10-12-2011، 19:31
یه بار داشتم با دختر همسایمون وقتی بچه بودم بازی میکردم گفتم بیا قایم موشک اون چشم گذاشت من رفتم قایم شدم خواستم برم تو خونه خودمون قایم شم پیدام نکنه اشتباهی یه طبقه زیادی رفتم من... نفهمیدم اشتباهی رفتم تو یه خونه دیگه درشم باز بود رفتم تو با خیال راحت بعدش رفتم یه لیوان اب خوردم دستشویی هم رفتم بعد دقت کردم دیدم چه قدر خونمون فرق کرده اتاقم چه فرق کرده یهو دیدم یکی از تو حموم اومد بیرون خوشحال خندان یه مرد گنده بود من فک کردم بابامه رفتم بغلش کردم یارو فک کرد من پسر بزرگشم گفت مهدی چه قدر لاغر شدی گفتم بابا عوضش تو خیلی چاق شدی زد زیر خنده بعد اومد بوسم کنه چشم تو چشم شدیم یارو داد زد وای این کیه کمک من فرار کردم زدم بیرون از خونه مرده هم عین کلی ها داد میزد
