13-01-2015، 17:56
من اعتراف میکنم
یه روز خااااااااانوم قلی پور جونم (مدیر مدرسه)مارو صدا کرد دفتر
ما کاری نکرده بودیما فقط یکم شعر خوندیم و رقصیدیم که سه تفنگدار کلاس (سه تا بچه ی درسخون نفهم)رفتن از سر و صدای ما شکایت کردن
دیگه ما هم رفتم دفتر
خانوم قلی پور گفت تک به تک بریم تو منم برای اینکه ببینم از ساغر چی میپرسه خودمو چسبوندم به در
هیچی دیگه چشتون روز بد نبینه یهو وسط صحبت اونا یکی دستشو گزاشت رو شونم فکر کردم زینب گفتم بردار دستتو برنداشت باز بش گفتم که این دفعه صداش اومد:تبسم جاااااااااااااااااان
و اون کسی نبود جز خانوم کشاورز معاون مدرسه
دیگه بقیش گفتن نداره
یه روز خااااااااانوم قلی پور جونم (مدیر مدرسه)مارو صدا کرد دفتر
ما کاری نکرده بودیما فقط یکم شعر خوندیم و رقصیدیم که سه تفنگدار کلاس (سه تا بچه ی درسخون نفهم)رفتن از سر و صدای ما شکایت کردن
دیگه ما هم رفتم دفتر
خانوم قلی پور گفت تک به تک بریم تو منم برای اینکه ببینم از ساغر چی میپرسه خودمو چسبوندم به در
هیچی دیگه چشتون روز بد نبینه یهو وسط صحبت اونا یکی دستشو گزاشت رو شونم فکر کردم زینب گفتم بردار دستتو برنداشت باز بش گفتم که این دفعه صداش اومد:تبسم جاااااااااااااااااان
و اون کسی نبود جز خانوم کشاورز معاون مدرسه
دیگه بقیش گفتن نداره