25-09-2012، 14:51
من خواطرم بد بود ندارم خاطره سوتیم اینجوری بود که بچه بودم یه بار قرار بود فامیلامون بیان منم منتظر بودم اول یکی در زد منم زود باز کردم فهمیدم همسایس دفهی بعدم همسایه بود اما 3ومین بارش خود فامیلام بودن منم اعصاب نداشتم درو باز کردم فکر کردم همسایه هامونن بعد درو بستم فوش دادم
بد باز کردم باز فهمیدم اونان زود رفتم تو اتاق و خودمو به خواب زدم 
من تو عروسی فامیلام در حد انفجار سوتی میدادم مثلا چون بچه بودم سر اینکه پدرمو چطور میشناسم سخت بود برام فقط لباسی میشناختم حالا با فامیلام بودیم من یه زنرو جا مادربزرگم از پشت دیدم خواستم برم تو بغلش چون خیلی مادربزرگمو دوست دارم اما تا فهمیدم یکی دیگست الکی دو گرفتم تا کسی شک نکنه سوتی دادم



