04-12-2012، 17:07
میگویم : سلام
کسی جواب نمی دهد
پس خدا نگه دار می گویم
شاید از سر اتفاق
کسی دست هایش تکان بخورد
کسی جواب نمی دهد
پس خدا نگه دار می گویم
شاید از سر اتفاق
کسی دست هایش تکان بخورد
|
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ (نسخه ی 2) |
||||||||||||||||||||||||||||||||
04-12-2012، 17:07
میگویم : سلام
کسی جواب نمی دهد پس خدا نگه دار می گویم شاید از سر اتفاق کسی دست هایش تکان بخورد
04-12-2012، 17:07
دردم ایــــن نـــیـسـت کـــــه
او عــــاشــــق نـــیــسـت دردم ایــــن نــیــسـت کــــــــه ... مــعــشـــوق مــن از عــشــق تـهــی اسـت ، دردم ایــــــن است کــــــه بــــا دیـــــدن ایـــــن ســردی هــــا ... مـــــن چـــــرا دل بـــســتــم؟
04-12-2012، 17:07
عشـــق تو
شـــوخی زیبــایی بود که خدا با مــن کرد…! زیبــا بود امــا شــوخی بود….!!
04-12-2012، 17:08
دلم برایت تنگ نشده … اصلا
دوست ندارم ببینمت … هیچ وقت خاطراتمان تکرار نمی شود دیگر … هرگز اما با تمام وجود دوستت دارم … همیشه!
04-12-2012، 17:08
گر از عشق ميشه قصه نوشت ميشه از عشق تو گفت...
ميشه از عشق تو مرد و ديگه از دست همه راحت شد.. آره از عشق تو ديونگي هم عالميه...
04-12-2012، 17:09
نمی خواهم بعد از مرگم به احترامم یک دقیقه سکوت کنی
اکنون که زبانت نیش دارد دهنت را ببند !
04-12-2012، 17:09
آنسوی ناکامی ها خدائی هست که داشتنش برای همه
جبران همه نداشتن هاست . . .
04-12-2012، 17:10
عشق تو به تار و پود جانم بسته است
بي روي تو درهاي جهانم بسته است از دست تو خواهم كه برآرم فرياد در پيش نگاه تو زبانم بسته است و من برگ بودم كه توفان گرفت و ديدم كه اين قصه پايان گرفت بهار تو آمد به ديدار من و آخر مرا از زمستان گرفت كوير تنت را به باران زدند تن آسمان از عطش جان گرفت تو مي رفتي و چشم من چشمه بود و من خيس بودم كه باران گرفت عجب بارشي بود بر جان من كه چون رودي از عشق جريان گرفت هواي تو بود و خيال تو بود كه دست مرا در خيابان گرفت حقيقت همين است اي نازنين كه چشمت غزل داد و ايمان گرفت تو و كوچه و آن زمستان سرد و من برگ بودم كه توفان گرفت
04-12-2012، 17:10
(آخرین ویرایش در این ارسال: 04-12-2012، 17:11، توسط i think just about you.)
نمی دانم چه دردیست دوست داشتن …
همین که پای کســـی به دنیایت باز می شود پایت از این دنیــــــا بریده می شود … دوستت دارم این تعارف نیست… زندگی من است…
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد. در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی کرد- من با نخستین نگاه تو آغاز شدم. تو که ای؟ سرو آزاده ی من نور چشم خدا داده من چشم تو، جام من، باده ی من تو امیدم، توانم، بقایم.
| ||||||||||||||||||||||||||||||||
|
![]() |
|||||||
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|