09-03-2014، 14:30
این می زارم نگید نزاشت ولی کمه می دونم نظر بدید تا بزارم
چشمامو که باز کردم قدرت نداشتم حرف بزنم ،هم نور تو چشمام می خورد هم چشمام درد می کرد ،حسابی گشنم بود ،چند بار دهنمو بالا پایین کردم ولی چشمام هنوز بسته به یه ثانیه نکشید که یه صدای اشنا داد زد :
پرستااار...پرستار ...بهوش اومد
دیگه حس کنجکاویم گرفت و چشمام وا کردم اولین چیزی که گفتم :
یا ابلفضل
با حرفم تمام اون لشکری که بالا سرم بودند باچشمای گریون مردن از خنده و خودم هم یه نیشخند کوچولو زدم دودقیقه بعد صدای پرستار اومد:
چه خبره؟برید بیرون سریع
ارتیمان گفت :
خانوم پرستار می شه من بمونم{جالب اینجاست عین بچه دوساله ها سرشو کج کرده بود}
پرستاره هم نامردی نکرد و گفت:
اقای محترم شما هیچ نسبتی با این خانوم نداری ،چرا اینجا واستادی؟
ارتیمان با من من گفت:
ا ....اخه....چیزه ....من ....فامیل دوریم
اینو گفت من با چار تا چشم داشتم نگاهش می کردم که پرستار دستش گذاشت پشت کمر ادرین و گفت:
فقط شما ک دیگه ای حق نداره اینجا وایسه
ارتیمانم با هزار شوق بقیه رو بیرون کرد و یه صندلی برداشتو بقل تخت من نشست و گفت:
خوبی؟
اینجا خصوصیه؟
-اولا اره دوما من سوال کردما!
-اره خوبم،می شه یه خواهش کنم ؟
-تو دوتا خواهش کن
-نمکدون خان میشه از این به بعد من اری صدات کنم؟
-اری؟یعنی چی؟
-بابا اسمت طولانیه براهمین می خوام بگم اری
-باشه منم به تو می گم ملی
خندم گرفته بود ولی با خنده صداشو نازک کرد با عشوه گفت :
ملی جون خوانواده چطورن ؟
صدامو مردونه کردم و گفتم:
ضعیفه سلام می رسونه
همچین ریسه رفت گفتم الاناست که قش کنه گفتم:
خب بابا الان می میری ها!بی جنبه!
-نه....اخه....قاه قاه ....وای خدا...داشتی ادا در میوردی دست خودت نبود هم چشات چپ شد هم ابر هات رفت ت هم .....قاه قاه
-رواب بخندی ملوان خودتو جمع کن مممثثثللللااا به به اصتلاح اقایی ها!
-خب حالا بل نگیر
یه دفعه یاد چند دقیقه پیش افتادم و گفتم
الان دقیقا چند وقته الافیم؟
-دقیقا 2 روزو 3 ساعت
-چچچچچچییییییییییییی؟
-هی هی بابا گوشم کر شد دختر
-می شه تنهام بزاری ؟
-چرا؟
-نمیتونم بگم فقط برو
-تا کی؟
یه لحظه موندم ،هنگ کرده بودم بعد نیم ساعت انالیز و تجزیه و تحلیل تازه فهمیدم
چی میگه بعد مکثی بلند گفتم:
چشمامو که باز کردم قدرت نداشتم حرف بزنم ،هم نور تو چشمام می خورد هم چشمام درد می کرد ،حسابی گشنم بود ،چند بار دهنمو بالا پایین کردم ولی چشمام هنوز بسته به یه ثانیه نکشید که یه صدای اشنا داد زد :
پرستااار...پرستار ...بهوش اومد
دیگه حس کنجکاویم گرفت و چشمام وا کردم اولین چیزی که گفتم :
یا ابلفضل
با حرفم تمام اون لشکری که بالا سرم بودند باچشمای گریون مردن از خنده و خودم هم یه نیشخند کوچولو زدم دودقیقه بعد صدای پرستار اومد:
چه خبره؟برید بیرون سریع
ارتیمان گفت :
خانوم پرستار می شه من بمونم{جالب اینجاست عین بچه دوساله ها سرشو کج کرده بود}
پرستاره هم نامردی نکرد و گفت:
اقای محترم شما هیچ نسبتی با این خانوم نداری ،چرا اینجا واستادی؟
ارتیمان با من من گفت:
ا ....اخه....چیزه ....من ....فامیل دوریم
اینو گفت من با چار تا چشم داشتم نگاهش می کردم که پرستار دستش گذاشت پشت کمر ادرین و گفت:
فقط شما ک دیگه ای حق نداره اینجا وایسه
ارتیمانم با هزار شوق بقیه رو بیرون کرد و یه صندلی برداشتو بقل تخت من نشست و گفت:
خوبی؟
اینجا خصوصیه؟
-اولا اره دوما من سوال کردما!
-اره خوبم،می شه یه خواهش کنم ؟
-تو دوتا خواهش کن
-نمکدون خان میشه از این به بعد من اری صدات کنم؟
-اری؟یعنی چی؟
-بابا اسمت طولانیه براهمین می خوام بگم اری
-باشه منم به تو می گم ملی
خندم گرفته بود ولی با خنده صداشو نازک کرد با عشوه گفت :
ملی جون خوانواده چطورن ؟
صدامو مردونه کردم و گفتم:
ضعیفه سلام می رسونه
همچین ریسه رفت گفتم الاناست که قش کنه گفتم:
خب بابا الان می میری ها!بی جنبه!
-نه....اخه....قاه قاه ....وای خدا...داشتی ادا در میوردی دست خودت نبود هم چشات چپ شد هم ابر هات رفت ت هم .....قاه قاه
-رواب بخندی ملوان خودتو جمع کن مممثثثللللااا به به اصتلاح اقایی ها!
-خب حالا بل نگیر
یه دفعه یاد چند دقیقه پیش افتادم و گفتم
الان دقیقا چند وقته الافیم؟
-دقیقا 2 روزو 3 ساعت
-چچچچچچییییییییییییی؟
-هی هی بابا گوشم کر شد دختر
-می شه تنهام بزاری ؟
-چرا؟
-نمیتونم بگم فقط برو
-تا کی؟
یه لحظه موندم ،هنگ کرده بودم بعد نیم ساعت انالیز و تجزیه و تحلیل تازه فهمیدم
چی میگه بعد مکثی بلند گفتم: