امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان چادر(محشره)

#1
خانوووووووم… شــماره بدم؟

خانوم خوشــــــگله! برسونمت؟

خوشــــگله! چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟



این‌ها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می‌شنید!

بیچــاره اصلاً اهل این حرف‌ها نبود… این قضیه به شدت آزارش می‌داد.

تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگی‌اش بازگردد.

روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت…

شـاید می‌خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی…!

دخترک وارد حیاط امامزاده شد… خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند…

دردش گفتنی نبود…!

رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…وارد حرم شد و کنار ضریح نشست. زیر لب چیزی می‌گفت انگار! خدایا کمکم کن…

چند ساعت بعد، دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…

خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنند!

دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند… به سرعت از آنجا خارج شد… وارد شــــهر شد…

امــــا…اما انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمی‌کرد…!

انگار محترم شده بود… نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی‌کرد!

احساس امنیت کرد… با خود گفت: مگه می شه انقد زود دعام مستجاب شده باشه! فکر کرد شاید اشتباه می‌کند! اما این‌طور نبود!

یک لحظه به خود آمد…

دید چـــادر امامــزاده را سر جایش



نگذاشته…!
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
داستان چادر(محشره) 1

پاسخ
 سپاس شده توسط ♥anika♥ ، hely boy ، ★MoRpHeUsS★ ، دختر شاعر ، سورنا فاول ، mehrad hiden ، زهرا10000 ، مهسا جوون ، sara mehrani ، ~Mahnaz~
آگهی
#2
خیلی قشنگ و پر محتوا بود ممنونHeartHeartHeartHeart
**جرج آلن: اگر كسي را دوست داري، به او بگو. زيرا قلبها معمولاً با كلماتي كه ناگفته مي‌مانند، مي‌شكنند
پاسخ
 سپاس شده توسط hely boy ، ana16
#3
قشنگ بود ممنون ولی این واسه بعضیها درسته بعضی ها خودشون میخوان از قدیم گفتن هر چی قره زیر چادره
امضا ندارم
پاسخ
 سپاس شده توسط ana16
#4
خوب بود اما شاید با چادر رنگی مردم ...
پاسخ
 سپاس شده توسط ana16 ، hely boy
#5
با این موافقم
واقعا در بضی مواقع همچین جیزی پیش میآد
اما...
بعضی وختا مردم همونین ک قبلش بودن:\
پاسخ
 سپاس شده توسط ana16
#6
عالی بود افشین .............
افشین ایمیلتو چک کنAngel
    
 ازانسانها غمی به دل نگیرزیرا خود نیز غمگینند!

زیرابا آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند!

زیرابه خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند.

پسدوستشان بدار حتی اگر دوستت نداشته باشند....
پاسخ
آگهی
#7
احمقانه هست واقعا غیر واقعیه!
این چادریا خیلیاشون هرکاری ک بخوان میکنن اونوقت اسمشونو میزارن درستکار-عفیف-و....
=______=
داستان چادر(محشره) 1

پاسخ
#8
خیلی قشنگ بود
Behind every favorite song
  There is an Untold story 
پاسخ
 سپاس شده توسط ana16
#9
به نظر من کسی که چادر میپوشه تا یه حدی رو رفتارش هم تاثیر میذاره والبته باید حرمتش رو نگه داشت منم خودم چادریم ولی....هرچی که باشم با اخلاقای بد بالاخره روم تاثیر میذاره وقتی میپوشمش دیگه نمیتونم بذارمش کنار مثل یکی از اعضای بدنمه یه جورایی بهم آرامش و امنیت میبخشهBlush
ممنون بخاطر داستان جالبتSmile
Dodgyدلت میاد بهم 3پاس ندی؟؟؟؟
گریه میکنماااااااp336
bo0o0sss.blogfa.com =اگه تونسی برو ببین
پاسخ
 سپاس شده توسط نازنین*
#10
خیلی زیبا و پر محتوا بود  ممنونHeartHeartHeartHeartHeartHeart
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان