13-04-2014، 18:57
داشتم با اهنگش حال می کردم که اهنگ تموم شد .
{سه روز بعد}
ما از مسافرت برگشتیمو از اونروز دیگه همدیگرو ندیدیم
ساعت شیشگوشیم زنگ خورد چون تازه می خواستم چرت بزنم نگاه نکردم کیه بند گفتم:
بله ...بله ...کشتین مارو
یه صدای اشنا گفت:
ببخشید دخترم کاری داشتی که عصبانی شدی
-ببخشید شما؟
-من پدر مریضتونم
جــــــــــــــانم!!!!
-بله؟
-من پدر ارتیمانم
وای خوب شد نگفتم دکتر نیستم
-وای سلام ببخشید نشناختم اخه ..داشتم میخوابیدم که زنگ زدید بعد شماره رو ندیدم
-خواب؟
-بله
-ساعت شش؟
-نه چرت بود
-اها ..ببخشید اگه می شه ما ساعت 9 مزاحم شما بشیم
-تعارف نکنید حتما بیاید
-پس به مامان بابا خبر بده
-چشم خداحافظ
-خدا نگه دار دخترم
به مامان خبر دادمو یه لباس شیک پوشیدم
دقیقا سر ساعت 9 اومدن
تعجبم واسه این بود که هم تعداد زیاد بود هم همه با کتو شلوار گل و شیرینی
منم هاج و واج سلام میدادم که دیدم ارتیمان سرخوش داره خونرو نیگا می کنه یه ابرو مو دام بالا به من که رسید همچین نیششو باز کرد که گفتم الان دهنش پاره می شه،بد دیدم ادرین گفت:
هوی ارتیمان کَلَه پایین
همه با کَلَه گفتن ادرین خندیدیم یه چند ربعی گذشت که خدمتکارمون مارو واسه شام دعوت کرد که نمی دونم چرا ارتیمان و ادرین داشتن سر صندلی جلو من دعوا می کردن بعد ادرین گفت :
باشه ولی من پیشش می شینم که شیطونی نکنی
ارتیمان:
چش
-م
-چشمــــــــ
بعد ارتیمان جلو منو ادرین کنار من نشست نوشیکاهم اینورم بود که در گوشم گفت:
دارم باادریننامزد می کنم
-ای بی معرفت الان باید بگی؟
-به خدا یادمون رفت
-باشه
سر میز بحث سر سن ازدواج بود که بابام گفت:
ملیسا یه خاستگار داشت که دیشباومده بودندو...
حرف بابا تموم نشده ادرین وارتیمان شرع کردن به سرفه کردن
بعد ارین داشت نوشابه می خورد که نزدیک بود نوشابه بریزه تو بشقابش ،ادرین سرفش بند اومده بود و ریز می خندید باباش هم چشم غره ی رفت ولی ارتیمان هنوز سرفه می کرد که مامانش گفت اب بخور که بااب اروم شد.
{سه روز بعد}
ما از مسافرت برگشتیمو از اونروز دیگه همدیگرو ندیدیم
ساعت شیشگوشیم زنگ خورد چون تازه می خواستم چرت بزنم نگاه نکردم کیه بند گفتم:
بله ...بله ...کشتین مارو
یه صدای اشنا گفت:
ببخشید دخترم کاری داشتی که عصبانی شدی
-ببخشید شما؟
-من پدر مریضتونم
جــــــــــــــانم!!!!
-بله؟
-من پدر ارتیمانم
وای خوب شد نگفتم دکتر نیستم
-وای سلام ببخشید نشناختم اخه ..داشتم میخوابیدم که زنگ زدید بعد شماره رو ندیدم
-خواب؟
-بله
-ساعت شش؟
-نه چرت بود
-اها ..ببخشید اگه می شه ما ساعت 9 مزاحم شما بشیم
-تعارف نکنید حتما بیاید
-پس به مامان بابا خبر بده
-چشم خداحافظ
-خدا نگه دار دخترم
به مامان خبر دادمو یه لباس شیک پوشیدم
دقیقا سر ساعت 9 اومدن
تعجبم واسه این بود که هم تعداد زیاد بود هم همه با کتو شلوار گل و شیرینی
منم هاج و واج سلام میدادم که دیدم ارتیمان سرخوش داره خونرو نیگا می کنه یه ابرو مو دام بالا به من که رسید همچین نیششو باز کرد که گفتم الان دهنش پاره می شه،بد دیدم ادرین گفت:
هوی ارتیمان کَلَه پایین
همه با کَلَه گفتن ادرین خندیدیم یه چند ربعی گذشت که خدمتکارمون مارو واسه شام دعوت کرد که نمی دونم چرا ارتیمان و ادرین داشتن سر صندلی جلو من دعوا می کردن بعد ادرین گفت :
باشه ولی من پیشش می شینم که شیطونی نکنی
ارتیمان:
چش
-م
-چشمــــــــ
بعد ارتیمان جلو منو ادرین کنار من نشست نوشیکاهم اینورم بود که در گوشم گفت:
دارم باادریننامزد می کنم
-ای بی معرفت الان باید بگی؟
-به خدا یادمون رفت
-باشه
سر میز بحث سر سن ازدواج بود که بابام گفت:
ملیسا یه خاستگار داشت که دیشباومده بودندو...
حرف بابا تموم نشده ادرین وارتیمان شرع کردن به سرفه کردن
بعد ارین داشت نوشابه می خورد که نزدیک بود نوشابه بریزه تو بشقابش ،ادرین سرفش بند اومده بود و ریز می خندید باباش هم چشم غره ی رفت ولی ارتیمان هنوز سرفه می کرد که مامانش گفت اب بخور که بااب اروم شد.