22-08-2014، 16:20

اولین روز شهریورماه است تابستانت به خیر...
بی خیال نداشته هایت...
بی خیال غصه هایت...
بی خیال هرچه که تورا نا آرام می کند...
به من بگو ببینم...
امروز نفس میکشی؟؟
پس خوش به حالت.
عمیق نفس بکش
عمیق......
*عشق را
*زندگی را
*بودن را
بچش.....
ببین......
لمس کن....
وبا تک تک سلولهایت لبخند بزن
که
زندگی زیباست...
بی خیال نداشته هایت...
بی خیال غصه هایت...
بی خیال هرچه که تورا نا آرام می کند...
به من بگو ببینم...
امروز نفس میکشی؟؟
پس خوش به حالت.
عمیق نفس بکش
عمیق......
*عشق را
*زندگی را
*بودن را
بچش.....
ببین......
لمس کن....
وبا تک تک سلولهایت لبخند بزن
که
زندگی زیباست...

به شکرانه آمدنت
زمین را ازگلهای رنگارنگ پر
روی زیبایت را ازبوسه های عاشقانه ام سرشار
وملکوت را ازعطردعاهای شاکرانه ام لبریز میکنم
چنان طراوتی داری که تمام شعرم را پربارکرده ای
ببین با *بــــــــ*اران* چه کرده ای
چه کارسختی است
فروبردن دوستت دارمهایی که چون بغضی بزرگ خشکیده اند برگلویم
و تو مثل همیشه نیستی تا نثارت کنم آنها را
امروز تک تک آنها گلویم را می خراشند
و باران می بارد
نمی دانم ازغم دوریت یا از درد فروبردن دوستت دارمهای تو که بی تومانده اند
زمین را ازگلهای رنگارنگ پر
روی زیبایت را ازبوسه های عاشقانه ام سرشار
وملکوت را ازعطردعاهای شاکرانه ام لبریز میکنم
چنان طراوتی داری که تمام شعرم را پربارکرده ای
ببین با *بــــــــ*اران* چه کرده ای

فروبردن دوستت دارمهایی که چون بغضی بزرگ خشکیده اند برگلویم
و تو مثل همیشه نیستی تا نثارت کنم آنها را
امروز تک تک آنها گلویم را می خراشند
و باران می بارد
نمی دانم ازغم دوریت یا از درد فروبردن دوستت دارمهای تو که بی تومانده اند

زندگی
دو روز است
یک روز
چشمها را
به روی دنیا
باز می کنیم
و یک روز
به روی دنیا
می بندیم
اما تو
امروز
چشمهایت را
نبند...
دو روز است
یک روز
چشمها را
به روی دنیا
باز می کنیم
و یک روز
به روی دنیا
می بندیم
اما تو
امروز
چشمهایت را
نبند...

هرگزفراموش نکن
دردهای امروز تو
تاوان دردهای دیروز من است
دیروز من ازدوری تو درد میکشیدم
و امروز تو از فراموشی دیروز من
اما من همچنان درد میکشم
دردهای امروز تو
تاوان دردهای دیروز من است
دیروز من ازدوری تو درد میکشیدم
و امروز تو از فراموشی دیروز من
اما من همچنان درد میکشم
هم باتو
هم بی تواین تمام سهم من از عشق توست
دردی مدام بدون هیچ درمانی

مثل اکسیژن دررگهایم
تو
اکسیژن احساس منی
باش تا زنده بمانم

مرا بدنبال کشف یک حس خوب میکاود
ای کاوشگر عشق
ای دوست
ازمرده چه می خواهی
نفس ؟
دیرآمدی ، من نفسهایم را سالهای دور
دریک هم آغوشی نافرجام به دست بادسپرده ام
امروز مرده ای را می بینی
بدون هیچ نفسی بدون هیچ حس عاشقانه ای
درمن به دنبال عشق مگرد من سالهاست مرده ام

تا بدیهارا بشوید
نامرادیهارا پاک کند
معجزه ای میخواهم بنام امید
تا بیایدتمام خاطرات بد گذشته راپاک کند
می خواهم با امید شادی را به زندگیم بیاورم
تا بشود صاحب خانه دلم
بشود روح زندگیم
بشود تمام خوشبختی گم شده ام

که میچرخه ،میچرخه
ویکجایی ،یک کسی رو میزاره جلوی صورتت که آینه تمام بدبختیاته
اونوقت نمیدونی چیکارکنی
میخوای به زورهم شده بخندی اما یک بغض بزرگ گره خورده توگلوت نمیزاره لبهات به خنده بازبشه
میخوای گریه کنی نمیشه اون بیچاره که تقصیری نداره تنها گناهش اینه که شبیه بدبختیای توئه
فقط مجبوری یک نفس عمیق بکشی تودلت به بختت به روزت به روزگارت لعنت بفرستی تا شاید حالت بهتر بشه
آه لعنت به روزگار

این تویی معبود رویایی من
وبدان آرزویم این است
درشبی مهتابی به عبادت این معبود نشینم تاصبح

عاشق میشود
بی قرارمی شود
دلتنگ می شود
هنوز نرفته ای و من به اندازه هزاران سال دلتنگ چشمانت شده ام
هنوز نرفته ای و من دیوانه نبودنت شده ام
دل است دیگر
دوریت برایش مرگ است مرگ

یک ذهن خالی از هرآنچه غیر توست
یک زبان پرازتکرار نام تو
یک دل لبریز از عشق تو
اینگونه همه چیزم را از آن خود نموده ای

مثل سیب حوا
وسوسه ام میکنی
ومن
با عشق تسلیم چشمانت می شوم
و تبیعد می شوم به آغوشت
برای تمام عمر

قفل زده ام آنها را به جاده
جاده ای که به عشق دیدارتو، به گلهای وحشی رنگارنگ آذین بسته شده
و عاشقانه
جای جای هرقدمت را با لبانم گلباران میکنم
بیا که من بیقرارتوام
بیا که تا آمدنت خدا را رها نمیکنم

تو
بوته ای گل سرخ
من
باغبانی ناشی !
تا تو بخواهی بشکفی
من هزار زخم خورده ام...
بوته ای گل سرخ
من
باغبانی ناشی !
تا تو بخواهی بشکفی
من هزار زخم خورده ام...

سرانجام
تو را
از اینجا
خواهد برد
این جاده
که زیر پای تو نشسته بود ...

به دست آور دل من را
چه کارت با دل مردم !
تو واجب را به جا آور
رها کن مستحبها را . . .
چه کارت با دل مردم !
تو واجب را به جا آور
رها کن مستحبها را . . .

قاعده ها را می شکند
ساده دوست می دارد
زود می بخشد
آهسته می بوسد
و از چیزهای کوچکی که لبخند می آورند،تاسف نمی خورد !
زیرا
عشق
می داند که زندگی کوتاه است
ساده دوست می دارد
زود می بخشد
آهسته می بوسد
و از چیزهای کوچکی که لبخند می آورند،تاسف نمی خورد !
زیرا
عشق
می داند که زندگی کوتاه است

همانند سربازی که سالهاست
در مقری متروکه،
بیخبر از اتمام جنگ،
نگهبانی میدهد