12-04-2018، 19:48
رانيا-دست بهشون بزني دستتو قلم ميكنم
رايان اداي رانيا رو در اورد و ادامه داد-ياد مبصر كلاس اولم ميوفتم.ميخواي اسممو هم بنويس تو (بدها) و تحويل بده به معلم؟!
يهو يه دمپايي از پشت خيلي شيييك فرود اومد رو سر رايان!برگشتيم و به پشت سر رايانو نگاه كرديم كه ديديم عمه لنگه دمپايي به دست داره برزخي نگامون ميكنه!!!!به جون خودم تو شلوارم شكوفه زدم!
رايان با اخ و ناله گفت-اخخخخ مامان!چرا ميزني؟
-تا تو باشي نخواي به غذا ناخنك بزني!
-من بيست و شيش ساااالمه!!!اجازه ندارم يه دونه سيب زميني بخورم؟؟
-اونا مال كنار خورشَن.هزار سالتم كه باشه بازم من بزرگت كردم
خلااااصه...عمه سيب زميني هارو چيد كنار خورش قيمه و ميزو چيديم و تا شوهر عمم كه عمو رضا صداش ميدنم اومد و نشست پشت ميز،منو رانيا و رايان حمله كرديم به سيب زمينيا!!!
•••-•••-•••-•••-•••-•••-•••-•••-•••-•••-•••-•••
(از زبون سارا)
وقتي رسيدم خونه،مامانو بابا خونه بودن!الصلواااات!بلاخره ديديمشون!!
پريدم بغل مامانو يه بوس ابدار از لپش كردم و بعد نشستم كنار بابا رو مبل...
مامان-تو كجايي تا اين وقت شب؟؟
-اولا سلام!دوما تازه ساعت٨:٣٠ئه!سوما خونه ترانه بودم.
-تو يه دختري نبايد تا اين ساعت بيرون از خونه باشي.
-اه!مامان!بخدا اونقدر عاقل هستم كه از پس خودم بر بيام.
بابا-ميدونيم عاقلي ولي دخترايي با زيبايي و جووني تو،تو اين جامعه امنيت ندارن.
با مهربوني و حالت التماس وارونه اي گفتم-مامان،بابا!بياين بحثو همينجا تموم كنيم!خيلي خستم!
مامان همونطور كه داشت گوجه براي سالاد خورد ميكرد گفت-برو استراحت كن،براي شام صدات ميكنم.
رفتم تو اتاقمو شماره ي دلي رو گرفتم،بعد از دوتا بوق جواب داد-هوووم
-هووم و كوفت!صد بار گفتم وقتي زنگ ميزنم مثل بچه ادم بگو سلام.
-خب ادامش؟؟
-خواستم بگم اگه ارتان بهت زنگ زد و دوباره شمارمو خواست ميتوني بهش بدي.ولي نبايد بزاري بفهمه كه من گذاشتم شمارمو بهش بدي.
-خودت فهميدي چي گفتي ؟
-امممم،منظورم اينه كه بزار اصرار كنه بعد شمارمو بهش بده و بهش بگو كه به من نگه كه تو شمارمو بهش دادي.گرفتي؟؟؟
-بله بله!خب ديگه بااي
-گمشو باااي!
گوشيو قطع كردم.منو دلارام هيچوقت مثه ادم با هم حرف نميزديم.حتما بايد تو حرفامون يه فحشي چيزي هم ميداديم.روانيم خودتي!!!
..........................-------------..................
ايندفعه خيلي كم نوشتم چون سرم خيلي درد ميكرد.قول ميدم جبران كنم
رايان اداي رانيا رو در اورد و ادامه داد-ياد مبصر كلاس اولم ميوفتم.ميخواي اسممو هم بنويس تو (بدها) و تحويل بده به معلم؟!
يهو يه دمپايي از پشت خيلي شيييك فرود اومد رو سر رايان!برگشتيم و به پشت سر رايانو نگاه كرديم كه ديديم عمه لنگه دمپايي به دست داره برزخي نگامون ميكنه!!!!به جون خودم تو شلوارم شكوفه زدم!
رايان با اخ و ناله گفت-اخخخخ مامان!چرا ميزني؟
-تا تو باشي نخواي به غذا ناخنك بزني!
-من بيست و شيش ساااالمه!!!اجازه ندارم يه دونه سيب زميني بخورم؟؟
-اونا مال كنار خورشَن.هزار سالتم كه باشه بازم من بزرگت كردم
خلااااصه...عمه سيب زميني هارو چيد كنار خورش قيمه و ميزو چيديم و تا شوهر عمم كه عمو رضا صداش ميدنم اومد و نشست پشت ميز،منو رانيا و رايان حمله كرديم به سيب زمينيا!!!
•••-•••-•••-•••-•••-•••-•••-•••-•••-•••-•••-•••
(از زبون سارا)
وقتي رسيدم خونه،مامانو بابا خونه بودن!الصلواااات!بلاخره ديديمشون!!
پريدم بغل مامانو يه بوس ابدار از لپش كردم و بعد نشستم كنار بابا رو مبل...
مامان-تو كجايي تا اين وقت شب؟؟
-اولا سلام!دوما تازه ساعت٨:٣٠ئه!سوما خونه ترانه بودم.
-تو يه دختري نبايد تا اين ساعت بيرون از خونه باشي.
-اه!مامان!بخدا اونقدر عاقل هستم كه از پس خودم بر بيام.
بابا-ميدونيم عاقلي ولي دخترايي با زيبايي و جووني تو،تو اين جامعه امنيت ندارن.
با مهربوني و حالت التماس وارونه اي گفتم-مامان،بابا!بياين بحثو همينجا تموم كنيم!خيلي خستم!
مامان همونطور كه داشت گوجه براي سالاد خورد ميكرد گفت-برو استراحت كن،براي شام صدات ميكنم.
رفتم تو اتاقمو شماره ي دلي رو گرفتم،بعد از دوتا بوق جواب داد-هوووم
-هووم و كوفت!صد بار گفتم وقتي زنگ ميزنم مثل بچه ادم بگو سلام.
-خب ادامش؟؟
-خواستم بگم اگه ارتان بهت زنگ زد و دوباره شمارمو خواست ميتوني بهش بدي.ولي نبايد بزاري بفهمه كه من گذاشتم شمارمو بهش بدي.
-خودت فهميدي چي گفتي ؟
-امممم،منظورم اينه كه بزار اصرار كنه بعد شمارمو بهش بده و بهش بگو كه به من نگه كه تو شمارمو بهش دادي.گرفتي؟؟؟
-بله بله!خب ديگه بااي
-گمشو باااي!
گوشيو قطع كردم.منو دلارام هيچوقت مثه ادم با هم حرف نميزديم.حتما بايد تو حرفامون يه فحشي چيزي هم ميداديم.روانيم خودتي!!!
..........................-------------..................
ايندفعه خيلي كم نوشتم چون سرم خيلي درد ميكرد.قول ميدم جبران كنم