20-06-2014، 17:28
وقتی برگ های پاییز رو زیر پات له میکنی
یادت باشه روزی بهت نفس هدیه می کردند.
به اسمون سپردم چشم از تو بر نداره
مراقب تو باشه سرت بلا نیاره.
نقاش ازل تا که به چشمان تو پرداخت
دیوانه شد از طرز نگاهت قلم انداخت.
موقعی که داری واسه به دست اوردن کسی میدوی اروم بدو
چون شاید.....یکی هم داره واسه به دست اوردن تو میدوه .
گفتمش:دل میخری پرسید چند؟
گفتمش دل مال تو فقط بخند
خنده ای کرد ودل ز دستانم ربود
تابه خود باز امدم او رفته بود
دل ز دستانش روی خاک افتاده بود
جای پایش روی دل جا مانده بود!!!
قصه ی مرد یخ فروش است که از او پرسیدند :فروختی ؟
گفت :نخریدند,تمام شد..!
بر سر در قلبم نوستم ورودممنوع
ولی عشق امدو گفت:من بی سوادم...!
یادت باشه روزی بهت نفس هدیه می کردند.
به اسمون سپردم چشم از تو بر نداره
مراقب تو باشه سرت بلا نیاره.
نقاش ازل تا که به چشمان تو پرداخت
دیوانه شد از طرز نگاهت قلم انداخت.
موقعی که داری واسه به دست اوردن کسی میدوی اروم بدو
چون شاید.....یکی هم داره واسه به دست اوردن تو میدوه .
گفتمش:دل میخری پرسید چند؟
گفتمش دل مال تو فقط بخند
خنده ای کرد ودل ز دستانم ربود
تابه خود باز امدم او رفته بود
دل ز دستانش روی خاک افتاده بود
جای پایش روی دل جا مانده بود!!!
قصه ی مرد یخ فروش است که از او پرسیدند :فروختی ؟
گفت :نخریدند,تمام شد..!
بر سر در قلبم نوستم ورودممنوع
ولی عشق امدو گفت:من بی سوادم...!