07-06-2014، 19:11
♥--->سری دوم <----♥

حـرف تــازه ای نـدارم …
فقـط ….
خـزان در راه اسـت …
کلاه بگـذار ســر خـاطــراتی که یـخ زده اند ،
شـاید یـادت بیـافتد …
جیب هـایت را …
وقتـی دست هـایم مهمـانشـان بـودنـد …

در پیش چشــم همـه …
برای مـن دسـت نیـافتنـی بـودی …
حـرفـی نیسـت …
امـا بی انصـاف …
لااقـل در پیـش چشـم مـن …
بـرای همـه دم دستـی نبـاش …

این روزها اصلا حواست به من نیست …
دیگر خبری از من نمی گیری …
اما با این حال درکت می کنم ،
با “او” بودن تمام وقتت را گرفته است !

نــــــــــــه …
هوا سرد نیست …
سرمای کلامت، دیوانه ام میکند …
بی رحم !
شوق نگاهم را ندیدی؟
تمام من به شوق دیدنت، پر میکشید …
ولی …
همان نگاه بی تفاوتتــــــــ …
برای زمین گیر شدنم کافی بـــــــــــــود …


خیلــی از خـودش خـوش قــول تــر اســت …
خیــالـــش را مــی گـــویــــم …
کـه یک عمـر اسـت زودتـر ازخـودش آمـده …
سـر قـرارمـان !


هیچ گـاه فکــر نمی کـردم فاصـله بینمــان آنقــدر زیـاد شـود کـه …
تـو بی خـــیـال زنـدگی کنــی …
و مــن با خیــالـت ،
بـی خیــال زندگــی شــوم !!!

حـرف تــازه ای نـدارم …
فقـط ….
خـزان در راه اسـت …
کلاه بگـذار ســر خـاطــراتی که یـخ زده اند ،
شـاید یـادت بیـافتد …
جیب هـایت را …
وقتـی دست هـایم مهمـانشـان بـودنـد …

در پیش چشــم همـه …
برای مـن دسـت نیـافتنـی بـودی …
حـرفـی نیسـت …
امـا بی انصـاف …
لااقـل در پیـش چشـم مـن …
بـرای همـه دم دستـی نبـاش …

این روزها اصلا حواست به من نیست …
دیگر خبری از من نمی گیری …
اما با این حال درکت می کنم ،
با “او” بودن تمام وقتت را گرفته است !

نــــــــــــه …
هوا سرد نیست …
سرمای کلامت، دیوانه ام میکند …
بی رحم !
شوق نگاهم را ندیدی؟
تمام من به شوق دیدنت، پر میکشید …
ولی …
همان نگاه بی تفاوتتــــــــ …
برای زمین گیر شدنم کافی بـــــــــــــود …

کمـــی بــرمـن بتـــاب …
روزهــــای ســردیســـت …
و دوســـت داشـــتنت دارد در مــن یــخ میــزند !

خیلــی از خـودش خـوش قــول تــر اســت …
خیــالـــش را مــی گـــویــــم …
کـه یک عمـر اسـت زودتـر ازخـودش آمـده …
سـر قـرارمـان !

حــرفت که می شــود …
بـا خنــده می گــویم :
یـادش بخــیر ، فرامـوشــش کـردم …
امــا نمــی داننــد هنــوز هــم …
کســی اشتبــاه تمــاس می گیــرد سست میشـوم که نکنـد تـو باشـی !

هیچ گـاه فکــر نمی کـردم فاصـله بینمــان آنقــدر زیـاد شـود کـه …
تـو بی خـــیـال زنـدگی کنــی …
و مــن با خیــالـت ،
بـی خیــال زندگــی شــوم !!!