امتیاز موضوع:
  • 7 رأی - میانگین امتیازات: 3.57
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان عاشقانه و طنز*حصار بين من و تو*به قلم تهسا رايان يعني خودم!

#16
(15-03-2018، 21:25)یاسی ارغوان نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
(15-03-2018، 21:08)Taesaa نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
مرسي از نظرت ولي من به نوشتن اينجور رمانها از همه ي ژانر هاي ديگه بيشتر علاقه دارم
اگه بشه سعي ميكنم رمانهايي با ژانر هاي ديگه هم بنويسم

تهسا جون رمانهای عاشقانه ی دیگه ای هم نوشته دس به قلمه خوبی داره به نظر من هم رمان عاشقانه خیلی بهتره والبته کلکلی بیشتر بهش میخوره تا رمان هایی با ژانر های دیگه


(15-03-2018، 21:08)Taesaa نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
مرسي از نظرت ولي من به نوشتن اينجور رمانها از همه ي ژانر هاي ديگه بيشتر علاقه دارم
اگه بشه سعي ميكنم رمانهايي با ژانر هاي ديگه هم بنويسم

تهسا جون رمانهای عاشقانه ی دیگه ای هم نوشته دس به قلمه خوبی داره به نظر من هم رمان عاشقانه خیلی بهتره والبته کلکلی بیشتر بهش میخوره تا رمان هایی با ژانر های دیگه
Heart

مررررررسييييييي عشششقممم بابت حمايتت.راستي جلسه قبل نيومدي زبان نديدمت.پيشاپيش عيدت مبارك اجي

وقتي كه حرفام تموم شد.سايه با يه لبخند نگام مي كرد
با تعجب نگاش كردمو گفتم:اين ماجرا خنده داره؟
-شبيه رمانهاي عشقولانه س
-زهررررررر ماااااررررر.اين بيشتر شبيه يه تراژدي دردناكه تا رمان عاشقونه
زد زير خنده گفت:اصن از كجا ميدوني؟شايد نيمه گمشدت همين آرمان باشه
-بميييييير سااايههه.نيمه گمشده چه كوفتيه ديگه؟
ماجرا رو احساسي نكن.من كه اصن به اين چرت و پرتا اعتقاد ندارم.عشقي هم وجود نداره.ادم بايد كسيو پيدا كنه كه بتونه باهاش بسازه ،همين.
-انقدر احمق نباش.ادم بايد با كسي ازدواج كنه كه عاشقشه
-عشق كيلو چنده؟عشق مال اون رمان هاييه كه تو ميخوني.تو دنياي واقعي عشق وجود نداره اگه هم وجود داشته باشه تهش به بدبختي ختم ميشه
-اَااااهههههه !ول كن بابا.بيا اين بحث رو همينجا تموم كنيم.راستي،الان ميخاي چيكار كني؟پيشنهادشو قبول ميكني؟
-نميدونم.اگه قبول نكنم بايد قيد ارزو هامو بزنم ولي اگه قبول كنم هم مجبورم مثل به دختر هرزه باشم.واقعا نميدونم.نميخام هم بهش فكر كنم
-مياي بريم خونه؟
-امكاااااااااان نداااااااااارررههه
-باشه بابا!چرا ميزني؟؟پس من ديگه برم
-اوكي باي
سايه كه رفت دوباره رفتم تو فكر و رو تخت دراز كشيدم
بايد چيكار كنم خدايا؟
اصن سانيار هدفش از اين كار چيه؟
آرمان فقط به همين قصد تست بازيگري داده؟
چرا براي اين كار منو انتخاب كردن؟
آراد چه نقشي تو اين قضيه داره كه تست داد؟
اين سوالا پشت سر هم رو مغزم رژه ميرفتن
با تصميمي كه بايد بگيرم كل زندگيم تغيير ميكنه
هوووووووووووف!واقعا خيلي گيج شدم.
تو همين فكرا بودم كه پلكام سنگين شدن...
.......................................................
با صداي موبايلم بيدار شدم
شِت به اين زندگي.سانيار بود.شنيده بودم روزي رو كه با صداي يه ادم مزخرف شروع كني تا اخرش مزخرف ميمونه!
جوابشو ندادم و رفتم سمت دستشويي
وقتي اومدم بيرون گوشيم دوباره داشت زنگ ميخورد
بدون اينكه به صفحش نگاه كنم جواب دادم:
-هوووم؟چي ميخاي باز؟
-سلام خانوم رادمهر.منشي اقاي محبي هستم
محكم با كف دستم كوبيدم به پيشونيم.خاك تو سرم .باز سوتي دادم.اونم جلوي كي؟؟اون دختره ي جلف از دماغ فيل افتاده
گفتم-بله،عذر ميخام با يكي اشتباهتون گرفته بودم
-خواهش ميكنم،خواستم بهتون خبر بدم كه امروز بايد ساعت پنج بعد از ظهر اينجا باشيد
-امممم...به چه دليل؟(يني لفظ قلمم تو حلقتون)
-فكر ميكنم يادتون رفته كه براي بازيگري تست داديد
-كاملا به خاطر دارم(خخخخ)منو خواهرم سر ساعت پنج اونجاييم.خدانگدااار
بعد هم سريع قطع كردم.واااااااا!!!من چرا اونجوري حرف زدم؟وللش
يه زنگ به سايه زدم كه باهاش هماهنگ كنم...
------------------------------------------
از زبون آرمان
ساعت پنج دقيقه به پنج اونجا بودم.بايد قبلش با سارا حرف ميزدم
سارا با خواهرش رو مبل كنار در اتاق محبي نشسته بودن.تا وارد شدم،اون منشي پلاستيكيه با يه عشوه ي غليظيييي از جاش بلند شد و گفت:
-سلاام اقاي تهرانيي
عووووووق!اين ديگه چه مدل حرف زدنه؟چنان به هر كلمه اي كه ميگفت كش ميداد كه ميخواستم بالا بيارم
به تكون دادن سرم در جوابش اكتفا كردمو رفتم سمت سارا تا جوابشو بپرسم
رفتم دقيييقا رو به روش وايسادم ولي انگار نه انگار كه وجود داشتم.حتي نگاهمم نميكرد.سرش پايين بود و داشت با ناخن هاش ور ميرفت
گفتم-خانوومِ..رادمهر
جواب نداد...
-خانوم رادمهر با شمام
دوباره جواب نداد...
-سارا خانوم
بازم جواب نداد...كلافه شدم...گفتم:
-سارااااا
يهو از جاش بلند شد.قدش تقريبا تا شونه ي من بود
با عصبانيت گفت:
-هووووووووي.اقاي نا محترم .دفعه ديگه منو به اسم كوچيكم صدا كني چشماي زشتتو از حدقه در ميارم.
مجبور بودم باهاش خوب رفتار كنم تا راضي شه باهامون همكاري كنه.
-باشه،قبول ميكنيد باهامون همكاري كنيد؟(دوم شخص جمممع!)
اينو كه گفتم عصبانيتش جاشو به ناراحتي داد
دوباره نشست سر جاش و زير لب گفت:
-اره
زِندِگيـــــYـــــــــ...
ديــــگــGــــــه داريــ حوصـSـلمو سَرْ ميـــ بَريــــ...
كـKـــــاريـ نَكُن پـPـاشَم بيـــــام بــَـ?ـرات!
پاسخ
 سپاس شده توسط یاسی ارغوان ، ♱ ᴠɪᴄᴛᴏʀ ♱ ، |€#@$ ، Mahsaw ، mobina4825 ، Nafas sam ، فاطمه 84


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان عاشقانه و طنز*حصار بين من و تو*به قلم تهسا رايان يعني خودم! - Taesaa - 16-03-2018، 10:09

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان