

داستان یاران ضربت(1):
سلام به همه من آنی هستم ودرگروه ضربت عضوهستم برای جنگ به همراه آن ها کارهای زیادی لازم بودمانند پرش بلند.نشانه گیری.و...
کسان زیادی درگروه عضوشده بودند اماهمه درامتحانات شکست می خوردند اما من توانستم باتلاش وپشتکارامتحاناتم راقبول شوم همان امتحانات ضربت!!
پس من درگروه شرکت داشتم بایدروزی 10ساعت در اردوگاه باشم.
خیلی خوش حالم چون مطمعن شدم که من توانایی این کاررادارم.دریکی ازروز هاکسی ازگروه به جنگل رفت برای شکارگیفوس هاآن ها موجوداتی وحشی بودند.
اسم کسی که برای شکارآن ها رفته بودسایرکس بود.سایرکس مردی قدرتمندوسریع بود.اوتوانست آن هاراشکست دهد اما ای کاش میدانست پشت سراودرحال تعقیبش هستند.وقتی به اردوگاه رسید همه دورش جمع شدند.
اوگفت کارسختی نبود همه تعجب کردند بله حقم داشتندچونگیفوس هادرحال تعقیب اوهستند واردوگاه راپیداکردن .
درهمان لحظه استادگفت بوی چیزی رااحساس میکنم آن آن آن.....
بله آنها گیفوس هابودند ولحظه به لحظه برتعدادشان دراردو گا ه زیاد میشد ....

ناگهان استاد در دروازه رابه روی آن ها بست آن ها درحدتوان زورزدند اما کسی نتوانست وارد شودبعد از ساعت ها آ ن ها رفتند اما ما مطمعن هستیم ان هاولکن نیستند.
ما بیرون رفتیم وازاردوگاه به پایگاه اصلی رفتیم 22نفررابرای جنگ باآن ها فرستادیم البته به فرماندهی من.
کارآسانی نبوداما توانستیم حدود76نفرازآن هارا شکست دهیم.البته ازماهم2نفرشکست خوردند افراد را جمع کردم گفتم 5 نفر پشت این درختان پنهان شوندوبقیه ی ما برویم به سمت پایگاه اگرکه آن ها نیامدند وماراتعقیب نکردندآن ها هم میایند مارسیدیم پس از مدتی آن ها هم آمدند وگفتند که کسی تعقیبمان نکرد.
ماخوش حال شدیم و جشن گرفتیم.
اما گیفوس ها خیلی بودند حدود110تادیگرمانده بود این دفعه همه ی افرادبه فرماندهی من به جنگ آنها رفتیم وهمه رانفله کردیم.
وقتی برگشتیم استاد درحال مرگ بود کلی گریه کردیم وآخرین حرف هایش را یادداشت کردیم.
پس از مرگ استادبزرگ آن ها فرماندهی را به من سپردندو......
درادامه.........
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.












دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.


