امتیاز موضوع:
  • 7 رأی - میانگین امتیازات: 3.57
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان عاشقانه و طنز*حصار بين من و تو*به قلم تهسا رايان يعني خودم!

#28
رانيا-دست بهشون بزني دستتو قلم ميكنم
رايان اداي رانيا رو در اورد و ادامه داد-ياد مبصر كلاس اولم ميوفتم.ميخواي اسممو هم بنويس تو (بدها) و تحويل بده به معلم؟!
يهو يه دمپايي از پشت خيلي شيييك فرود اومد رو سر رايان!برگشتيم و به پشت سر رايانو نگاه كرديم كه ديديم عمه لنگه دمپايي به دست داره برزخي نگامون ميكنه!!!!به جون خودم تو شلوارم شكوفه زدم!
رايان با اخ و ناله گفت-اخخخخ مامان!چرا ميزني؟
-تا تو باشي نخواي به غذا ناخنك بزني!
-من بيست و شيش ساااالمه!!!اجازه ندارم يه دونه سيب زميني بخورم؟؟
-اونا مال كنار خورشَن.هزار سالتم كه باشه بازم من بزرگت كردم
خلااااصه...عمه سيب زميني هارو چيد كنار خورش قيمه و ميزو چيديم و تا شوهر عمم كه عمو رضا صداش ميدنم اومد و نشست پشت ميز،منو رانيا و رايان حمله كرديم به سيب زمينيا!!!
•••-•••-•••-•••-•••-•••-•••-•••-•••-•••-•••-•••
(از زبون سارا)
وقتي رسيدم خونه،مامانو بابا خونه بودن!الصلواااات!بلاخره ديديمشون!!
پريدم بغل مامانو يه بوس ابدار از لپش كردم و بعد نشستم كنار بابا رو مبل...
مامان-تو كجايي تا اين وقت شب؟؟
-اولا سلام!دوما تازه ساعت٨:٣٠ئه!سوما خونه ترانه بودم.
-تو يه دختري نبايد تا اين ساعت بيرون از خونه باشي.
-اه!مامان!بخدا اونقدر عاقل هستم كه از پس خودم بر بيام.
بابا-ميدونيم عاقلي ولي دخترايي با زيبايي و جووني تو،تو اين جامعه امنيت ندارن.
با مهربوني و حالت التماس وارونه اي گفتم-مامان،بابا!بياين بحثو همينجا تموم كنيم!خيلي خستم!
مامان همونطور كه داشت گوجه براي سالاد خورد ميكرد گفت-برو استراحت كن،براي شام صدات ميكنم.
رفتم تو اتاقمو شماره ي دلي رو گرفتم،بعد از دوتا بوق جواب داد-هوووم
-هووم و كوفت!صد بار گفتم وقتي زنگ ميزنم مثل بچه ادم بگو سلام.
-خب ادامش؟؟
-خواستم بگم اگه ارتان بهت زنگ زد و دوباره شمارمو خواست ميتوني بهش بدي.ولي نبايد بزاري بفهمه كه من گذاشتم شمارمو بهش بدي.
-خودت فهميدي چي گفتي ؟
-امممم،منظورم اينه كه بزار اصرار كنه بعد شمارمو بهش بده و بهش بگو كه به من نگه كه تو شمارمو بهش دادي.گرفتي؟؟؟
-بله بله!خب ديگه بااي
-گمشو باااي!
گوشيو قطع كردم.منو دلارام هيچوقت مثه ادم با هم حرف نميزديم.حتما بايد تو حرفامون يه فحشي چيزي هم ميداديم.روانيم خودتي!!!
..........................-------------..................




ايندفعه خيلي كم نوشتم چون سرم خيلي درد ميكرد.قول ميدم جبران كنم
زِندِگيـــــYـــــــــ...
ديــــگــGــــــه داريــ حوصـSـلمو سَرْ ميـــ بَريــــ...
كـKـــــاريـ نَكُن پـPـاشَم بيـــــام بــَـ?ـرات!
پاسخ
 سپاس شده توسط pesarebaad ، |€#@$ ، Mahsaw ، #lonely girl# ، Doory ، mobina4825 ، Nafas sam ، فاطمه 84


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان عاشقانه و طنز*حصار بين من و تو*به قلم تهسا رايان يعني خودم! - Taesaa - 12-04-2018، 19:48

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  *رمان اسرار يك شكنجه گر*
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان