انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: » سـوتـیـکده «
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28
یه بار خواستیم سوار سفینه بشیم ماموره خواست از داداشم بلیط یگیره دستشو اورد جلو داداشم باهاش دست دادبه جای بلیط دادن (توی پارک ارم) Tongue
وایییییییییییییی... من یه بار لباس خریدم اومدم از فروشنده بگیرم حالا نگو دست فروشنده هنوز تو پلاستیکه حالا من هی دارم پلاستیکو میکشم این پسره هم خجالت میکشید بگه بعد ده بیست ثانیه تاااااااااااااازه دوزاریم افتاد شده بودم این Blush Blush Blush Blush Blush Blush Blush Blush Blush Blush Blush Blush Blush Blush Blush
اومدم بگم ببخشید گفتم بخخشید 25r30 25r30
سوتی ک زیاده ولی یبار رفتم فرودگاه پرواز مامان بزرگم دیر نشست منم شنگول رفتم بادخترعمم یه گشتی بزنیم یه جایی بود یه شیشه بزرگ تیره بود پایینم یه ملتی بودن خلاصه مام فکرکردیم ازاونور دیده نمیشه نمیشه دیگه بماند ک چقد ادابازیو شکلک دراوردیم .....تازه وسط قرررردادن بودم ک یهو دخترعمم بهت زده بیرونو نشونم داد ......واااای ملت باگوشیو دوربین پسراهمه ازخنده رو زمین.......اصن یه وضع خیلی بدی بود توافق محو شدم !!!!!
یه بار اومدم این جمله رو بگم....
چیپس چسب سس
هیچی دیگه...

یه بار خیر سرم خواستم این جمله رو بگم
یه یویوی یه یورویی
ولش کن تلاش نکن

یه بار خیر سرم خواستم این جمله رو بگم
یه یویوی یه یورویی
ولش کن تلاش نکن
یبار که بچه بودم با بابام رفته بودیم بستنی بخریم بعد منم دره مغازه رو که شیشه بود ندیدم محکم با صورت خوردم تو شیشه مغازه ینی انقد خجالت کشیده بودم که نگو
با بچه ها رفته بودیم گلزار شهدا...
منم یه نورانیتی وصف نا پذیر وجودمو پر کرده بود...
زانو زدم و یکی از قبرا رو بوسیدم
آقا چشمتون روز بد نبینه دیدم بمب خنده بچه ها رفت هوا...
قبری که بوسیده بودم شهید نبود یه پیرمردی بود سال فوتش 60-70 سال پیش بود...خوشبحالش شد!
ها ها ها ها...داغون شدم آقوو
یه بار موقع تکلیف عید نوشتن حوصلم سر رفت اهنگ باز کردم خودمم باهاش میخوندم
وقتی تکلیف تموم شد دفتر و بستم گذاشتم توکمد
بعد عید تو مدرسه موقع نشون دادن دیدم نصف سواله نصف اهنگ
پدرم درومد تا تو مدرسه درستش کنم
البت این سوتی واسه چن سال پیشه:
یه بار با خالم،مامی،ددی،مادربزرگ و داداشم  رفتیم یه پاساژ بعد داشتیم میومدیم بابام بستنی گرفت.جلو ماشینمون واستاده بودیم داشتیم میخوردیم که یه خونواده دیگه ام اومدن ماشین اونا هم مث ماشین مابود(پژو405)هم رنگم بودن بعد مرده داش با تلفن صحبت میکرد اومد سمت ماشین ما داش همینجور صحبت میکرد قفل ماشینو زد بعد متوجه نشد که ماشین اون وریه صدا داد منو خالم اول با تجب نیگا میکردیم بدش دیدیم کل خونواده اومد سمت ماشین ما عاغا من و خالم مرده بودیم از خنده یعنی اسفالت رو درسته گاز زدیم
خوده راننده متوجه نشد آخرشم یکی دیگه از خنده های من و خالم فهمید هیچی دیه تا رسیدیم خونه سوژه قرارش دادیم کلی خندیدیم Big Grin 25r3025r3025r30
یبار تو چت اومدم بگم نت خرابه
اشتباهی گفتم
ننت خرابه
دعوایی شد که نگو
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28