امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان واقعی

#1
پسری به دختر که تازه باهاش دوست شده بود میگه.
امروز وقت داری بیای خونمون؟
دختره:مامانم نمیزاره با چه بهونه ای بیام؟
پسره: بگو میخوام برم استخر
دختره اومد خونه ای دوست پسرش
پسر ..تو که اومدی استخر باید موهات خیس باشه برو حموم موهاتو خیس کن
دختره وقتی میره حموم پسر یک یکی به دوستاش زنگ میزنه .....
پسر و دوستا یک یکی میرن حموم
یکی اخری که میره حموم بعد 1تا 2ساعت
دیدن خیلی دیر کرده
رفتن حموم دیدن دختره وپسره رگ دستاشونو با هم زدند و گوشه ای حموم افتادن و گوشه ای حموم پسر  با خون  اش نوشته


نامردا خواهرم بود

داستان واقعی 1
پاسخ
 سپاس شده توسط m.r.gomez ، Aryan-Alone ، *!hasti!* ، اسلی ، نیلوفر جوووووووووون ، ✘PETER✘ ، ♥♥خشگل خانوم♥♥ ، ✖ƇRAzƳ ƤRιƝƇƐSѕ✖
آگهی
#2
واااااااای cryingcryingcrying
خیلی گناه داشت Sad


دلم شادی می خواهد
وسعتش زیاد نیست ، به اندازه کف دستانت
دستانم را بگیر …
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘
#3
وایییییییییcryingcryingcryingcrying

عزیز بازم تکرارییییییی
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
بعلــه اینجوریاس^_-
پاسخ
 سپاس شده توسط √ ΙΔΙΞΗ SΤΙF √ ، ✘PETER✘
#4
خیلی کم بود
داستان واقعی 1


پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘
#5
تکراریییییییییییی
داستان واقعی 1
پاسخ
#6
کم بــودAngel
پاسخ
آگهی
#7
واییییییییییییییییییییییییییییی
دخترا مواظب باشین
             تو نباید کسیو مجبور کنی که بخوادت 
                  اونا خودشون باید تورو بخوان :> 
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان