23-01-2013، 15:56
دارم سعی می کنم همرنگ جماعت شوم،
آهای جماعت...
میشود کمکم کنید؟؟؟؟؟؟
شما دقیقا چه رنگی هستید؟!
رمانتیک...
آهای جماعت...
میشود کمکم کنید؟؟؟؟؟؟
شما دقیقا چه رنگی هستید؟!
رمانتیک...
|
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ (نسخه ی 2) |
||||||||||||||||||||
23-01-2013، 15:56
دارم سعی می کنم همرنگ جماعت شوم،
آهای جماعت... میشود کمکم کنید؟؟؟؟؟؟ شما دقیقا چه رنگی هستید؟! رمانتیک...
23-01-2013، 16:41
محکم تر از آنم که برای تنــها
نــبودنم ،آنچه را که اسمش را غــرورگذاشته ام برایت بــه زمیـــن بکوبــم ؛ احـساس من قیمتی داشت که تو برای پرداخت آن فقیـــــــــــــــــــر بودی
23-01-2013، 16:42
ڪاش یڪے بود ڪہ توے ڪوچہ ها داد مے زد
خاطره خُشڪیہ خاطره خُشڪیہ اونوقتـ ـ ـ ـ همہ ے خاطراتمو همونــ ــایے ڪہ ارزش گرفتـטּ دَمپــ ـایے پاره هم ندارטּ میریختم تو ڪیسہ و میــ ــدادم بہش و میرفتـ ـ ـ رَد ڪارش! +آلــ ـــزایمر گاهے درد نیستـ ـ ـ درمــ ـــاטּ استـ ـ ـ!
23-01-2013، 17:05
دلتنگی چه حس بدی است....
تنهایی چه حس بدی است کاش... پاره ای ابر میشدم دلم مهربانی می بارید کاش نگاهم شرار نور میشد اشتی میدادش و که دوست داشتن چه کلام کاملی است و من... چقدر دلم تنگ دوست داشتن است!
23-01-2013، 17:32
(آخرین ویرایش در این ارسال: 23-01-2013، 17:34، توسط Senator✘Strong.)
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی… به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می گذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند… لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز... نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی… به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می گذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند… لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز...
23-01-2013، 18:38
هے کافــــــہ چے... دَستـــــور بِده سیگـــــار بیاوَرند...
مَشروبـــــ وَ پـــــاستور هَـــــم وَ مَردهـــــاے هَـــــرزه را دور میـــــز مَن جمع کُنـــــ... بِگو بنـــــوازند... شایـــــد غِیرَتے شُـــــدُ برگَشتـــــ ....
23-01-2013، 18:49
انـــــدوه که این قرمــــــز است
اگر سیاهــــــــ بود، نشانت میدادمــــــ خون ریختن کار سیاهیستــــــ
23-01-2013، 18:54
لـ ـَعـــنــَـ ـت بِـ ِــهـ ـ خـ ـــودَتـــــ ـ و َ افـ ـ ـکــ ـارَتــــ ــ
میـ ــدانـ ــی لـــَـ ـعنـ َـتـ ـی ـ ـ دُرُسـ ــ ـت اســـــ ـتـ ــ روزیـ ــ عـ ــاشـِ ــقـَـتـ ـ بـ ــودَمــــ ــ وَلـ ــی بـِـبـ ـ ـیـنــ ـ ـ بـ ــیـ ــ تــــــو بــــاز هـ َـــم میــــتَـــــوانـ َــم زِنــــدِگی کــُنـــَـم فـَـقـــَ ط گــاهــیـــ دَر ایـ ــن مــیـ ــان یـــادَتــــ زَهـ ــ ر میـــکُنـ ـَـد بـِهــ کــ ــامــَمـــ ـ زنـ ـدِگیـ ــ را
23-01-2013، 20:07
از کن پنجره هارا ای دوست
هیچ یادت هست؟ که زمین را عطشی وحشی سوخت؟ برگ ها پژمردند؟ تشنگی با جگر خاک چه کرد؟ هیچ یادت هست... توی تاریکی شب های بلند سیلی سرما با تاک چه کرد؟ با سر و سینه گل های سپید نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟ هیچ یادت هست؟ حالیا! معجزه باران را باور کن و طراوت را در چشم چمنزار ببین و محبت را در روح نسیم که در این کوچه تنگ با همین دست تهی روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد...
23-01-2013، 20:40
بابا باحال بود
![]() | ||||||||||||||||||||
|
![]() |
|||||||
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|