امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 3.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بچه تر که بودم..............

#1
بچه تـَر که بودم ، 
 
همان موقع ها که مثلاً نمی فهميدم ،
 
يا شايد برای بازيگوشی ، 
 
حواسم را به کوچهِ
 
خیال پرت می کردم 
 
و به شيطنت های کودکانه دَکی می دادم ، 
 
روزها پـُر بود 
 
از شکوفه های درختِ گيلاس و 
 
خنکای تابستان ، 
 
بود نشان دادن ِ ستاره ها 
 
با همان انگشت های کوچک و شمارش تا دَه .. 
 
روزهای کودکي 
 
صدای زنجيـرِ چرخ هايم 
 
لذتـ بخش ترين سمفونيه ی جشنواره ی زنـدگی بود .. 
 
همان پيراهنِ باغچهِ گونه 
 
از ديدِ چشم های من زيباترين لباس .. 
 
خنده هايم بوی بهار داشت 
 
و پاييزم ندای خَش خَشِ ايجاد شده 
 
از کفش های من .. 
 
خدا را خوب ميفهميدم ، 
 
درختان سرو و بوتـه های رُز پـُر بود 
 
از عطرِ خدا ، 
 
اصلاً با کوتاه ترين نفَس ، 
 
خدایم خودش را ظاهر می کرد و 
 
بوسه می گذاشت بر گونه هايم .. 
 
آن موقع ها ماه را بو می کردم ، 
 
ستاره ها به تسخیـر دستانم در می آمدند .. 
 
به گیاهـان سلام می دادم و کلآغ را در آغوش می گرفتم ..
 
حتی به آفتابگردان ، 
 
خورشیـدِ نقاشی شده ی 
 
کف ِ دستانم را 
 
تعارف می کردم .. 
 
آن روزها مادر عروسک هايم می شدم و 
 
برايشان لالـایی می خواندم ، 
 
اسم هم داشتند ؛ 
 
حتـی اطفار های پرنسس گونه را رقص می پنداشتند .. 
 
کودک که بودم 
 
پاهايم زمين را لمس نمی کرد 
 
و آسمان قدمگاه ـَم شده بود .. 
 
ولی حالا ... 
 
حالا در کـُنجی از ستاره کـِز کرده ام 
 
و دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
شعر  می سرایم ، 
 
از چشمانش برای فرزندان نداشته ام می خوانم 
 
و قايق کاغذی را در آبیِ 
 
مردمـک هايش سوق می دهم ؛ 
 
حتی گاهی بـادبان ها را هم می کشم و 
 
با چوبِ درختِ گـردو 
 
سير و سفر می کنم در مردمک هایش .. 
 
خندهِ دار است 
 
با خيالش چای بنوشی و قهر کنی .. 
 
کارم شده است 
 
دامن گلـی گلی ام را بر تَن کنم و 
 
در مزرعه کوچکم 
 
بادبادک هوا کنم .. 
 
از چارديواری ستاره ام آويزان شوم و 
 
برای ديگر کهکشان ها دست تکان بدهم .. 
 
يا اصلاً برای او پيپ روشن کنم 
 
و مهمانش کنم به يک فنجان عشق ..
 
کار است ديگر ، 
 
سبد را زير بغلـم می چپانم و 
 
شاتوت های سياه و رسيده را 
 
برايش از 
 
درخت جدا می کنم و
 
خرمالو را 
 
نارنجی رنگ بسازم ...
 
اصلاً حتی اتفاق افتاده است 
 
که اردی بهـشت آمد و من برايش 
 
از نارنج ها عطر گرفتم و به گيسوانش گِره زدم .. 
 
همه ی اين ها کارِ من است .. 
 
روی صندلی چوبی ستاره ام می نشينم 
 
و کتاب می خوانـم ،
 
غصه می خورم ، 
 
نگاهش می کنم ، 
 
عاشقــش می شوم ... 
 
اصلاً همه ی اين حرفا به کنار ، 
 
حتی ديگر خدا دعوتم را نمی پذيرد ، 
 
اصلا نه من ميزبـــان خوبی نيستم ..
 
قرار بود بیاید .. 
 
روی میزهای عسلی 
 
برایش قهوه قجری بگذارم و
 
از روزگار گله کنم و 
 
از مهربانی بسیارش هیچ نگوید ؛
 
اصلا ًدم هم نزند .. 
 
قرار بود 
 
مقداری در ستاره ام میهمان باشد ،
 
خنده هایش را قُربان شوم و 
 
در دلم قنـد آب شود .. 
 
قرار بود برایم از آسمان ِ هفتمش 
 
مقداری مهربانی بیاورد 
 
برایش کتاب بخوانم و 
 
او هم گیسوانم را ببافد ؛
 
اما یادم نبود ؛
 
من میزبـانِ خوبی نیستم !
 مخاطب פֿـاص نــבارҐ ! چوטּ פֿـوבҐ פֿـاصҐ .!!
بچه تر که بودم.............. 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ارتمیس فاول ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ ، ( DEYABLO ) ، ✖ƇRAzƳ ƤRιƝƇƐSѕ✖ ، ~ArTaBaNoOs~ ، abozar ، TurK WolF
آگهی
#2
قشنگ بود!Blush
پاسخ
 سپاس شده توسط بیتا خانومی* ، ( DEYABLO )
#3
خوب بود.
بازم بزار
پاسخ
 سپاس شده توسط بیتا خانومی*
#4
ممنون از نظراتتون.حتما بازم میذارمAngel
 مخاطب פֿـاص نــבارҐ ! چوטּ פֿـوבҐ פֿـاصҐ .!!
بچه تر که بودم.............. 1
پاسخ
#5
خواهش HeartHeart
 مخاطب פֿـاص نــבارҐ ! چوטּ פֿـوבҐ פֿـاصҐ .!!
بچه تر که بودم.............. 1
پاسخ
#6
تشکر:cool:
پاسخ
 سپاس شده توسط بیتا خانومی*
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان