انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: » سـوتـیـکده «
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28
من یه بار حواسم نبود میخواستم پشت رفیقمو بزنم اشتباهی زدم پشت معاونمون Big Grin
یه بار به یکی از بچه هاگفتم درازکوتوله. Big Grin
یه بار توی دوران مدرسه ام
دوستم مبینا به دوست پسرش قپی اومده بود و گفته بود یه دفتر خاطره دارم که خوویلی دوستش دارم و بخونیش میفهمی پاکم و تفکراتم چه ها بوده.
دوست پسرش آقا رضا گفته بود پس بیارش بخونم منم
دوستم باکلی ترس قبول کرد و...
اومد پیشم که چکار کنم پریسا؟؟ ضایعم نکن کمکم کن و این حرفا
منم قبول کردم
خلاصه در عرض یه هفته یه سررسید واسش درست کردم...در حین نوشتن خاطره و شعر ...چایی و آب آلبالو روانه سررسیده میکردم که قدیمی به نظر برسه و......خخخخخخ
دادمش دوستم و اونم ذوق کرد و برد سر قرار که نشون دوست پسرش بده
بردن همانا و سوتی همانا
تاریخ اون سر رسید و سالش مال همون سال بود/// با اینکه دوستم گفته بود ازاول راهنمایی ام دارمش.خخخخخخخ
بدترین سوتی ممکن بود
الان اون دوستم وکیله و خیلیم باهم جوریم. Big Grin Big Grin
منم یک بار داشتم تو مدرسه از ناظم بد میگفتم
بعد دیدم دارن دوستام شروع به سرفه کردن میکنن
حالا نگو ناظم پشت سرم بود !!!!!!!!!
بعد شروع کردم از خوبی کردنای ناظم دیگه هیچی
سرخ شدم از خجالت
تو کلاسم که رفتیم دوستام ترکیدن ازخنده
همین !!!! aah :159::159::ggr:cry2

» سـوتـیـکده « 19
با یه دختره رفیق شده بودم ، خیلی جوگیر شده بودم
بعد شیش ماه یروز دیدم بایه بچه خوشگله کچل داره جیک تو جیک راه میره ...
منم هر چی سعی کردم جنتل من باشم نشد ... مخم پیچید قاط زدم پیچیدم جلوش 
مادر مرده سرپا خشک شد
اسمش شیما بود .. گفتم به به شیما خانوم .. 
پسره تا گفت شیما این کیه 
چکه اول و زدم گفتم پسر شما نه .. شیما خانوم
شیماهم که زبونش بند اومده بود .. 
پسره پخش شده بود رو دیوار ..یهو دیدم شیما پرید بغلش گفت 
خوبی داداشی ... 
دیگه خونم بجوش اومده بود ..یهو گفت داداشمه دیونه..
گفتم عاره منم شوهر عمتم ..
داد زد این بابک داداشمه .. گفتم که رفته تو عجب شیر سربازه..
من شرو کردم مثلا به تجزیه تحلیل
پسره کچل .. شیما ....اونم تو محل .... بععععععله
خاستم خیلی حرفه ای ماس مالیش کنم 
گفتم ... اتفاقا گفتم خیلی قیافش آشناس
قبلا همو ندیدم بابک جان؟
بابک: ? نه خیر ...
یهو گفتم اها شیما عکسشو خونتون دیدم بهم  ... 
بابک به شیما:  تو خونه هم آوردیش ...
من رو به افق ?
هههههههههههههههههههه
عجب سوتیایی میدین
خخخخخخخخخخخخخ
خیلی خندیدم
منم یه بار اومدم به مامانم بگم مامان مردم (تو بازی) گفتم مامان ری....م
منمرو به افق تا 12 شب Big Grin
آقا داشتیم وسطی بازی میکردیم با بچه های مدرسه، نفرات تیم ما بیشتر از اونا بود بعد معلم ورزش اسم یکی از بچه ها رو گفت دقیقا هم اسم رفیق فاب منو گفت ( سانازه اسمش) بعد این تو وسطی خیلی خیلی ماهره باید میرفت تو تیم اونا ، تیم ما وسط بود ، منم وسطیم عالیه. منم با یگانه و عارفه رفتیم وسط . آقا این ساناز محکم کوبید تو دل عارفه ، عارفه رفت روژان اومد ، عارفه یه فوشی به ساناز داد که خودم دهنم چسبید به زمین. این ساناز کل بچه ها رو زد فقط من موندم ، رفتیم تو ده تا بسم الله ، آقا رفتم تو ۹ تا همیچین توپ رو کوبید تو پای من پخش زمین شدم، شروع کردم به فوش دادن به ساناز بعد دیدم معلم ورزش بغل دستم واستاده ، مجبورم کرد ده دور کل حیاط رو بدوم ، مدرسه تموم شد ساناز رو تا کوچه پشتی مدرسه دنبال کردم

آقا یه روز هم بچه ی همسایه پایینی مون دنیا اومده بود گوسفندکشتند ، واسه ماهم آوردش ، من اسگل اومدم سینی رو بگیرم همیچین سینی رو کشید خودش نزدیک بود بیفته از پله ها ، با اخم بهم یه بسته گوشت قربونی داد خدافظی کرد رفت ، اومدم تو ترکیدم از خنده

بقیه رو نمیگم ریا نشه
یه بار فامیلمون از مکه اومده بود اومدم بهش بگم زیارت قبول گفتم سال نوتون مبارک

تالار رفت رو هوااا  همه ترکیدن از خنده

cry girl :ess: Smile
ی بار داشتم  با دوستام همچین قر میومدیم تو سالن مدرسمون بعد دیدم یهو دوستام وایسادن من ب قرم ادامه دادم دیدم مث لبو دارن پشت سر منو  نگا میکنن برگشتم دیدم دبیر ریاضیمونه بنده خدا هم ی پسره حدودن بیستو هف هش ساله بود با نیش همچین باز در حدی ک سیو دو تا دندونش  پیدا بود منم خیلی شیک نیشمو براش باز کردم دویدم رفتم تو کلاس و تا تونستم ب خودم و دوستام فوش دادم Big Grin
ی بارم تو ی جمعی بودیم با دختر عمه و پسر عمه هام ک دختر عمم فاطمه یه نگاه ب سامان (پسر عمم ) کرد و ازم پرسید دایانا اسم اون مرده چی بود تو جدال پر تمنا اخه سامان شبیه اون موهاشو درس کرده منم خاستم بگم اراد کیاراد گفتم کیراد Big Grin
بعله همچین ادمی هستم
حرف از فامیل شد خاطرات نوجوانیم زد بالا
خب خونواده های فامیلامون ماشالا همشون دیگه چارتا دخترو دارن ...
از اون جایی که استثنا عن خونه ما پادگانه و
غیر من  چارتا پسره بزرگترو خب خوشتیپ ترم هست
و آبجی هم نداریم
از اون اول خونه مون قبله حاجات دخترای فامیل بود......
خدایش هم کسی حاجت نگرفته برنمیگشت...
منه بد بخت ولی با کلی استعداد نهفته پزشکی
تا میخاستم عرض اندام کنم .. همیشه یکی از داداشام میرسیدو  گند میزد به دکتر بازیمون...
یه شب داشتم واسه کنکور تا سرحده مرگ درس میخوندم مهمون هم داشتیم ..وقته رفتنشون دختر داییم نسرین - دیوث ترین و مهربونترین دختر فامیل - که خودش دانشجو بود هم اومد ازم خدافظی کنه .. یه کلام گفت کیوان دو روز مونده به
کنکور که نباید اینجوری فشار بیاری بخودت ..منو میگی
ینی هر چی خونده بودم پرید ...
میخاستم کتاب مرجعو بکنم تو حلقش
جلو در اتاق گفت خب دیگه با من کاری نداری
یهو چشام برق زد ...?
برگشتم با یه  لحن نامزدی و  خیلی تابلو صدامو کشیدم و گفتم .....  کار که باهات    دارم .... فقط جاشو ندارم

یعنی باورتون نمیشه یهو خونه با اونهمه سر و صدا شد کویر ...یه ینی صدای تیک تیک ساعتو میشنیدی
خدا عمرش بده ... برگشت گفت تو قبولم بشی
این زبونت باعث میشه اخراج شی ...
اونوخ میشی بازم همون حمال همیشگی ...

منم که استاد ماس مالی بودم گارد عادمای قاطیو گرفتم
خیلی عصبانی گفتم ...
پس دعا کن قبولشم ... وگرنه همین حمال میاد تو دانشگاتون چنان چکی بهت میزنه که پیچ و مهره هات
بریزه ...


اما راست میگفت ... آخرم اخراجم کردن
الانم کارگری میکنم?
تازه اوستام گفته اگه خوب کار کنی و پولاتم خرج نکنی حتما یروزی حمال میشی ☺
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28