امتیاز موضوع:
  • 62 رأی - میانگین امتیازات: 4.39
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ (نسخه ی 2)

امشب باران بارید


آن مرد در باران آمد

آن مرد تنها در باران آمد

آن مرد با جیب های خالی در باران آمد

کودکش گرسنه در باران منتظر بود

همسرش زیر باران چشم به دستان او دوخته بود

آن مرد خسته زیر باران بود

آن مرد غرورش شکسته بود

باران از چشمان آن مرد می بارید...........................Heart
پست ترین انسان کسی است که راز دوران دوستی را به وقت کدورت فاش سازد.

 
 سپاس شده توسط Apathetic ، best~boy ، i think just about you
آگهی
مقصر نبودی
عاشقی یاد گرفتنی نیست
هیچ مادری گریه را به کودکش یاد نمی دهد
عاشق که بودی
دستِ کم
تشری که با نگاهت می زدی
دل آدم را پاره نمی کرد
مهم نیست
من که برای معامله نیامده ام
اصل مهم این است
که هنوز تمام راه ها به تو ختم می شوند
وتو در جیب هایت تکه هایی از بهشت را پنهان کرده ای
نوشتن
فقط بهانه ای است که با تو باشم
اگر چه
این واژه های نخ نما قابل تو را ندارند .
 سپاس شده توسط Apathetic ، i think just about you ، melodi+
اب
مایع حیات است
ولی عشق تو
حیات را زیر پا گذاشته است.
خوب، ولی اشتباه...
 سپاس شده توسط i think just about you ، مهراسا+13
حیف این چشمهام که برای چون توی بی وفا و بی ارزشی اشک ریخت!

و چه ساده دلم که هنوزم دوست داره
مـَسـيـرُ
مـيـشـهـ
سـاخـت از
رو
هَـدَفـ
 سپاس شده توسط melodi+ ، مهراسا+13
صدای باد در خانه می پیچد و من درست مثل همان کودک ۴ ساله بی قراری میکنم

این صدا قدرت عجیبی دارد در بر هم زدن آرامش من

مرا به عمق کابوس هایم می برد و در میان ترس هایم رها میکند

همان زمانی که من بودم و کلبه ای ویرانه در دل جنگل تاریک روزگار.....

آن روزها مامن من آغوش مردانه ی پدر بزرگ بود و دستان نوازشگری که حمایتش را به یادم می آورد
و امروز یاد آن، حسرتی است بر لحظه هایم

آن روزها قوی تر بودم و این روزها با ادعای بزرگی اما ضعیف ترم....


صدای باد در گوشم می پیچد
آهنگی از خاطره ها می خواند و اشک های من بر این دردهای بی درمان فرو می ریزد

صدای باد همه ی رویاهایم را میگیرد و من می نویسم
از همه ی واژه هایی که در ذهنم می گذرد
ترس....کابوس....رهایی....سیاهپوش....مردی که می رود....کلبه ای که....

باد می آید و من می نویسم:
تنهایم....
و فقط برای چند ثانیه ای با باد هم صدا می شوم که
تنهایی امن ترین حکایت دنیاست

اما چه کنم که ناله های باد از نجواهای منطقی من قوی تر است.....

نشسته ام پشت میز
شاید این طلسم بشکند و کلامی .... قدمی.... برای آینده ای نه چندان دور....

نشسته ام پشت میز اما زهی خیال باطل از کلمه ای....
چه اهمیتی دارد که فرصتی نمانده و کار بسیار و ....

نشسته ام و باز...
گل رز خشکیده روی میز و حصار پاپیون دورش بدجور نبودنش را به رخ لحظه هایم می کشد
به خاطر می آورم آن شب زیبا را
شبی که عید بود و عید روزهای ما
و عیدی اش که بر جای جای قلبم حک شد
گلی که اثبات حضور و مهربانیش است برای لحظاتی که باور نمی کنم روزی در آن اوج بودیم....

نشسته ام و غرق می شم در افکارم...
به خود که می آیم صورتم خیس است و کاغذ پیش رویم سیاه....
پر از اسم های اوست که جای جای صفحه را گرفته
و خطی که روی هر کدام کشیده شد تا رفتنش را به خاطر بیاورم

اشک هایم را پاک می کنم و به سوال همیشگی می رسم
پاسخ شکستن عهد چه می تواند باشد؟
وفاداری بر عشق؟ یا شکایت از عشق؟؟؟

رسم عشق این نیست....
باز هم ادامه دهم؟
نمیدانم..... نمیدانم....

نشسته ام پشت میز و تنها به کلمات پیش رو می نگرم....
من....تنها می مانم.... بی او....

تاوان عشق ساده نیست....
 سپاس شده توسط melodi+ ، i think just about you ، Apathetic ، مهراسا+13
دل من همی داد گفتی گواهی که باشد مرا روزی از تو جدایی

دریغا دریغا که آگه نبودم که تو بی وفا در جفا تا کجایی
مـَسـيـرُ
مـيـشـهـ
سـاخـت از
رو
هَـدَفـ
 سپاس شده توسط melodi+ ، Apathetic ، best~boy
رای دل من همیشه تو خواهی ماند...

حتی اگر..

مخاطب تمامی این نوشته هایم...او شوند..
A Friend is nothing but a known enemy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ (نسخه ی 2) 70
 سپاس شده توسط Apathetic ، best~boy ، i think just about you
چه خوب آمدی صفا کردی چه عجب شد که یادی از ماکردی؟

بی وفایی مگر چه عیبی داشت که پشیمان شدی وفا کردی؟
مـَسـيـرُ
مـيـشـهـ
سـاخـت از
رو
هَـدَفـ
 سپاس شده توسط best~boy ، Apathetic ، melodi+
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها میکشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید

من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر
چیزی در آن سوی یقین شاید کمی هم کیش تر
آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در مردمکهای تو بود
 سپاس شده توسط Apathetic ، i think just about you ، melodi+
اتش فشان
فواره کن
و نیز این عشق بی ارزش را
با خود ببر
خوب، ولی اشتباه...
 سپاس شده توسط i think just about you ، melodi+ ، best~boy ، مهراسا+13


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان