$♥ ، S*A*H*A*R ، Mσηѕтєя Gιяℓ ، ★~Ѕдула~★ ، elena.sadr ، shawkila ، ɱɪɾʌʛє ، Shadow of Death ، هستی0611 ، پری خانم ، мoвιɴα т
#9
مرسی از اینکه رمانو دنبال می کنید.هرچه سریع تر قسمت بعدو می ذارم
پاسخ
 سپاس شده توسط ♥h@di$♥ ، جوجو خوشگله ، мoвιɴα т
#10
قسمت پنجم

با خودم گفتم:برم بهتره امروز که بیکارم حوصلم سر میره
-مینا مینا صبر کن منم میام
-باشه
-حالا با کدوم دوستت می خوایم بریم؟
-نسترن
-اها.ماشین داره؟
-اره
گوشیه مینا داشت زنگ می خورد
-جواب بده دیگه
گوشیرو برداشت اروم یه چیزی گفت که من نشنیدم
-مینا کی بود کلک؟
-هیشکی بابا مزاحمه
-خب جواب نمیدادی دیوونه
-ولش کن بابا.
نسترن اومد دنبالمون.پرشیا داشت.سوار شدیم.گوشیه مینا همچنان زنگ می خورد.
نسترن:
-مینا خب بذار رو سایلنت اون لامصبو
من:
-همینو بگو والا
بعد از چند دقیقه گوشی من زنگ خورد.از تو کیفم دراوردم شایان بود نمی دونستم بردارم یا نه
-مینا شایانه
-خب جواب بده دیگه
-الو سلام
-سلام شقایق خانم خوبین؟
-بله ممنون شما خوبین؟
-منم خوبم.امشب بیکارین؟
-ااام ام امشب؟
-بله
-خب اره.کاری دارین؟
-راستش تو خونه مجردیم یه مهونیه دوره همیه می خواستم دعوتتون کنم
-یعنی پارتی دختر و پسر؟
-نه یه مهمونی ساده تشریف میارین؟
-باشه
-خیلی ممنون.ساعت 8 می بینمتون
-بای
مینا:
-چی گفت؟
-هیچی گفت یه مهمونیه دورهمیه امشب شماهم بیان
نسترن اروم به مینا گفت:
-خاک تو سرت خب گوشیتو جواب می دادی
من:
-چه ربطی داره
مینا:
-ااا خب منظورش اینه که گوشیمو می دادم به نسترن دوتا فش ابدار بهش میداد
بلاخره رسیدیم به مرکز خرید.ایندفعه مثله دفعه پیش از این که می خواستم ببینمش زیاد خوشحال نبودم.بیش تر به این فکر می کردم که بهش بگم دوسش دارم یا نگم
یه یکی  دو ساعتی تو فروشگاه چرخ زدیم و برگشتیم
-ممنون نسترن جون خدافظ.مینا جون بابای
سریع اومدم خونه و رفتم سر کمد دنبال لباس مناسب بگردم.نمی دونستم لباسم لختی باشه بهتره یا پوشیده.بعد از چند دقیقه گشتن یه پیرن مشکی تا زانو و یه ساپورت و یه شال مشکی حریر برداشتمو پوشیدم و موهامو اتو کردم ریختم دورم یه مانتو خردلی تنم کردم با یه کفش مشکی و زنگ زدم اژانس.حدودا نیم ساعت تو راه بودم تا بلاخره رسیدم خونه مجردی شایان.وقتی رفتم تو خونه یه هفت هشت ده پسر با دوست دختراشون بودن شایان هم منتظر من نشسته بود
-سلام سلام سلام
به همه سلام کردم و رفتم تو اتاق مانتومو در اوردم و رفتم نشستم پیش شایان.شایان یه جوری می خواست به همه منو دوست دخترش معرفی کنه
به من گفت:
-چطوری عشقم؟
رفتار و صحبت کردنش با همیشه فرق می کرد.مات و معبود مونده بودم دیگه بهم نمی گفت شقایق خانوم
-خوبم ممنون
واقعا نمی دونستم چی باید بگم.دستشو انداخته بود دورمو منو می چسبوند به خودش.اول فکر کردم شاید مست شده باشه.ولی بعد از چند دقیقه دیدم رفت تو تراس و با اشاره به من گفت توهم بیا.رفتم.گفت:
-واقعا معذرت می خوام شقایق خانوم.جلوی دوستام مجبور بودم اینطور رفتار کنم
-خواهش میکنم.حالا چرا جلوی اینا باید اینطور رفتار کنید؟
-خب چون ایناهم همینطوری با دوست دختراشون رفار می کنن دیگه.یه خواهشی دارم
-بفرمایید
-میشه وقتی موزیک گذاشتم باهم برقصیم؟
-باشه
رفتیم تو خونه.نمی دونم حسم چی بود.یکم ناراحت شدم که گفت جلوی اینا باهاتون اینطور رفتار میکنم
موزیکو گذاشت دستمو گرفت و باهم رقصیدیم.اون پسرا و دخترای دیگه هم باهم می رقصیدن
حدود 1 ساعت رقصیدیم که من خسته شدمو گفتم
-میشه تمومش کنیم؟
-باشه الانم دیگه باید شام بخوریم.دختر پسرا بشینین دیگه بسه وقت شامه
همه نشستیمو شام خوریم و بعد از شام مشروب اوردن نمی خواستم بخورم یعنی خوده شایان هم می گفت اگه دوست نداری نخور من خودم هم نمی خورم.خوشحال شدم گفت منم نمی خورم.وقتی مشروب خوردیم یکم ورق و تخته بازی کردیمو قلیون کشیدیم بعدش همه رفتن خونشون
-شقایق خانم برسونمتون؟
-نه ممنون با اژانس میرم
-خواهش میکنم تعارف نکنید من میرسونمتون
-باشه ممنون
سوار شدیم.تو ماشین چند بار گوشیش زنگ خورد و جواب نداد.نمی خواستم دخالت کنم که کیه داره بهش زنگ می زنه.
وقتی رسیدیم دم خونه
-مرسی اقا شایان بابت مهمونی و اینکه رسوندیم
-خواهش می کنم.پس دیگه اگه رفتار و حرف ناپسندی زدم ببخشید
-نه بابا شما که کاری نکردید خدافظ
-خداحافظ

اینم عکس شخصیت های مهم رمان

این شایان
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم 1

این میناست
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم 1

اینم شقایق
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ♥h@di$♥ ، تیناجونی ، S*A*H*A*R ، Mσηѕтєя Gιяℓ ، ★~Ѕдула~★ ، shawkila ، asallllllllll ، Shadow of Death ، پری خانم ، мoвιɴα т


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان