02-07-2014، 21:54
سلام خیلی بدن اونایی که سپاس نمیدن به قران اون سپاس لعنتی ارثتون نیست از شما هم قرار نیست به کسی به ارث برسه بزننین دیگه اون وامونده رو واسه طلافی می خوام این قسمت اشکتونو در بیارم تا دیگه اون سپاس وا مونده رو بزنین چه طوره هاننننننننن شوخی کردم این قسمت کلا گریه داره خیلی
فقط میدویدم عرق کرده بودم از سرو روم عرق میریخت مثل بارون علاوه براون گریه هام دوباره شروع به پایین اومدن کرده بودن خیالی نبود به این اشکا عادت کرده بودم اگه نبودن شک می کردم حداقل اشکام همیشه باهام بودن تنهام نمی ذاشتن واقعا بامعرفت تراز این دنیا لعنتی و ادمای پست فترتش بودن دیگه برام جون نمونده بود فقط میدویدم اون سایه به من نزدیک ترشده بود انگار فقط دومیلی با من بیشتر فاصله نداشت می خواستم جی بکشم خودمو خالی کنم ولی اون لحظه فقط میدویدم و اشک می ریختم هیچ کاری نمی تونستم بکنم از اعماق وجودم خدا رو صدا می کردم از عمق وجودم یه دفعه حس کردم به من رسیده و شونمو گرفته محکم انقدر که دیگهتقلا و تلاش فایده نداشت واسه همین دیگه ظاقت نیاوزردم از اعماق وجودم با تمام توانم با صدایی که نزدیک بود واسه بیرون امدنش کللللل حنجم پاره بشه داد زدم جیغ کشیدم .
یه دفعه یه صدایی اومد
-رزا پاشو قربونت پاشو پاشو خواب می بینی داد نزن بسه خواببود پاشو پاشو قربونت چشاتو وا کن قربونت بشم
اروم چشامو باز کردم دور چشام کبود شده بود چون بد جورز پلکامو فشارداده بودم از لای پلکای نیمه بست مامانو نگاه کرد و اروم بغلش کردم و محکم بغلش کردم .
یک دفعه مینا خواهر کوچک ترم با یک لیوان اب وارد اتاق شد و گفت
بعله تو کلا تو خواب و بیداری واسه من مشکلی بگی این ابو بخور نصفه شبی بدبخت کردی گور بابای اون هنجره وا موندت که پاره داشت می شد فکری بهحال این خواب ما بکن این گوش بدبخت ما چه گناهی کرده اخه با اون صدای اظهرو من ال شمس ت باید پردش پاره شه .
فقط نگاش کردم انقدر بد جیغ زده بودم که دیگه حرف نمی تونستم بزنم تمام گلوم درد می کرد تیر میکشسید اما بدتراز اون قلب بیچارم بود که ازر بی معرفتی دنیا از کراهت از گذشته خون بود انگار یکی یه خنجر برداشته بود و محکم زد بود به قلبم نه یه بار نه دوبار نه سه بار نه هزار باز یلکه میلیار د هابار میلیارد ها و میلیارز ها بار انگار خیسی مو هام خیسی لباسام از عرق نبود و خیسی چشام هم از گریه و عرق نبود بلکه از خون بود انگار به جی اشک از چشام خون اومده بود ابو از مینا گرفتم خوردمو و دوباره رو تختم دراز کشیسدم مامان و مینا هم رفتن
گیج بودم خواب و زندگیم مخلوط شده بود یعنی من کی چی یعنی من به پنجره نگاه کردم صبح بود به ساعت اتاقم نگاه کردم یازدهو نیم بود گوشیم زنگ زد به دست نگاه کردم تو دستم بود جواب دادم
- بله
-ظهر مار مرض کرم داری زنگ میزنی قرار میذاری بعد خود بیشعور نفهم گور به گور شدت نمیای
یاد اپامه افتادم اخ باهاش توکافی شاپ قرار داشتم یعنی پاک قاط زده بودم یه نیشگون خودمو گرفتم تا از بیدار بودن خودم در اون لحظه مطمئمن بشم شدم بیدار بودم
- با توام کجایی
- ببخشید اپامه جون خوابم برد معذرت
- ببینم دروغ نمی گی که یعنی تو بیشعور نو اینجا کاشتی خود بیشعورت گرفتی خوابیدی
-ببخشید
- عادت کردم به این کارات از بچگی هم همین طور می کاشتی رزا جون
صدامو عوض کردمو مث بچه کوچولو ها گفتم
- اجی اپامه جونم ببشخید من استباه کردم حال وللش ببشخید دیه اذیت نکن
- باشه کوچولو حالا کا دارم بای
- ببخشید و بای
فقط میدویدم عرق کرده بودم از سرو روم عرق میریخت مثل بارون علاوه براون گریه هام دوباره شروع به پایین اومدن کرده بودن خیالی نبود به این اشکا عادت کرده بودم اگه نبودن شک می کردم حداقل اشکام همیشه باهام بودن تنهام نمی ذاشتن واقعا بامعرفت تراز این دنیا لعنتی و ادمای پست فترتش بودن دیگه برام جون نمونده بود فقط میدویدم اون سایه به من نزدیک ترشده بود انگار فقط دومیلی با من بیشتر فاصله نداشت می خواستم جی بکشم خودمو خالی کنم ولی اون لحظه فقط میدویدم و اشک می ریختم هیچ کاری نمی تونستم بکنم از اعماق وجودم خدا رو صدا می کردم از عمق وجودم یه دفعه حس کردم به من رسیده و شونمو گرفته محکم انقدر که دیگهتقلا و تلاش فایده نداشت واسه همین دیگه ظاقت نیاوزردم از اعماق وجودم با تمام توانم با صدایی که نزدیک بود واسه بیرون امدنش کللللل حنجم پاره بشه داد زدم جیغ کشیدم .
یه دفعه یه صدایی اومد
-رزا پاشو قربونت پاشو پاشو خواب می بینی داد نزن بسه خواببود پاشو پاشو قربونت چشاتو وا کن قربونت بشم
اروم چشامو باز کردم دور چشام کبود شده بود چون بد جورز پلکامو فشارداده بودم از لای پلکای نیمه بست مامانو نگاه کرد و اروم بغلش کردم و محکم بغلش کردم .
یک دفعه مینا خواهر کوچک ترم با یک لیوان اب وارد اتاق شد و گفت
بعله تو کلا تو خواب و بیداری واسه من مشکلی بگی این ابو بخور نصفه شبی بدبخت کردی گور بابای اون هنجره وا موندت که پاره داشت می شد فکری بهحال این خواب ما بکن این گوش بدبخت ما چه گناهی کرده اخه با اون صدای اظهرو من ال شمس ت باید پردش پاره شه .
فقط نگاش کردم انقدر بد جیغ زده بودم که دیگه حرف نمی تونستم بزنم تمام گلوم درد می کرد تیر میکشسید اما بدتراز اون قلب بیچارم بود که ازر بی معرفتی دنیا از کراهت از گذشته خون بود انگار یکی یه خنجر برداشته بود و محکم زد بود به قلبم نه یه بار نه دوبار نه سه بار نه هزار باز یلکه میلیار د هابار میلیارد ها و میلیارز ها بار انگار خیسی مو هام خیسی لباسام از عرق نبود و خیسی چشام هم از گریه و عرق نبود بلکه از خون بود انگار به جی اشک از چشام خون اومده بود ابو از مینا گرفتم خوردمو و دوباره رو تختم دراز کشیسدم مامان و مینا هم رفتن
گیج بودم خواب و زندگیم مخلوط شده بود یعنی من کی چی یعنی من به پنجره نگاه کردم صبح بود به ساعت اتاقم نگاه کردم یازدهو نیم بود گوشیم زنگ زد به دست نگاه کردم تو دستم بود جواب دادم
- بله
-ظهر مار مرض کرم داری زنگ میزنی قرار میذاری بعد خود بیشعور نفهم گور به گور شدت نمیای
یاد اپامه افتادم اخ باهاش توکافی شاپ قرار داشتم یعنی پاک قاط زده بودم یه نیشگون خودمو گرفتم تا از بیدار بودن خودم در اون لحظه مطمئمن بشم شدم بیدار بودم
- با توام کجایی
- ببخشید اپامه جون خوابم برد معذرت
- ببینم دروغ نمی گی که یعنی تو بیشعور نو اینجا کاشتی خود بیشعورت گرفتی خوابیدی
-ببخشید
- عادت کردم به این کارات از بچگی هم همین طور می کاشتی رزا جون
صدامو عوض کردمو مث بچه کوچولو ها گفتم
- اجی اپامه جونم ببشخید من استباه کردم حال وللش ببشخید دیه اذیت نکن
- باشه کوچولو حالا کا دارم بای
- ببخشید و بای