25-10-2013، 23:32
(آخرین ویرایش در این ارسال: 26-01-2014، 13:45، توسط ✿♥нα৳є ...ℓσνє✿♥.)
سلام من با یه خاطره ی دیگه اومدم البته این برا دوم مهر 92دوم مهرماه چه اتفاقی در کلاس ما افتاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟
طبق معمول بعد از برنامه ی صبحگاهی به کلاس رفتیم.بعد اینکه سرجاهامون نشستم با بچه ها مشغول صحبت شدیم
همینطور که سر کلاس داشتیم درمورد موضوعی بحث میکردیم که
در کلاس باز شد و دبیر زیست وارد کلاس شد در حالی که ما مطالعات داشتیم.ماهم فکر کردیم شاید دیبر مطالعاتم باشه
بعد سلام و اینجور چیزا معلممون گفت بلند شید بریم بیرون ورزش داریم
مطالعات،زیست،ورزش
ماهم رفتیم بیرون و شروع به ورزش کردیم.معلم زیست یا همون ورزشمون گفت
دبیر ورزشتون به به جای دیگه منقل شده
من یکی خیلی ناراحت شدم اخه خیلی دوسش داشتم.من یکی از بهترین شاگرداش بودم،گروه من همیشه توی والیبال یک بود
خلاصه چون تور والیبال نداشتیم و کسی هم حوصله ی بسکتبالو نداشت،همه ی بچه ها دور هم حلقه زدیم و مشغول صحبت شدیم
دبیرمون هم به حرفامون گوش میداد و میخندید
زنگ دومم که عربی داشتیم ولی دبیرش نیومده بود.ولی عوضش جشن هفته ی دفاع مقدس بود.یه مرده اینقدر حرف میزد ولی هی میگفت
من زیاد حرف نمیزنم خلاصه میکنم وباز مفصل توضیح میداد
خلاصه که کلا ما توی این دو روز بیکار و بیار میگشتیم.فقط یه معلم که اونم دبیر زیست و ورزش بود،سرکلاسمون اومده
زنگ سومم که دین و زندگی داشتیم که برای دبیرش مشکلی پیش اومد و رفت
ماهم بیکار توی کلاس حرف میزدیم و میخندیدم.یکی از بچه ها عکس یکی از شهدا را از سالن اورد ویکی دیگه از بچه ها عکس تتلو رو اورد و کنار تخته زد
داشتیم با بچه ها چرت و پرت میگفتیم و الکی میخندیدم که یکدفعه یه چیز سبز توی اسمون به حرکت دراورد و بطرف ما اومد
دوستم که پشت من میشست بلند گفت
یا امام زمان یا حضرت نوح
بعدش صدای یکی از دوستام میومد که داد میزد
پام پام
برای جالب ترشدن ماجرا
یه لحظه کل کلاس ساکت شد.مبصرمون که روی میز معلم نشسته بود و بچه هایی که توی کلاس نشسته بودند
طرف اون چیز سبز نگاه کردند و دقیقه ی بعد کلاس از خنده منفجر شدو چهارستون مدرسه لرزید
بگو چی بود؟؟؟؟؟؟
[نارنجک
چون هفته ی دفاع مقدس بود توی مدرسمون نمایشگاه برگزار شده بود.یکی از دوستام نارنجکو اوردو پرت کرد وسط کلاس خلاصه اینقدر خندیدم تا از چشامون اشک بیرون اومد
یکی از بچه ها از خنده روی زمین دراز شده بود.بعد اینکه حسابی خندیدیم اون دوستم که نارنجکو پرت کرد گفت
بسه بسه خودتون جمع کنید این یه مانور بود،شما باید همیشه امادگی داشته باشید
بچه هام بلند شدند و صندلی تکی ها را دور هم چیدند و سر یه موضوعی خیلی جدی بحث میکردند عین این دانشمندا
به قول دبیر زسیتمون که همیشه میگه
چی شد بین علما اختلاف افتاد
خلاصه تک زنگ اخرم که مطالعات داشتیم که بازم بیکار شدیم چون معلمش نیمومده بود
خلاصه نمیدونم کی خبر برد که کلاس ما عکس شهدا را از سالن برداشتن و به کلاسشون بردند
چشتون روز بد نبینه معلم پرورشیمون اومد.کلی دعوامون کرد وقتی دید بهش محل نمیدیم رفت
بچه ها داشتند اداشو در میوردند که در باز شد و دبیر پرورشی با مدیر وارد کلاس شدند بچه ها سریع حالت عادی گرفتند
خلاصه مدیرمون چون خیلی مهربونه میخواست بگه که اخرین بارتون باشه که معلم پرورشی پرید بین حرفش و گفت:
فردا مادرتون باید بیاید
خلاصه بچه ها اعتراض کدند که مامانمون نمیتون بیان.ولی اون گفت که اگه مادرا نیان اخراج
بعد هم نمره پرورشیمون و کم میکنه ماهم که هر سال از پروشیمون کم میشد یعنی اصلا نمره ی پرورشی برای ما معنی نداشت
پارسال اینقدر نمره کم کردند که فکر کنم نمره پرورشیمون به صدم رسید
خلاصه بچه هاهم بعد رفتن دبیر پرورشی گفتند نمیخواد به مامانامون بگیم بیخیال
بعدهم به دیوونه بازی هامون ادامه دادیم
طبق معمول بعد از برنامه ی صبحگاهی به کلاس رفتیم.بعد اینکه سرجاهامون نشستم با بچه ها مشغول صحبت شدیم
همینطور که سر کلاس داشتیم درمورد موضوعی بحث میکردیم که
در کلاس باز شد و دبیر زیست وارد کلاس شد در حالی که ما مطالعات داشتیم.ماهم فکر کردیم شاید دیبر مطالعاتم باشه
بعد سلام و اینجور چیزا معلممون گفت بلند شید بریم بیرون ورزش داریم
مطالعات،زیست،ورزش
ماهم رفتیم بیرون و شروع به ورزش کردیم.معلم زیست یا همون ورزشمون گفت
دبیر ورزشتون به به جای دیگه منقل شده
من یکی خیلی ناراحت شدم اخه خیلی دوسش داشتم.من یکی از بهترین شاگرداش بودم،گروه من همیشه توی والیبال یک بود
خلاصه چون تور والیبال نداشتیم و کسی هم حوصله ی بسکتبالو نداشت،همه ی بچه ها دور هم حلقه زدیم و مشغول صحبت شدیم
دبیرمون هم به حرفامون گوش میداد و میخندید
زنگ دومم که عربی داشتیم ولی دبیرش نیومده بود.ولی عوضش جشن هفته ی دفاع مقدس بود.یه مرده اینقدر حرف میزد ولی هی میگفت
من زیاد حرف نمیزنم خلاصه میکنم وباز مفصل توضیح میداد
خلاصه که کلا ما توی این دو روز بیکار و بیار میگشتیم.فقط یه معلم که اونم دبیر زیست و ورزش بود،سرکلاسمون اومده
زنگ سومم که دین و زندگی داشتیم که برای دبیرش مشکلی پیش اومد و رفت
ماهم بیکار توی کلاس حرف میزدیم و میخندیدم.یکی از بچه ها عکس یکی از شهدا را از سالن اورد ویکی دیگه از بچه ها عکس تتلو رو اورد و کنار تخته زد
داشتیم با بچه ها چرت و پرت میگفتیم و الکی میخندیدم که یکدفعه یه چیز سبز توی اسمون به حرکت دراورد و بطرف ما اومد
دوستم که پشت من میشست بلند گفت
یا امام زمان یا حضرت نوح
بعدش صدای یکی از دوستام میومد که داد میزد
پام پام
برای جالب ترشدن ماجرا
یه لحظه کل کلاس ساکت شد.مبصرمون که روی میز معلم نشسته بود و بچه هایی که توی کلاس نشسته بودند
طرف اون چیز سبز نگاه کردند و دقیقه ی بعد کلاس از خنده منفجر شدو چهارستون مدرسه لرزید
بگو چی بود؟؟؟؟؟؟
[نارنجک
چون هفته ی دفاع مقدس بود توی مدرسمون نمایشگاه برگزار شده بود.یکی از دوستام نارنجکو اوردو پرت کرد وسط کلاس خلاصه اینقدر خندیدم تا از چشامون اشک بیرون اومد
یکی از بچه ها از خنده روی زمین دراز شده بود.بعد اینکه حسابی خندیدیم اون دوستم که نارنجکو پرت کرد گفت
بسه بسه خودتون جمع کنید این یه مانور بود،شما باید همیشه امادگی داشته باشید
بچه هام بلند شدند و صندلی تکی ها را دور هم چیدند و سر یه موضوعی خیلی جدی بحث میکردند عین این دانشمندا
به قول دبیر زسیتمون که همیشه میگه
چی شد بین علما اختلاف افتاد
خلاصه تک زنگ اخرم که مطالعات داشتیم که بازم بیکار شدیم چون معلمش نیمومده بود
خلاصه نمیدونم کی خبر برد که کلاس ما عکس شهدا را از سالن برداشتن و به کلاسشون بردند
چشتون روز بد نبینه معلم پرورشیمون اومد.کلی دعوامون کرد وقتی دید بهش محل نمیدیم رفت
بچه ها داشتند اداشو در میوردند که در باز شد و دبیر پرورشی با مدیر وارد کلاس شدند بچه ها سریع حالت عادی گرفتند
خلاصه مدیرمون چون خیلی مهربونه میخواست بگه که اخرین بارتون باشه که معلم پرورشی پرید بین حرفش و گفت:
فردا مادرتون باید بیاید
خلاصه بچه ها اعتراض کدند که مامانمون نمیتون بیان.ولی اون گفت که اگه مادرا نیان اخراج
بعد هم نمره پرورشیمون و کم میکنه ماهم که هر سال از پروشیمون کم میشد یعنی اصلا نمره ی پرورشی برای ما معنی نداشت
پارسال اینقدر نمره کم کردند که فکر کنم نمره پرورشیمون به صدم رسید
خلاصه بچه هاهم بعد رفتن دبیر پرورشی گفتند نمیخواد به مامانامون بگیم بیخیال
بعدهم به دیوونه بازی هامون ادامه دادیم
[ltr]یعنیا ما اینقدر بیخیالیم[/ltr]
حتما نظر بدبن ممنون