نظرسنجی: ایا از داستان های استاین خوشتان می اید ؟
بله من عاشقش هستم
خیر علاقه ای ندارم
فقط داستان هایش را می خوانم
[نمایش نتایج]
 
توضیح: این یک نظرسنجی عمومی‌است. کاربران می‌توانند گزینه‌ی انتخابی شما را مشاهده کنند.
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مجموعه داستان های ارال استاین

#3
قسمت سوم

نوشته : آر. ال. استاین
مترجم: غلامحسین اعرابی

صبح روز بعد تریستان سوار اتوبوس مدرسه شو د و در راهروی بین دو ردیف صندلی ها به طرف صندلی همیشگی خودش در ردیف آخر رفت.
سلا تریستان

چه طوری ؟ چه خبر

حال واحوال چه طوره؟

تریستان در همان حال به طرف انتهای اتوبوس می رفت به هر کس که می رسید با او دست می داد و شوخی می کرد او یکی از محبوبترین بچه های مدرسه راهنمایی

وردز ورث بود او دستان زیادی داشت چون پسری باهوش و خوش سر وزبان ساکت و دوست داشتنی بود تقریبا همه بچه های مدرسه با او دوست بودند و خیلی راحت با او کنار می آمدند

توقف بعدی اتوبوس جلوی خانه ری بود ری در حالی که سعی داشت کاپشنش را بپوشد دوان دوان به طرف اتوبوس آمد او امروز نیز مثل همیشه تاخیر داشت

در حالی که سوار اتوبوس می شد فریاد زد آماده باشید که ری کبیر و آهنین وارد می شود!

راننده اتوبوس زیر لب گفت : عجب ری کبیر و آهنینی

یکی از بچه ها از وسط اتوبس فریاد زد : سلام ری چار نشستی؟

بلند شو وایسا تا بتونیم ببینیمت!!

بیشتر بچه ها خندیدند همه می دانستند که ری از این که قدش این قدر کوتاه است خیلی زجر می کشد و از این که این موضوع را به رخش بکشی ناراحت می شود

ری مشت خود را به طرف بچه ها تکان داد و به طرف انتهای اتوبوس روانه شد سعی داشت خود را خشن و نیرومند نشان دهد و فریاد زد تو با این مشکلی داری تو با قد

من مشکلی داری؟

در همان حال با برخورد یک قوطی خالی شیر به پشت سرش فریاد زد هی مسخره ها
و باز همه خندیدند.

ری با عصبانیت گفت: تو با قد من مشکلی داری کسی می خواد ضرب شستم رو بچشه؟ کی می خواد حالشو جا بیارم؟

راننده اتوبوس در صندلی خود به طرف عقب چرخید و فراید زد بچه ها آروم باشید جناب ری کبیر آهنین شما هم همین طور و گرنه مجبوری تا مدرسه رو پیاده گز کنی تا

حالت جا بیاد!

ری روی صندلی بین تریستان و رزا ولو شد و گفت : ببین چه طوری می لرزن حسابی جا زدند.

رزا نا باورانه سرش را تکان داد و گفت: آخه ری اونا که نمی دونن تو داری شوخی می کنی ری یکی از این روزا دست خودتو بدجوری بند می کنی/

ری به او خیره شد و گفت: شوخی؟ کی گفته که من شوخی می کنم؟

تریستان برای این که موضوع صحبت را عوض کندگفت ری تو هم دیروز توسط پست یه دعوتنامه به مهمونی دریافت کردی؟ از آقای مون؟

ری با حرکت سر جواب مثبت داد و گفت: آراه توی صورتم منفجر شد خیلی جالب بود.

خانه بلا آخرین توقف اتوبوس در مسیر مدرسه بود بلا سوار شد و در حالی که روی آخرین صندلی خالی حلوی اتوبوس می نشست به طرف آنها دست تکان داد

ری پرسید ما که قرار نیست به مهمونی آقای مون بریم؟

تریستان جواب داد من که اصلا دلم نمی خواد ولی مامانم میگه باید برم

رزا افزود خیلی نمی مونیم شاید یه ساعت یا همین حدودا بمونیم

ری شکلکی در آورد و یکی از بچه هایی را که جلوی اتوبس نشسته بود صدا زد و گفت: هی کیمبال دیروز دعوتنامه مهموی آقای مون رو ریافت کردی؟

ان پسر جواب داد : چی ؟ دعوتنامه مایکل مون؟ اون می خواد مهمونی بده؟

ری جواب داد: خودش نه باباش

پسری دیگر فراید زد: جشن بالماسکه به راهه؟ مایکل قراره به صورت آدمیزاد شرکت کنه؟

بعضی از بچه ها خندیدند.

کیمبال گفت: نه من دعوتنامه ای دریافت نکردم.

ری با صدای بلند پرسید : هیچ کدوم از شما دعوتنامه ای برای شرکت در مهمونی مون دریافت نکردید؟
سکوت.

خیلی از بچه ها سرشان را به نشانه نفی تکان دادند

فقط یک دست بالا رفت بلا گفت: من هم یکی دریافت کردم

رزا زیر لب گفت: عجیبه فقط ما چهار نفر؟ ببینم ظاهرا فقط ما چهار نفر هستیم که به این مهمونی دعوت شدیم؟


هنگام صرف ناهار از خیلی از بچه های دیگر هم پرسیدند که آیا دعوتنامه ای دریافت کرده اید یا خیر

اما هیچ یک از بچه هایی که از آنها سوال شد دعوتنامه ای دریافت نکرده بود به نظر نمی رسید که هیچ کس بداند آقای مون قرار است یک جشن هالویین برپ کند.

بلا آخرین لقمه مرغ سوخاری خود را بلعید و جرعه ای بلندی از قوصی مقوایی آب پرتغالش را نوشید و گفت: خیلی خیلی عجیبه! واقعا که عجیبه

ری در حالی که به بشقاب غذای بلا خیره شده بود گفت آره تو خیلی خیلی عجیبی! ببینم تو همیشه استخوون های مرغ رو هم می خوری؟

رزا که در استخوان های جویده شده مرغ در داخل بشقاب بلا زل زده بود گفت: وحشتناکه سگ من استخوون می خوره ولی من نمی فهمم آدما چه طور می تونن استخوون بخورن...

ری سرش را به طرف عقب برد و زوزه بلندی شبیه زوزه گرگ سر داد: عووووووووووووووو و در حالی که دندان هایش را رو به رزا به هم می زد با صدایی غرش گونه گفت من

استخون می خورم ری کبیر استخون انسان می خوره! عووووووووو!

تریستان در حالی که از جا بلند شد گفت: دیگه وقتشه بریم تا بیرونمون ننداختن بهتره خودمون بریم

هر چهار نفر به طرف در خروجی رفتند و لحظاتی بعد قدم به راهرو گذاشتند تریستان نگاهی به بالا و پایین راهرو انداخت تا مطمئن شود آقای مون در آن حوالی نیست رو

به دوستانش کرد و هیجان زده گفت: متوجه شدید که هیچ کس دیگه ای جز ما چهار نفر به مهمونی آقای مون دعوت نشده؟

رزا گفت: نمی شه که فقط ما چهار نفر دعوت شده باشیم...می شه؟

بلا گفت: شرط می بندم تعدادی از بچه های مدرسه قبلی خودشو دعوت کرده.

ری در حالی که با مشت به کمدهای چیده شده در طول راهروی دراز می کوبید گفت : آره راست میگی . احتمالا یه مشت بچه هایی که نمی شناسیمشون.

تریستان سرش را برگرداند و یک بار دیگه دید که کسی در اتهای راهرو انها را نگاه می کند

مایکل مون بود او در حالی که سعی داشت دیده نشود در فرورفتگی در یکی از کلاس ها ایستاده بود

تایستان با خود فکر کرد آیا او در تعقیب ماست؟

از ما چه می خواهد؟

چرا این گونه مراقب ماست؟

این جا چه خبر است؟

ادامه دارد......

پاسخ
 سپاس شده توسط ~SoLTaN~ ، AFEE BOZORG ، ♥ Sky Princess♥ ، ...Sara SHZ... ، Armina ، samira72 ، j0oj0o ، سوسن خانوم ، پارسا دختر کش ، Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ ، Tɪɢʜᴛ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: مجموعه داستان های ارال استاین - serpico - 03-05-2012، 19:02

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان