14-06-2012، 7:53
فریبا و شهره واستادن و منتظرن که مترو بیاد . در ض من دارن با همیدیگه صحبت می
کنن. تو مترو یه عده خانم و آقا هم هستن. البته بیشتر خانما هستن»
فریبا : یه دختر ، کالا یا یه چیز فروشی نیس که بذارنش تو یه مغازه و براش مشتري بیاد
و اگه پسندیدش، ببره بزاره تو خونه ش!
مریم : منکه از این جرات آ ندارم به بابام بگم من می خوام برم خواستگاري!
فریبا : پس حق انتخاب ما چی می شه؟ ! یعنی ما محکومیم که همیشه انتخاب بشیم؟ 1
حق نداریم خودمون انتخاب کنیم؟!
مریم : آخه چه جوري می شه؟ ! یعنی اگه ما سه تا این رسم رو عوض کنیم، دیگه از این
به بعد جاي اینکه پسرا بیان خواستگاریه دخترا، دخترا می رن خواستگاریه پیرا؟!
«تو همین موقع فریبا متوجه صحبت دو تا خانم که کنارشون واستادن می شه و به مریم و
شهره اشاره می کنه که اونام گوش کنن»
یکی از خانمها : تو بمیري مهین، صد تومن صد تومن از خرجی خونه زدم تا پول
آرایشگاه رو گذاشتم کنار ! بجون تو با چه بدبختی از خانمه وقت گرفتم و رفتم پیش ش .
کردم! ترو کفن High Light به مرگ تو سه ساعت تموم زیر دستش جون دادم تا سرمو
کردم اگه دروغ بگم ! همچین خودمو تند رسوندم خونه که نکنه آقا زودتر از من برسه !
خلاصه یه دستی تو صورتم بردم و نشستم با ذوق و شوق تا آقا تشریف بیارن خونه.
«این خانم هر قسمی که به جون دوستش می خوره، قیافه ي دوستش بد می شه و انگار
داره حالش بهم می خوره»
خانم اولی ادامه می ده : تا رسید و رفتم جلوش اما ترو تو گور گذاشتم اگه دروغ بگم،
دریغ از یه نیگاه خشک و خالی!
خانم دومی : وا! خواهر داري چیز تعریف می کنی یا داري مراسم کفن و دفنت منو انجام
می دي؟!
«خانم اولی می خنند و می گه »
اوا خاك تو گورت نکنن! دارم با آب و تاب برات تعریف می کنم!
خانم دومی : حالا چی شده بالاخره؟
خانم اولی : اصلا نفهمید رنگ موهام عوض شده!
خانم دومی : فقط فوق تخصص حال گیري دارن خاك بر سرا!
خانم دومی : بهش گفتم احمد متوجه هیچ تغییري نشدي؟ ! مرتیکه یه نیگاه دور و ورشو
کرد و گفت باز جاي مبلا رو عوض کردي؟ خب کمرت می گیره، می افتی رو دستمون!
خانم دومی : گور به گور شده ها، زن خودشون به این گنده گی رو تو دو قدمی شون نمی
بینن آ! اما اگه از تو کوچه یه ...
«فریبا و دوستاش یه نگاهی یه همیدیگه می کنن و چند قدم می رن اون طرف تر و فریبا
به دوستاش می گه»
اینا سرنوشت انتخاب شده ها و برگزیدگانه ها!
«بعد با عصبانیت به دوستش میگه»
نیگاه کنین! آینده ماهام همینه ها!
«دو تا مرد نزدیک فریبا اینا واس تادن. یکی جوون و یکی عاقله مرد کچل قد کوتاه کوتاه
شاید تا آرنج دست فریبام نیس!
دوتایی دارن با همدیگه حرف می زنن. فریبا اینا متوجه اونا می شن»
پسر جوون : آخه دایی من این دختره رو دوست دارم!
مرد کوتوله : ببین دایی جون، تو یه وقت که نمی خواي مثلا جفت کفش بخر ي، تو اولین
مغازه که رفتی ، می خري؟
پسر جوون : خب نه!
مرد کوتوله : د زن م همینه دیگه ! خودت که موشاله فهمیده اي!
زن گرفتن یه جور خرید کردنه ! خریدي که همیشه کلاه سر مشتري می ره ! حالا حد اقل
بیست تا مغازه رو سر کن توش ، یه دونه رو بپسند و بخر و ببر بذار تو خونه ! آن! آن!
«مرد کوتوله در حال حرف زدن، با دستاشم حرکاتی انجام میده »
مرد کوتوله : اینجوري حد اقل دیگه اونجات کمتر می سوزه!
پسر جوون : یعنی شما می گین دست نیگه دارم؟
مرد کوتوله : آره دایی جون. چیزي که زیاده ، دخرت! صد تا ببین ، یکی بگیر!
پسر جوون : آخه من دوستش دارم!
مرد کوتوله : بنداز دور این حرفارو ! شیک ترین و قشنگ ترین کفش که دل آدمو می بره،
فقط شیش ماه قیافه داره! بعدش عین گیوه کج و کوله می شه! اینطوري!
« با کج و کوله کردن بدن ش و صورتش یه حالت مسخره به خودش می گیره »
پسر جوون : واله چی بگم؟!
مرد ک وتوله : ببین دایی ، دختر باید شرایطی داشته باشه! اول ، خوشکل باشه دوم خوش
هیکل باشه. سوم ، تحصیلات داشته باشه. چهارم ، یه شغل پر درامد داشته باشه.
« اینا رو می گه و با انگشتاش دست ش هم می شمره »
مرد کوتوله : پنجم ، حد اقل یه آپارتمان پشت قباله ش باشه.
« بعدش شمارش یه دستش که تموم می شه میگه »
این از این!
« بعد دست دیگه ش رو می آره بالا و شست دستش رو بلند می کنه و به پسره می گه »
حالا این چیه؟
«پسر جوون می خنده و می گه »
یه چیز بد دایی!
«مرد کوتوله بهش چشم غره می ره که پسر جوون خنده ش رو قطع می کنه و جدي میشه ومی گه»
شیش م دایی جون.
« مرد کوتوله یه چپ چپ بهش نگاه می کنه و می گه »
بعله ، شیشم باید فهمیده باشه و مرد رو درك کنه و تا شب با رفقا خواستی بري بیرون، نق
و نوق نکنه و برنامه ها رو بهم نزنه!
هفتم ، همونجور که به کار بیرونش میرسه ، خونه داري شم ترك نشه!
«دوربین فقط این دو تا مرد رو نشون می ده. پسر جوون داره با چشم و ابرو به دایی ش
اشاره می کنه و ترس تو صورتش نشسته ! دایی ش متوجه نیس و داره تند حرف می زنه»
مرد کوتوله : هشتمی شم اینکه آشپزي ش خوب باشه و از رو کتاب آشپزي تقلب نکنه !
نهم اینکه بل بل زبونن باشه و هی جواب شوهرش رو نده ! حالا می دونی ده لو خوشگله
رو واسه چی گذاشتم کنار؟!
واسه مادر زن!!!
شط دهم اینه ! اولویت با دختر ننه مرده ش ! دختر خوب اونی که مادرش، یا به حالت
طبیعی مرده باشه و یا در یک سانحه قطع نخاع شده با شه ! مرحله پایین ترش اینکه نصف
تن ش در اثر یه سکته فلج شده باشه! کامل که بر می گرده به اولویت اول!
حالا گیرم که هیچ کدوم از اینا نبود . حد اقل یا زبونش لال باشه که نتونه بهت فحش بده،
یا گوشش کر باشه که اگه بهش فحش دادي نشنفه!
دختر اگه این شرایط رو داشت، می شه یه دو سالی تحملش کرد!
«اینا رو می گه و می زنه زیر خنده ! پسر جوون آب دهنش رو قورت می ده و خیلی
ترسیده ، مرد کوتوله می گه»
نترس! مرد باید شیر باشه ! دایی ت رو نیگاه کن! پا مو که می ذارم تو خونه ، دیوارا شروع
می کنن به لرزیدن! شیر باش پسر!
«دوربین یه نماي بزرگتر رو می گیره . تموم خانمهایی که منتظر اومدن مترو بودن، با
حالت عصبی جمع شدن دور این دو تا مرد ! مرداي دیگه هم از ترس شون رفتن یه گوشه
واستادن! فریبا درست پشت سر مرد کوتوله واستاده . مرد کوتوله که تازه متوجه اشاره هاي پسر
جوون شده، آروم بر می گرده طرف فریبا که پشتش واستاده . سرش درست تا سی نه ي
فریباس!»
« تا فریبا رو می بینه که با عصبانیت داره بهش نگاه می کنه، می گه »
خانم محترم غلط کردم!
«فریبا با کیف ش محکم می زنه تو سر کچل مرد کوتوله ! مرد کوتوله سرش یه تکون می
خوره اما اما بلافاصله می گه»
حق مه!
همون داخل مترو
مرد کوتوله با حالت دویدن فرار می کنه و یه مرتبه سی چها تا لنگه کفش همزمان پشت
سرش پرتاب می شه!
«فریبا اینا سوار مترو شدن . داخل مترو شلوغه . فریبا اینا واستادن . جلوششون یه مرد رو
صندلی نشسسته»
فریبا : من دختري نیستم که بشینم تو خونه و برام خواستگار بیاد!
شهره : می خواي چی کار کنی؟
«تو همین موقع همون آقا یه نگاهی به فریبا می کنه و می خواد مثلا محترمانه جاشو بده
به فریبا که تا می آد بلند شه، فریبا متوجه می شه و می گه»
خیلی مممنون آقا. خواهش می کنم بفرمائین. ما ایستاده راحت تریم.
«آقاهم یه نگاه به فریبا اینا می کنه و میششینه و فریبا دوباره با دوستاش مشغول حرف
زدن می شه»
فریبا : من خودم می رم خواستگاري!
مریم : پدرت و فریبرز رو چه جوري راضی می کنی؟
فریبا : اونِ شو هنوز نمی دونم!
شهر : اگه گفتن نه چی؟
فریبا : جلوشون وایمیستیم!
«تو همین موقع اون آقاهه دوباره مودبانه می آد بلند شه که فریبا می گه »
خواهش می کنم بفرمائین بشینین آقاي محترم ! حقوق زن و مرد مساویه ! ما می ایستیم و
اصلا ناراحت نمی شیم!
«آقاهه دوباره می گیره می شینه. فریبا به دوستاش می گه »
نه به این لطف کردنشون، نه به اون زورگویی هاشون!
مریم : من یه همچین شهامتی ندارم اما تا هر کجا که باشه باهات هستم.
شهره : منم تا آخرش هستم.
«تو همین موقع آقاهه دوباره می آد بلند بشه که فریبا این مرتبه با عصبانیت بهش می گه»
آقاي محترم ممنون از ادب و محبت تون! اما ما ترجیح می دیم که باستیم!
«آقاهه این مرتبه به صدا می آد و با لهجه ي ترکی می گه »
ا خِانوم ول م می کنی یا نه! من دو تا ایستگاه قبل باید پیاده می شدم آخه.
همون روز دفتر شرکت بیمه
«فریبا تو یه دفتر، پشت یه میز نشسته. یه نظافت چی داره دفتر رو پاك می کنه و یه
خانم منشی، یه سري مدارك رو آورده که فریبا امضاش کنه. وقتی فریبا امضا کرد، منشی
می ره یرون و نظافت چی صورتش حالت موذیانه داره، بر می کرده طرف فریبا و یه خنده
معنی دار می کنه. فریبا یه نگاه بهشمی کنه و می گه»
حسین آقا زودتر تمومش کن برو بیرون.
«حسین آقا می خنده و می گه»
خانم رئیس یه خبر خِیلی خیلی خوب می خوام بهتون بدم!
فریبا : چه خبري؟!
حسین آقا : یه خبري که اگه بفهمین یه اضافه حقوق خوب بهم می دین!
فریبا : خب!
«حسین آقا می ره جلوي میز فریبا و با خنده می گه »
قراره این شب جمعه مهندس مهرداد بیاد خواستگاري شما!
«بعد دوباره می خنده و می گه »
چطور بود خبرش خانم؟
«فریبا یه مکث می کنه و بعد بحالت ذوق زدگی می گه»
راست می گی؟! حالا من یه خبر خیلی خیلی خوب بهت می دم!
حسین آقا : جون من؟! دست شما درد نکنه.
فریبا : اگه مهندس مهرداد همین شب جمعه بیاد خواستگاري من ...
« حسین آقا محکم دستاشو می زنه بهم و کیف می کنه »
فریبا : بعنوان شیرین، همون شنبه صبحشتو اخراجی!
همونجا جلو در دفتر فریبا، مریم و شهره و یه خانم پیر چادري می خوان وارد دفتر فریبا بشن. »
یه مرتبه در دفتر وا می شه و حسین آقا خودشو پرت می کنه بیرون و پشت سرش یه
زونکن پرت می شه. درست می آد طرف پیرزن! پیرزنه بلافاصله دولا می شه و زونکن از
رو سرش رد می شه! مریم و شهره و پیرزنه می رن تو دفتر، در حالی که خیلی تعجبکردن»
شهره : چی شده؟!
فریبا : هیچی، مژده گونی ش رو بهشدادم!مرتیکه دیوانه!
«بعد چشمش به پیرزنه می افته و می گه »
این دفعه چی شده مادر؟! مگه بیمه بهتون پول نداد؟
پیرزن : چرا مادر، داد. خدا عوض تون بده.
فریبا : پس دیگه براي چی اومدین اینجا؟
«پیرزنه می ره می شینه و می گه»
خدا خیرشون بده، بیشترم بهم پول دادن.
فریبا : خب؟!
پیرزنه : اومدم ببینم این بیمه تون وام واسه جهاز می ده؟
فریبا : به سلامتی می خواین براي دخترتون جهیزیه تهیه کنین؟
پیرزن : دخترم؟! نه جونم! واسه جاهاز خودم می خوام!
«یه مرتبه فریبا اینا، با هم و با حالت تعجب می گن »
واسه جاهار خودتون؟!!
خانم پیر : آره مادر. این سفر آخري که مریض خونه بودم، چشمم یه عاقله مرد رو گرفت
و ازش خوشم اومد. یعنی نه اینکه خوشم اومده باشه ها! دیگه بعد از جعفر آقا خدا بیامرز
و اکبر آقا خهدا بیامرز و حس آقا مرحوم و آتقی خدابیامرز، اسم مرد که می آد، چندشم
می شه اما بالاخره هر زنده اي زندگونی می خواد!
جونم براتون بگه، روز آخر که داشتم مرخصمی شدم ، رفتم بهش گفتم آقا مراد می آي
آخر عمري باهم زندگی کنیم؟ اونم نه نگفت. خلاصه ازش خواستگاري کردم و با هم قرار
مرا را مونو گوشتیم و ساعت دیدیم واسه همین عید که اونم از مریض خونه مرخص بشه.
حالا اومدم از این بیمه تون یه پولی بگیرم واسه جاهازم!
«تا این می گه یه مرتبه فریبا اینا شروع می کنن براش کف زدن»
منبع :http://romankade.ir/post/837
کنن. تو مترو یه عده خانم و آقا هم هستن. البته بیشتر خانما هستن»
فریبا : یه دختر ، کالا یا یه چیز فروشی نیس که بذارنش تو یه مغازه و براش مشتري بیاد
و اگه پسندیدش، ببره بزاره تو خونه ش!
مریم : منکه از این جرات آ ندارم به بابام بگم من می خوام برم خواستگاري!
فریبا : پس حق انتخاب ما چی می شه؟ ! یعنی ما محکومیم که همیشه انتخاب بشیم؟ 1
حق نداریم خودمون انتخاب کنیم؟!
مریم : آخه چه جوري می شه؟ ! یعنی اگه ما سه تا این رسم رو عوض کنیم، دیگه از این
به بعد جاي اینکه پسرا بیان خواستگاریه دخترا، دخترا می رن خواستگاریه پیرا؟!
«تو همین موقع فریبا متوجه صحبت دو تا خانم که کنارشون واستادن می شه و به مریم و
شهره اشاره می کنه که اونام گوش کنن»
یکی از خانمها : تو بمیري مهین، صد تومن صد تومن از خرجی خونه زدم تا پول
آرایشگاه رو گذاشتم کنار ! بجون تو با چه بدبختی از خانمه وقت گرفتم و رفتم پیش ش .
کردم! ترو کفن High Light به مرگ تو سه ساعت تموم زیر دستش جون دادم تا سرمو
کردم اگه دروغ بگم ! همچین خودمو تند رسوندم خونه که نکنه آقا زودتر از من برسه !
خلاصه یه دستی تو صورتم بردم و نشستم با ذوق و شوق تا آقا تشریف بیارن خونه.
«این خانم هر قسمی که به جون دوستش می خوره، قیافه ي دوستش بد می شه و انگار
داره حالش بهم می خوره»
خانم اولی ادامه می ده : تا رسید و رفتم جلوش اما ترو تو گور گذاشتم اگه دروغ بگم،
دریغ از یه نیگاه خشک و خالی!
خانم دومی : وا! خواهر داري چیز تعریف می کنی یا داري مراسم کفن و دفنت منو انجام
می دي؟!
«خانم اولی می خنند و می گه »
اوا خاك تو گورت نکنن! دارم با آب و تاب برات تعریف می کنم!
خانم دومی : حالا چی شده بالاخره؟
خانم اولی : اصلا نفهمید رنگ موهام عوض شده!
خانم دومی : فقط فوق تخصص حال گیري دارن خاك بر سرا!
خانم دومی : بهش گفتم احمد متوجه هیچ تغییري نشدي؟ ! مرتیکه یه نیگاه دور و ورشو
کرد و گفت باز جاي مبلا رو عوض کردي؟ خب کمرت می گیره، می افتی رو دستمون!
خانم دومی : گور به گور شده ها، زن خودشون به این گنده گی رو تو دو قدمی شون نمی
بینن آ! اما اگه از تو کوچه یه ...
«فریبا و دوستاش یه نگاهی یه همیدیگه می کنن و چند قدم می رن اون طرف تر و فریبا
به دوستاش می گه»
اینا سرنوشت انتخاب شده ها و برگزیدگانه ها!
«بعد با عصبانیت به دوستش میگه»
نیگاه کنین! آینده ماهام همینه ها!
«دو تا مرد نزدیک فریبا اینا واس تادن. یکی جوون و یکی عاقله مرد کچل قد کوتاه کوتاه
شاید تا آرنج دست فریبام نیس!
دوتایی دارن با همدیگه حرف می زنن. فریبا اینا متوجه اونا می شن»
پسر جوون : آخه دایی من این دختره رو دوست دارم!
مرد کوتوله : ببین دایی جون، تو یه وقت که نمی خواي مثلا جفت کفش بخر ي، تو اولین
مغازه که رفتی ، می خري؟
پسر جوون : خب نه!
مرد کوتوله : د زن م همینه دیگه ! خودت که موشاله فهمیده اي!
زن گرفتن یه جور خرید کردنه ! خریدي که همیشه کلاه سر مشتري می ره ! حالا حد اقل
بیست تا مغازه رو سر کن توش ، یه دونه رو بپسند و بخر و ببر بذار تو خونه ! آن! آن!
«مرد کوتوله در حال حرف زدن، با دستاشم حرکاتی انجام میده »
مرد کوتوله : اینجوري حد اقل دیگه اونجات کمتر می سوزه!
پسر جوون : یعنی شما می گین دست نیگه دارم؟
مرد کوتوله : آره دایی جون. چیزي که زیاده ، دخرت! صد تا ببین ، یکی بگیر!
پسر جوون : آخه من دوستش دارم!
مرد کوتوله : بنداز دور این حرفارو ! شیک ترین و قشنگ ترین کفش که دل آدمو می بره،
فقط شیش ماه قیافه داره! بعدش عین گیوه کج و کوله می شه! اینطوري!
« با کج و کوله کردن بدن ش و صورتش یه حالت مسخره به خودش می گیره »
پسر جوون : واله چی بگم؟!
مرد ک وتوله : ببین دایی ، دختر باید شرایطی داشته باشه! اول ، خوشکل باشه دوم خوش
هیکل باشه. سوم ، تحصیلات داشته باشه. چهارم ، یه شغل پر درامد داشته باشه.
« اینا رو می گه و با انگشتاش دست ش هم می شمره »
مرد کوتوله : پنجم ، حد اقل یه آپارتمان پشت قباله ش باشه.
« بعدش شمارش یه دستش که تموم می شه میگه »
این از این!
« بعد دست دیگه ش رو می آره بالا و شست دستش رو بلند می کنه و به پسره می گه »
حالا این چیه؟
«پسر جوون می خنده و می گه »
یه چیز بد دایی!
«مرد کوتوله بهش چشم غره می ره که پسر جوون خنده ش رو قطع می کنه و جدي میشه ومی گه»
شیش م دایی جون.
« مرد کوتوله یه چپ چپ بهش نگاه می کنه و می گه »
بعله ، شیشم باید فهمیده باشه و مرد رو درك کنه و تا شب با رفقا خواستی بري بیرون، نق
و نوق نکنه و برنامه ها رو بهم نزنه!
هفتم ، همونجور که به کار بیرونش میرسه ، خونه داري شم ترك نشه!
«دوربین فقط این دو تا مرد رو نشون می ده. پسر جوون داره با چشم و ابرو به دایی ش
اشاره می کنه و ترس تو صورتش نشسته ! دایی ش متوجه نیس و داره تند حرف می زنه»
مرد کوتوله : هشتمی شم اینکه آشپزي ش خوب باشه و از رو کتاب آشپزي تقلب نکنه !
نهم اینکه بل بل زبونن باشه و هی جواب شوهرش رو نده ! حالا می دونی ده لو خوشگله
رو واسه چی گذاشتم کنار؟!
واسه مادر زن!!!
شط دهم اینه ! اولویت با دختر ننه مرده ش ! دختر خوب اونی که مادرش، یا به حالت
طبیعی مرده باشه و یا در یک سانحه قطع نخاع شده با شه ! مرحله پایین ترش اینکه نصف
تن ش در اثر یه سکته فلج شده باشه! کامل که بر می گرده به اولویت اول!
حالا گیرم که هیچ کدوم از اینا نبود . حد اقل یا زبونش لال باشه که نتونه بهت فحش بده،
یا گوشش کر باشه که اگه بهش فحش دادي نشنفه!
دختر اگه این شرایط رو داشت، می شه یه دو سالی تحملش کرد!
«اینا رو می گه و می زنه زیر خنده ! پسر جوون آب دهنش رو قورت می ده و خیلی
ترسیده ، مرد کوتوله می گه»
نترس! مرد باید شیر باشه ! دایی ت رو نیگاه کن! پا مو که می ذارم تو خونه ، دیوارا شروع
می کنن به لرزیدن! شیر باش پسر!
«دوربین یه نماي بزرگتر رو می گیره . تموم خانمهایی که منتظر اومدن مترو بودن، با
حالت عصبی جمع شدن دور این دو تا مرد ! مرداي دیگه هم از ترس شون رفتن یه گوشه
واستادن! فریبا درست پشت سر مرد کوتوله واستاده . مرد کوتوله که تازه متوجه اشاره هاي پسر
جوون شده، آروم بر می گرده طرف فریبا که پشتش واستاده . سرش درست تا سی نه ي
فریباس!»
« تا فریبا رو می بینه که با عصبانیت داره بهش نگاه می کنه، می گه »
خانم محترم غلط کردم!
«فریبا با کیف ش محکم می زنه تو سر کچل مرد کوتوله ! مرد کوتوله سرش یه تکون می
خوره اما اما بلافاصله می گه»
حق مه!
همون داخل مترو
مرد کوتوله با حالت دویدن فرار می کنه و یه مرتبه سی چها تا لنگه کفش همزمان پشت
سرش پرتاب می شه!
«فریبا اینا سوار مترو شدن . داخل مترو شلوغه . فریبا اینا واستادن . جلوششون یه مرد رو
صندلی نشسسته»
فریبا : من دختري نیستم که بشینم تو خونه و برام خواستگار بیاد!
شهره : می خواي چی کار کنی؟
«تو همین موقع همون آقا یه نگاهی به فریبا می کنه و می خواد مثلا محترمانه جاشو بده
به فریبا که تا می آد بلند شه، فریبا متوجه می شه و می گه»
خیلی مممنون آقا. خواهش می کنم بفرمائین. ما ایستاده راحت تریم.
«آقاهم یه نگاه به فریبا اینا می کنه و میششینه و فریبا دوباره با دوستاش مشغول حرف
زدن می شه»
فریبا : من خودم می رم خواستگاري!
مریم : پدرت و فریبرز رو چه جوري راضی می کنی؟
فریبا : اونِ شو هنوز نمی دونم!
شهر : اگه گفتن نه چی؟
فریبا : جلوشون وایمیستیم!
«تو همین موقع اون آقاهه دوباره مودبانه می آد بلند شه که فریبا می گه »
خواهش می کنم بفرمائین بشینین آقاي محترم ! حقوق زن و مرد مساویه ! ما می ایستیم و
اصلا ناراحت نمی شیم!
«آقاهه دوباره می گیره می شینه. فریبا به دوستاش می گه »
نه به این لطف کردنشون، نه به اون زورگویی هاشون!
مریم : من یه همچین شهامتی ندارم اما تا هر کجا که باشه باهات هستم.
شهره : منم تا آخرش هستم.
«تو همین موقع آقاهه دوباره می آد بلند بشه که فریبا این مرتبه با عصبانیت بهش می گه»
آقاي محترم ممنون از ادب و محبت تون! اما ما ترجیح می دیم که باستیم!
«آقاهه این مرتبه به صدا می آد و با لهجه ي ترکی می گه »
ا خِانوم ول م می کنی یا نه! من دو تا ایستگاه قبل باید پیاده می شدم آخه.
همون روز دفتر شرکت بیمه
«فریبا تو یه دفتر، پشت یه میز نشسته. یه نظافت چی داره دفتر رو پاك می کنه و یه
خانم منشی، یه سري مدارك رو آورده که فریبا امضاش کنه. وقتی فریبا امضا کرد، منشی
می ره یرون و نظافت چی صورتش حالت موذیانه داره، بر می کرده طرف فریبا و یه خنده
معنی دار می کنه. فریبا یه نگاه بهشمی کنه و می گه»
حسین آقا زودتر تمومش کن برو بیرون.
«حسین آقا می خنده و می گه»
خانم رئیس یه خبر خِیلی خیلی خوب می خوام بهتون بدم!
فریبا : چه خبري؟!
حسین آقا : یه خبري که اگه بفهمین یه اضافه حقوق خوب بهم می دین!
فریبا : خب!
«حسین آقا می ره جلوي میز فریبا و با خنده می گه »
قراره این شب جمعه مهندس مهرداد بیاد خواستگاري شما!
«بعد دوباره می خنده و می گه »
چطور بود خبرش خانم؟
«فریبا یه مکث می کنه و بعد بحالت ذوق زدگی می گه»
راست می گی؟! حالا من یه خبر خیلی خیلی خوب بهت می دم!
حسین آقا : جون من؟! دست شما درد نکنه.
فریبا : اگه مهندس مهرداد همین شب جمعه بیاد خواستگاري من ...
« حسین آقا محکم دستاشو می زنه بهم و کیف می کنه »
فریبا : بعنوان شیرین، همون شنبه صبحشتو اخراجی!
همونجا جلو در دفتر فریبا، مریم و شهره و یه خانم پیر چادري می خوان وارد دفتر فریبا بشن. »
یه مرتبه در دفتر وا می شه و حسین آقا خودشو پرت می کنه بیرون و پشت سرش یه
زونکن پرت می شه. درست می آد طرف پیرزن! پیرزنه بلافاصله دولا می شه و زونکن از
رو سرش رد می شه! مریم و شهره و پیرزنه می رن تو دفتر، در حالی که خیلی تعجبکردن»
شهره : چی شده؟!
فریبا : هیچی، مژده گونی ش رو بهشدادم!مرتیکه دیوانه!
«بعد چشمش به پیرزنه می افته و می گه »
این دفعه چی شده مادر؟! مگه بیمه بهتون پول نداد؟
پیرزن : چرا مادر، داد. خدا عوض تون بده.
فریبا : پس دیگه براي چی اومدین اینجا؟
«پیرزنه می ره می شینه و می گه»
خدا خیرشون بده، بیشترم بهم پول دادن.
فریبا : خب؟!
پیرزنه : اومدم ببینم این بیمه تون وام واسه جهاز می ده؟
فریبا : به سلامتی می خواین براي دخترتون جهیزیه تهیه کنین؟
پیرزن : دخترم؟! نه جونم! واسه جاهاز خودم می خوام!
«یه مرتبه فریبا اینا، با هم و با حالت تعجب می گن »
واسه جاهار خودتون؟!!
خانم پیر : آره مادر. این سفر آخري که مریض خونه بودم، چشمم یه عاقله مرد رو گرفت
و ازش خوشم اومد. یعنی نه اینکه خوشم اومده باشه ها! دیگه بعد از جعفر آقا خدا بیامرز
و اکبر آقا خهدا بیامرز و حس آقا مرحوم و آتقی خدابیامرز، اسم مرد که می آد، چندشم
می شه اما بالاخره هر زنده اي زندگونی می خواد!
جونم براتون بگه، روز آخر که داشتم مرخصمی شدم ، رفتم بهش گفتم آقا مراد می آي
آخر عمري باهم زندگی کنیم؟ اونم نه نگفت. خلاصه ازش خواستگاري کردم و با هم قرار
مرا را مونو گوشتیم و ساعت دیدیم واسه همین عید که اونم از مریض خونه مرخص بشه.
حالا اومدم از این بیمه تون یه پولی بگیرم واسه جاهازم!
«تا این می گه یه مرتبه فریبا اینا شروع می کنن براش کف زدن»
منبع :http://romankade.ir/post/837