امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

باز هم احساس کرده اي که شايد من هستم

#41
بـرایـ رسیدنـ بهـ تـو..

بالـ گـشودمـ..

پَـرواز کـردمـ..

امـا "سـ ـقـ ـوطـ ـ"..

تـاوانـ بـا تـو..

پَـریدنـ بـود..
باز هم احساس کرده اي که شايد من هستم 5
پاسخ
 سپاس شده توسط elmira.a
آگهی
#42
دیروز را ورق میزنم و خاطرات گذشته را مرور می‌کنم ...

در روزهای بی تو بودن

صدای خش خش برگها را از لابلای صفحات پاییزی می‌شنوم و

التماس شاخه‌ها را که در حسرت دستهای سبز تو مانده اند ...

کم کم به این باور می‌رسم

که سرنوشت ، نثر ساده ایست از حسرت و اشک

که حرفی برای گفتن ندارد ...

به صفحات بهاری با تو بودن می‌رسم ...

بنفشه‌ هایی که از بالای واژه ‌ها سر می ‌زنند

و چشمان تو را بهانه کرده اند ................
پاسخ
#43
هر روز


این عشق یکطرفه را طی میکنم



یکبار هم تو گامی بدین سو بردار


نترس


جریمه اش با من...
باز هم احساس کرده اي که شايد من هستم 5
پاسخ
 سپاس شده توسط elmira.a
#44
آرزوے مـטּ ایـטּ استــ زیر سقفــ ایـטּ دُنیا

مـטּ براے تــــو باشمـ تـــو براے مـטּ تنها
خــط زدنِ مَـــن ، پـایــآنِ من نبـــود !!!
آغـــاز بی لیاقتـــیِ تـو بــود!
پاسخ
#45
خــودت را که ِ بــزنے بـــه آن راهـــ

یــــآدتـــ مے رود

کـهِ روزے کــسے بـــود ...

کـه ِ خــنـــده هــآیــتـــ را دوســتــــ داشــتـــ !

کــهِ دوســتــــ نـــداشــت ...

چـــشـــمـــآنـــتـــ نـــمــنـــاکــــ شـــــود

کـــافے اســـت

خــودتــــ را بـــه آن راه بــزنـــے ...

تـــــآ هــمـــه ے ایــن ها را فـــرامـــوش کـــنــے !
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
باز هم احساس کرده اي که شايد من هستم 5
پاسخ
#46
یک نفر در همین نزدیکی ها . . .

چیزی . .

به وسعت یک زندگی برایت جا گذاشته است . . .

خیالت راحت باشد

آرام چشمهایت را ببند . .

یک نفر برای همه نگرانی هایت بیدار است

یک نفر که از همه زیبایی های دنیا

تنها تو را " باور" دارد .
باز هم احساس کرده اي که شايد من هستم 5
پاسخ
 سپاس شده توسط elmira.a
#47
پیرمرد عاشق
پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد
پیاده رو در دست تعمیر بود
به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد
که ناگهان یک ماشین به او زد.مرد به زمین افتاد
مردم دورش جمع شدند و او را به بیمارستان رساندند
پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند
که آماده عکسبرداری از استخوان بشود
پیرمرد در فکر فرو رفت.سپس بلند شد
و لنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت:
که عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست
پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند
برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند
پیر مرد گفت:زنم در خانه سالمندان است
من هر صبح به آنجا میروم و صبحانه را با او میخورم
نمیخواهم دیر شود!پرستاری به او گفت:
شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم
که امروز دیرتر میرسید.پیرمرد جواب داد:متاسفم
او بیماری فراموشی دارد و متوجه چیزی نخواهد شد
و حتی مرا هم نمیشناسد.پرستارها با تعجب پرسیدند:
پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید
در حالی که شما را نمیشناسد؟
پیر مرد با صدای غمگین و آرام گفت:
اما من که او را ميشناسم
خــط زدنِ مَـــن ، پـایــآنِ من نبـــود !!!
آغـــاز بی لیاقتـــیِ تـو بــود!
پاسخ
#48
بــــرف میـبـاره.....
مـــنو تـنـهــایـیـم قـــدم میـزنـیـم...
فـقـط یـه رد پـــــا بجــا مـیـمـونــه..
گــلـــولــه ی تـــوی دســتم آب مــیـــشـــه..
نـیـسـتی کـه سـمـتـت پـــرتـِش کــنـم..
باز هم احساس کرده اي که شايد من هستم 5
پاسخ
 سپاس شده توسط elmira.a
#49
مهم نیست که از بیرون چطور به نظر میام !


کسایی که درونم رو می بینند برام کافیند ...


واسه اونایی که از روی ظاهرم قضاوت میکنند حرفی ندارم !


همون بیرون بمونند واسشون کافیه
خوب، ولی اشتباه...
پاسخ
#50
سکوتـــــــــــــ …
و دیگر هیچ نمی گویم …!
که این بزرگترین اعتراض دل من است
به تو …
سکوت را دوستـــــــــ دارم
به خاطر ابهت بی پایانشـــــــ …..
باز هم احساس کرده اي که شايد من هستم 5
پاسخ
 سپاس شده توسط elmira.a


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  نیستی...هستم؟
  ♥♥♥ چنتا مطلب خاص باید با احساس بخونی حس نداری نیا ♥♥
  ✿ ღღღ تقديم به كساني كه احساس و عشق خود را صادقانه بيان ميدارند ✿ღღღ
  عاشقانه دلم هوای عاشقان کرده ..
  نمایش احساس با عکس(سری اول)
  (رسم عاشقی)/دلم هواتو کرده بود...!/وقتی که دیر نبود
  هیـــــــــــــــــــــــسسسسســــس!!!!!!با احساس وارد شوید
  نمایش احساس با عکس
  ♥●•♥●•♥●•♥●•♥●•سرزمین احساس♥●•♥●•♥●•♥●•♥
  هیس... ساکت!!! یه کف مرتب به افتخارش چه با احساس منو گذاشت و رفت

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان