امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شعر بسیار زیبای پیش از اینها فکر می‌کردم خدا خانه ای دارد قیصر امین پور درباره ی خدا

#1
[rtl]پیش از اینها فکر می‌کردم خدا
خانه ایدارد کنار ابرها[/rtl]
[rtl]مثل قصرپادشاه قصه ها
خشتی ازالماس خشتی از طلا[/rtl]
[rtl]پایه های برجش از عاج و بلور
بر سرتختی نشسته با غرور[/rtl]
[rtl]ماه برق کوچکی از تاج او
هرستاره، پولکی از تاج او[/rtl]
[rtl]اطلس پیراهن او، آسمان
نقش رویدامن او، کهکشان[/rtl]
[rtl]رعد وبرق شب، طنین خنده اش
سیل وطوفان، نعره توفنده اش[/rtl]
[rtl]دکمه ی پیراهن او، آفتاب
برق تیغخنجر او ماهتاب[/rtl]
[rtl]هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کسرا در حضورش راه نیست[/rtl]
[rtl]پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدادر ذهنم این تصویر بود[/rtl]
[rtl]آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اشدر آسمان، دور از زمین[/rtl]
[rtl]بود، اما در میان ما نبود
مهربان وساده و زیبا نبود[/rtl]
[rtl]در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانیهیچ معنایی نداشت[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]هر چه می‌پرسیدم، از خود، ازخدا
از زمین،از آسمان، از ابرها[/rtl]
[rtl]زود می‌گفتند: این کار خداست
پرس وجواز کار او کاری خطاست[/rtl]
[rtl]هرچه می‌پرسی، جوابش آتش است
آب اگرخوردی، عذابش آتش است[/rtl]
[rtl]تا ببندی چشم، کورت می‌کند
تا شدینزدیک، دورت می‌کند[/rtl]
[rtl]کج گشودی دست، سنگت می‌کند
کج نهادیپای، لنگت می‌کند[/rtl]
[rtl]با همین قصه، دلم مشغول بود
خوابهایم،خواب دیو و غول بود[/rtl]
[rtl]خواب می‌دیدم که غرق آتشم
در دهان اژدهایسرکشم[/rtl]
[rtl]در دهان اژدهای خشمگین
بر سرمباران گرز آتشین[/rtl]
[rtl]محو می‌شد نعره هایم، بی صدا
در طنینخنده ی خشم خدا[/rtl]
[rtl]نیت من، در نماز و در دعا
ترس بودو وحشت از خشم خدا[/rtl]
[rtl]هر چه می‌کردم، همه از ترس بود
مثل ازبر کردن یک درس بود[/rtl]
[rtl]مثل تمرین حساب و هندسه
مثلتنبیه مدیر مدرسه[/rtl]
[rtl]تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
سخت، مثلحل صدها مسئله[/rtl]
[rtl]مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرففعل ماضی سخت بود[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]تا که یک شب دست در دست پدر
راهافتادم به قصد یک سفر[/rtl]
[rtl]در میان راه، در یک روستا
خانه ایدیدم، خوب و آشنا[/rtl]
[rtl]زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست؟
گفت،اینجا خانه‌ی خوب خداست![/rtl]
[rtl]گفت: اینجا می‌شود یک لحظهماند
گوشه ایخلوت، نمازی ساده خواند[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]    با وضویی، دست و رویی تازه کرد
    با دل خود، گفتگویی تازه کرد[/rtl]
[rtl]    گفتمش، پس آن خدای خشمگین
    خانه اش اینجاست؟ اینجا، درزمین؟[/rtl]
[rtl]    گفت : آری، خانه او بی ریاست
    فرشهایش از گلیم و بوریاست[/rtl]
[rtl]    مهربان و ساده و بی کینه است
    مثل نوری در دل آیینه است[/rtl]
[rtl]    عادت او نیست خشم و دشمنی
    نام او نور و نشانش روشنی[/rtl]
[rtl]    خشم، نامی ‌از نشانی های اوست
    حالتی از مهربانی های اوست[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهرمهربان مادر است[/rtl]
[rtl]دوستی را دوست، معنی می‌دهد
قهر همبا دوست معنی می‌دهد[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست
قهری اوهم نشان دوستی است[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدایمهربان و آشناست[/rtl]
[rtl]دوستی، از من به من نزدیک تر
از رگگردن به من نزدیک تر[/rtl]
[rtl]آن خدای پیش از این را باد برد
نام اورا هم دلم از یاد برد[/rtl]
[rtl]آن خدا مثل خیال و خواب بود
چونحبابی، نقش روی آب بود[/rtl]
[rtl]می‌توانم بعد از این، با اینخدا
دوستباشم، دوست، پاک و بی ریا[/rtl]
[rtl]می‌توان با این خدا پرواز کرد
سفره یدل را برایش باز کرد[/rtl]
[rtl]می‌توان درباره ی گل حرف زد
صاف وساده، مثل بلبل حرف زد[/rtl]
[rtl]چکه چکه مثل باران راز گفت
با دوقطره، صد هزاران راز گفت[/rtl]
[rtl]می‌توان با او صمیمی ‌حرف زد
مثلیاران قدیمی‌ حرف زد[/rtl]
[rtl]می‌توان تصنیفی از پرواز خواند
باالفبای سکوت آواز خواند[/rtl]
[rtl]می‌توان مثل علفها حرف زد
با زبانیبی الفبا حرف زد[/rtl]
[rtl]می‌توان درباره ی هر چیز گفت
می‌توانشعری خیال انگیز گفت[/rtl]
[rtl]مثل این شعر روان و آشنا:
پیش ازاینها فکر می‌کردم خدا[/rtl]
جامعه ی ما آدم زنده قبول نمی کنه باید مردو قهرمان شد...
پاسخ
 سپاس شده توسط زهرا10000 ، عسل جوجو
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  کتابی درباره «م‌. آزاد» منتشر شد
  هشدار درباره ورشکستگی صنعت نشر
  همه چیز درباره تخت‌جمشید در یک کتاب
  پارادوکس چیست و چه جایگاهی در علم، فلسفه و ادبیات دارد؟
  سلاخ‌خانه شماره پنج
Wink جملات زیبا درباره شقایق
  چرا انسان به شعر نیاز دارد؟!
  بسته ی پیشنهادی کتاب برای کسانی که هنوز ناچارند در خانه بمانند
  شعر "خانه را هرگز کسی ترک نمی‌کند.."
  شعر طنز از ایرج میرزا درباره عید نوروز

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان