ارسالها: 859
موضوعها: 163
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 1862
سپاس شده 3392 بار در 1511 ارسال
حالت من: هیچ کدام
مقصر نبودی
عاشقی یاد گرفتنی نیست
هیچ مادری گریه را به کودکش یاد نمی دهد
عاشق که بودی
دستِ کم
تشری که با نگاهت می زدی
دل آدم را پاره نمی کرد
مهم نیست
من که برای معامله نیامده ام
اصل مهم این است
که هنوز تمام راه ها به تو ختم می شوند
وتو در جیب هایت تکه هایی از بهشت را پنهان کرده ای
نوشتن
فقط بهانه ای است که با تو باشم
اگر چه
این واژه های نخ نما قابل تو را ندارند .
ارسالها: 5,026
موضوعها: 1,467
تاریخ عضویت: Aug 2012
سپاس ها 23583
سپاس شده 24893 بار در 9131 ارسال
حالت من: هیچ کدام
اب
مایع حیات است
ولی عشق تو
حیات را زیر پا گذاشته است.
ارسالها: 264
موضوعها: 37
تاریخ عضویت: Aug 2012
سپاس ها 1858
سپاس شده 2062 بار در 1210 ارسال
حالت من: هیچ کدام
حیف این چشمهام که برای چون توی بی وفا و بی ارزشی اشک ریخت!
و چه ساده دلم که هنوزم دوست داره
مـَسـيـرُ
مـيـشـهـ
سـاخـت از
رو
هَـدَفـ
ارسالها: 859
موضوعها: 163
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 1862
سپاس شده 3392 بار در 1511 ارسال
حالت من: هیچ کدام
04-12-2012، 12:27
(آخرین ویرایش در این ارسال: 04-12-2012، 12:28، توسط best~boy.)
صدای باد در خانه می پیچد و من درست مثل همان کودک ۴ ساله بی قراری میکنم
این صدا قدرت عجیبی دارد در بر هم زدن آرامش من
مرا به عمق کابوس هایم می برد و در میان ترس هایم رها میکند
همان زمانی که من بودم و کلبه ای ویرانه در دل جنگل تاریک روزگار.....
آن روزها مامن من آغوش مردانه ی پدر بزرگ بود و دستان نوازشگری که حمایتش را به یادم می آورد
و امروز یاد آن، حسرتی است بر لحظه هایم
آن روزها قوی تر بودم و این روزها با ادعای بزرگی اما ضعیف ترم....
صدای باد در گوشم می پیچد
آهنگی از خاطره ها می خواند و اشک های من بر این دردهای بی درمان فرو می ریزد
صدای باد همه ی رویاهایم را میگیرد و من می نویسم
از همه ی واژه هایی که در ذهنم می گذرد
ترس....کابوس....رهایی....سیاهپوش....مردی که می رود....کلبه ای که....
باد می آید و من می نویسم:
تنهایم....
و فقط برای چند ثانیه ای با باد هم صدا می شوم که
تنهایی امن ترین حکایت دنیاست
اما چه کنم که ناله های باد از نجواهای منطقی من قوی تر است.....
نشسته ام پشت میز
شاید این طلسم بشکند و کلامی .... قدمی.... برای آینده ای نه چندان دور....
نشسته ام پشت میز اما زهی خیال باطل از کلمه ای....
چه اهمیتی دارد که فرصتی نمانده و کار بسیار و ....
نشسته ام و باز...
گل رز خشکیده روی میز و حصار پاپیون دورش بدجور نبودنش را به رخ لحظه هایم می کشد
به خاطر می آورم آن شب زیبا را
شبی که عید بود و عید روزهای ما
و عیدی اش که بر جای جای قلبم حک شد
گلی که اثبات حضور و مهربانیش است برای لحظاتی که باور نمی کنم روزی در آن اوج بودیم....
نشسته ام و غرق می شم در افکارم...
به خود که می آیم صورتم خیس است و کاغذ پیش رویم سیاه....
پر از اسم های اوست که جای جای صفحه را گرفته
و خطی که روی هر کدام کشیده شد تا رفتنش را به خاطر بیاورم
اشک هایم را پاک می کنم و به سوال همیشگی می رسم
پاسخ شکستن عهد چه می تواند باشد؟
وفاداری بر عشق؟ یا شکایت از عشق؟؟؟
رسم عشق این نیست....
باز هم ادامه دهم؟
نمیدانم..... نمیدانم....
نشسته ام پشت میز و تنها به کلمات پیش رو می نگرم....
من....تنها می مانم.... بی او....
تاوان عشق ساده نیست....
ارسالها: 264
موضوعها: 37
تاریخ عضویت: Aug 2012
سپاس ها 1858
سپاس شده 2062 بار در 1210 ارسال
حالت من: هیچ کدام
دل من همی داد گفتی گواهی که باشد مرا روزی از تو جدایی
دریغا دریغا که آگه نبودم که تو بی وفا در جفا تا کجایی
مـَسـيـرُ
مـيـشـهـ
سـاخـت از
رو
هَـدَفـ
ارسالها: 4,356
موضوعها: 41
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 11500
سپاس شده 26577 بار در 10700 ارسال
حالت من: هیچ کدام
رای دل من همیشه تو خواهی ماند...
حتی اگر..
مخاطب تمامی این نوشته هایم...او شوند..
A Friend is nothing but a known enemy
ارسالها: 264
موضوعها: 37
تاریخ عضویت: Aug 2012
سپاس ها 1858
سپاس شده 2062 بار در 1210 ارسال
حالت من: هیچ کدام
چه خوب آمدی صفا کردی چه عجب شد که یادی از ماکردی؟
بی وفایی مگر چه عیبی داشت که پشیمان شدی وفا کردی؟
مـَسـيـرُ
مـيـشـهـ
سـاخـت از
رو
هَـدَفـ
ارسالها: 859
موضوعها: 163
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 1862
سپاس شده 3392 بار در 1511 ارسال
حالت من: هیچ کدام
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها میکشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر
چیزی در آن سوی یقین شاید کمی هم کیش تر
آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در مردمکهای تو بود
ارسالها: 5,026
موضوعها: 1,467
تاریخ عضویت: Aug 2012
سپاس ها 23583
سپاس شده 24893 بار در 9131 ارسال
حالت من: هیچ کدام
اتش فشان
فواره کن
و نیز این عشق بی ارزش را
با خود ببر