امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اعدامی . . .

#1
اینو از بین تمام دلنوشته هام بیشتر دوست دارم

اعدامی

تقدیم به کسی که بود ؛ اما کوتاه . . .



خستگی درنگاهش موج می زد . شانه هایش زیر باران ، سخت می لرزید .

آرام و پر حرارات نفس می زد . حرارتی که در نگاهش جاری بود ، حتی

قطرات باران را نیز به جوش می آورد . می ترسید . حال خوشی نداشت .

اشک ، پی در پی از گونه هایش سرازیر می شد و در بارش

بی وقفه ی باران محو می گشت . ناله می کرد و تقاضای بیهوده ای را

برلب جاری می ساخت . امشب ، باید کارش را تمام می کردم .

با بی رحمی تمام سرش فریاد زدم و دانه به دانه اتهام هایش را اندازه

گرفتم .

عاشقی ، صداقت و دوست داشتن ؛ تمام جرم او بود . و چه جرم غیر قابل

بخششی !

جای زخم خنجرش را نشانم می داد . ناله می کرد و تقاضا داشت

ازگناهش بگذرم . زخمش عمیق تر از آنچه بود که می پنداشتم .

بیچاره ، متحمل چه دردی شده بود . می ترسید . رنگش پریده بود

ولی هنوز هم هوای عاشقی در سر داشت . نگرانی در نگاهش

می درخشید .

ضجه می زد . برای آزادی اسارت بارش تقلی می کرد .

او را آرام آرام تا بالای دار ، کشاندم . تنهایی غریبی داشت . و گریه هایش ،

وای خدای من ، جوی خون بود که بر زمین نازل می شد . با التماس

به چشمانم می نگریست ولی ، هیچ روزنه ی امیدی نمی یافت .

با دستان سرد و بی روحم ، طناب را دورش حلقه کردم . تمام بدنش ،

به سختی ، می لرزید .

چشمان غبار گرفته اش را بست و به گذشته ای نه چندان دور ، اندیشید .

در تفکرات عاشقانه اش ، غوطه ور شد . در ذهنش گذشت که بعد از او

چه خواهم کرد ؟

آخرین خلوت شاعرانه اش را به هم ریختم و باسنگدلی تمام بر سرش

یورش بردم : آیا خواسته ای داری ؟

قطره ای اشک از چشمان عاشقش که با بهت نگاهم می کرد ، چکید .

عجیب آرام گرفته بود . دیگر از آن همه تقلی خبری نبود . انگار بالاخره

باور کرده بود که امشب ، از دستان من ، جان سالم به در نخواهد برد .

و بستر امشبش مشتی خاک سرد ، بیش نیست .

آرام و شمرده زمزمه کرد :

فقط پیام دوست داشتن مرا ، به او برسان . . .

باد ، آهسته عاشقانه اش را در گوشم نجوا کرد . انگار دل او هم به حالش

میسوخت . با خشم نگاهش کردم :

او ؛ باور نخواهد کرد . . .

و آخرین امیدش را نیز ازبین بردم .

در نا امیدی غرق شد . اهرم را دستم فشردم . گریست .

و چه سنگین و سخت .

باران شدت گرفت .

بدون درنگ اهرم را کشیدم .

چیزی در وجودم تیر کشید . . .

میان زمین و آسمان می گریست . ترسیده بود از اینکه دیگر

او را نخواهد دید .

در میان غرش آسمان ، نعره زد :

دوستت خواهم داشت تا ابدیت . . .

و خاموش شد .

آخرین قطره ی اشکش روی صورت بی روحم چکید .

بغض پنهانم فرو شکست و با تمام وجودم گریستم .

دیگر تنهاییم کامل شد .

من ، امشب ، قلبم را به دار آویختم . . .

ng2p336Heart

نامردین اگه سپاس و نظر ندین
adamak2703.blogfa.comخوشحال میشم به وبم سر بزنید
وقتی زن سیگار می کشد
یعنی یک تناقض بزرگ
یعنی روحی لطیف
با زخمی مردانه . . .
پاسخ
 سپاس شده توسط ×ThundeRBolT× ، k1.. ، TurK WolF ، mahdi.ir
آگهی
#2
چرا کسی نظر نمیده؟؟؟؟؟؟؟
adamak2703.blogfa.comخوشحال میشم به وبم سر بزنید
وقتی زن سیگار می کشد
یعنی یک تناقض بزرگ
یعنی روحی لطیف
با زخمی مردانه . . .
پاسخ
#3
ممنونHeart


بعد از تو

هر که عاشقم شد
دلش به حالم سوخت
دستانم را گرفت
و باهم
به دنبال تو گشتیم













پاسخ
 سپاس شده توسط bahar03
#4
خیلی ممنون
پاسخ
 سپاس شده توسط bahar03
#5
متنآی تیکه دآر از متنآی عآشقونه بهترن !!
پاسخ
 سپاس شده توسط bahar03


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان