داد زدم-چرااا اشپززخووونه رو بهه اييين روزز در ااااوررردديييد؟؟؟؟؟؟
آريسا با تته پته گفت-به خ خدا...تق تقصير من...نبود...دلا دلارام خوا خواست غذا درست..كنه..
از يه طرفي خندم گرفته بود از يه طرف هم عصباني بودم.عين بچه كوچولو ها سرشونو انداخته بودن پايين و لام تا كام حرف نميزدن.درسته خيلي به هم نزديكيمو با هم ميخنديم ولي عين خر ازم حساب ميبرن!كافيه يه داد بزنم،لكنت ميگيرن!!
اروم اروم با قيافه عصباني رفتم سمتشون ،درست تو پنج ميلي متريشون كه بودم دلارام با حالت گريه مانند و صداي بچگونه گفت-تورو خدا منو نخووور...!!!!
يهو زدم زير خنده!!!!دلمو گرفته بودمو ميخنديدم..نزديك بود از خنده پخش در و ديوار شم !!
دلارام با چشاي گرد شده گفت-سارااا!خل شدي؟؟!!چرا اينجوري قهقه ميزني؟خداياا!اينم از دست رفت!!!اريسا ترانه!چيكار كنيم؟؟مامانش بفهمه دخترش رواني شده دق ميكنه!
يهو جدي شدمو گفتم-زبونتو گاز بگير!!
خلااااصه!شروع كريم تميز كردن اشپزخونه.
ترانه ماكاروني تو قبلمه كه الان بيشتر شبيه كربن بود تا ماكاروني رو ريخت دور و ظرفاشو شست.منو دلي و اريسا هم ات و اشغالاي كف اشپزخونه رو جمع كرديم.
بعد از نيم ساعت ولو شديم رو مبل.
اريسا-مردم از گرسنگي
ترانه-ساررااااا!يه چيزي درست كن بخوريم.
يه نگاه به ساعت كردم كه ديدم ساعت دو و نيمه!!!
من-ساعت دو و نيمه!پاشيد بريم رستوراني جايي.الان كه نه وقت ميشه غذا درست كرد نه حوصلشو داريم
همه موافقت كردنو حاضر شديم.بدم ميومد بخوام از رستوران يا فست فودي غذا سفارش بدم.دوست داشتم تو خود رستوران غذا بخورم.
تا خواستيم پامونو از در خونه بزاريم بيرون سايه اومد.
هنوز از دستم دلخور بود ولي نشون نميداد.سايه با ترانه و دلي و اريسا صميمي بود ولي من بيشتر باهاشون رفت و امد داشتم.بعد از كلي خوش و بش كردن سايه با بروبچ،از سايه پرسيدم-ناهار خوردي؟
سايه-نه،رفته بودم باشگاه.
ترانه به مسخره گفت-خوب كاري كردي!اون چربي هاي لامصبو اب كن ديگه!عين بشكه اي بخدااا!!
سايه يه نگاه به هيكل ظريفش كرد و با انگشتش به خودش اشاره كرد و با ترديد گفت-من؟؟؟
ترانه-احمق !هيكلت شبيه خلال دندونه!ميتونم بپرسم چرا ميري باشگاه؟؟
-تفريحي ميرم
-تفريحي تفريحي اين چهارتا استخونتو هم اب كن!دو روز ديگه بري فقط لباسات برميگرده خونه!حالا هم راه بيوفت داريم ميريم رستوران
سايه چرخيد سمت در و پنج تايي رفتيم سوار ماشين شديمو دِ برو كه رفتيم...
-------------------------------------------
اين ديگه اينجا چيكار ميكنه؟؟؟تا منو ديد با اون لبخند هيزش از سر ميزش بلند شد و اومد طرفم.اول به سايه و دوستام كه ميشناختشون يه سلام معمولي كرد بعد روشو كرد سمت من و گفت-سلام خانومي!تو اين چند وقت كه من نبودم خوش گذشت؟
ارتان كثيف!اصن چجوري روش ميشه بياد نزديكم؟
خواستم از ته دلم داد بزنم 'اره خيليييي!اصن چرا برگشتي؟برو گمشو تو همون خراب شده كه منم از وجود نحست در امان باشم' ولي فقط با يه پوزخند گفتم-مثل هميشه بود برام.مثل هرسال گذشت.البته يه فرق با هرسال داشت اونم به لطف...
خواستم ادامشو بگم كه با كمال تعجب ارمان رو از پشت سر ارتان ديدم كه داره مياد طرفم.واي خدايا شكرت!درست به موقع!
اومد و به منو سايه و دوستام سلام كرد بعد يه نگاه به ارتان انداخت و به من گفت-معرفي نميكني؟
فكر كنم خودش بو برده بود كه اين ارتانه چون باهام خودموني صحبت ميكرد.بايه لبخند مليح گفتم-ارتان يكي از هم دانشگاهي هاي قديميه(بعد رو كردم به ارتان)و گفتم-اينم نامزدم ارمان،هموني كه باعث شده امسال برام با هرسال متفاوت بشه.
تو ذهنم تصور ميكردم كه يه هفت تير گذاشتم رو پيشوني ارتان و حالا ماشه رو كشيدم!!
لبخند ارتان رو لبش ماسيد!!!ارمان هم دست منو گرفت و با لبخند به ارتان گفت-خوشبختم!بيايد همراه با هم يه غذايي بخوريم.
ارتان با همون لبخند خشك شده رو لبش گفت-منم همينطور.راستش من غذامو خوردم الانم ديرم شده بايد برم.ميبينمتون.
بعد از اينكه رفت،ارمان ازمون پرسيد غذا خورديم يا نه كه گفتيم نه.من مونده بودم وقتي نميدونه كه غذاخورديم يا نه چرا الكي ارتان رو دعوت ميكنه؟!
همون لحظه اراد هم اومد.آريسا و ترانه و دلارامو به آراد معرفي كردم و به توافق رسيديم كه همه با هم سر يه ميز غذا بخوريم.
غذامونو كه سفارش داديم آراد پرسيد-يه سوالي ذهنمو مشغول كرده!شما خانوما چرا ساعت سه و نيم دارين ناهار ميخورين
سايه لقمه اي كه توي دهنش بود رو قورت داد و گفت-به همون دليل كه شما اقايون دارين اين ساعت ناهار ميخورين
آراد-منو آرمان تو شركت سرمون شلوغ بود
سايه-منو دخترا هم سرمون شلوغ بود
آرمان تك خنده اي كرد و دستشو زد زير چونشو گفت-اِه؟؟به چه كاري مشغوليد انشا...؟؟!!
منم مثل خودش دستمو زدم زير چونمو گفتم-يادم نمياد قرار گذاشته باشم كه چيزاي كه بهت مربوط نيست رو برات توضيح بدم!
آرمان خواست يه چيز ديگه بگه كه آريسا با شدت گفت-آتش بس!!!كافيه بابا!بزاريد غذامونو با ارامش بخوريم....
ببخشيد كه طول كشيد
سپاس و نظر فراموش نشه
آريسا با تته پته گفت-به خ خدا...تق تقصير من...نبود...دلا دلارام خوا خواست غذا درست..كنه..
از يه طرفي خندم گرفته بود از يه طرف هم عصباني بودم.عين بچه كوچولو ها سرشونو انداخته بودن پايين و لام تا كام حرف نميزدن.درسته خيلي به هم نزديكيمو با هم ميخنديم ولي عين خر ازم حساب ميبرن!كافيه يه داد بزنم،لكنت ميگيرن!!
اروم اروم با قيافه عصباني رفتم سمتشون ،درست تو پنج ميلي متريشون كه بودم دلارام با حالت گريه مانند و صداي بچگونه گفت-تورو خدا منو نخووور...!!!!
يهو زدم زير خنده!!!!دلمو گرفته بودمو ميخنديدم..نزديك بود از خنده پخش در و ديوار شم !!
دلارام با چشاي گرد شده گفت-سارااا!خل شدي؟؟!!چرا اينجوري قهقه ميزني؟خداياا!اينم از دست رفت!!!اريسا ترانه!چيكار كنيم؟؟مامانش بفهمه دخترش رواني شده دق ميكنه!
يهو جدي شدمو گفتم-زبونتو گاز بگير!!
خلااااصه!شروع كريم تميز كردن اشپزخونه.
ترانه ماكاروني تو قبلمه كه الان بيشتر شبيه كربن بود تا ماكاروني رو ريخت دور و ظرفاشو شست.منو دلي و اريسا هم ات و اشغالاي كف اشپزخونه رو جمع كرديم.
بعد از نيم ساعت ولو شديم رو مبل.
اريسا-مردم از گرسنگي
ترانه-ساررااااا!يه چيزي درست كن بخوريم.
يه نگاه به ساعت كردم كه ديدم ساعت دو و نيمه!!!
من-ساعت دو و نيمه!پاشيد بريم رستوراني جايي.الان كه نه وقت ميشه غذا درست كرد نه حوصلشو داريم
همه موافقت كردنو حاضر شديم.بدم ميومد بخوام از رستوران يا فست فودي غذا سفارش بدم.دوست داشتم تو خود رستوران غذا بخورم.
تا خواستيم پامونو از در خونه بزاريم بيرون سايه اومد.
هنوز از دستم دلخور بود ولي نشون نميداد.سايه با ترانه و دلي و اريسا صميمي بود ولي من بيشتر باهاشون رفت و امد داشتم.بعد از كلي خوش و بش كردن سايه با بروبچ،از سايه پرسيدم-ناهار خوردي؟
سايه-نه،رفته بودم باشگاه.
ترانه به مسخره گفت-خوب كاري كردي!اون چربي هاي لامصبو اب كن ديگه!عين بشكه اي بخدااا!!
سايه يه نگاه به هيكل ظريفش كرد و با انگشتش به خودش اشاره كرد و با ترديد گفت-من؟؟؟
ترانه-احمق !هيكلت شبيه خلال دندونه!ميتونم بپرسم چرا ميري باشگاه؟؟
-تفريحي ميرم
-تفريحي تفريحي اين چهارتا استخونتو هم اب كن!دو روز ديگه بري فقط لباسات برميگرده خونه!حالا هم راه بيوفت داريم ميريم رستوران
سايه چرخيد سمت در و پنج تايي رفتيم سوار ماشين شديمو دِ برو كه رفتيم...
-------------------------------------------
اين ديگه اينجا چيكار ميكنه؟؟؟تا منو ديد با اون لبخند هيزش از سر ميزش بلند شد و اومد طرفم.اول به سايه و دوستام كه ميشناختشون يه سلام معمولي كرد بعد روشو كرد سمت من و گفت-سلام خانومي!تو اين چند وقت كه من نبودم خوش گذشت؟
ارتان كثيف!اصن چجوري روش ميشه بياد نزديكم؟
خواستم از ته دلم داد بزنم 'اره خيليييي!اصن چرا برگشتي؟برو گمشو تو همون خراب شده كه منم از وجود نحست در امان باشم' ولي فقط با يه پوزخند گفتم-مثل هميشه بود برام.مثل هرسال گذشت.البته يه فرق با هرسال داشت اونم به لطف...
خواستم ادامشو بگم كه با كمال تعجب ارمان رو از پشت سر ارتان ديدم كه داره مياد طرفم.واي خدايا شكرت!درست به موقع!
اومد و به منو سايه و دوستام سلام كرد بعد يه نگاه به ارتان انداخت و به من گفت-معرفي نميكني؟
فكر كنم خودش بو برده بود كه اين ارتانه چون باهام خودموني صحبت ميكرد.بايه لبخند مليح گفتم-ارتان يكي از هم دانشگاهي هاي قديميه(بعد رو كردم به ارتان)و گفتم-اينم نامزدم ارمان،هموني كه باعث شده امسال برام با هرسال متفاوت بشه.
تو ذهنم تصور ميكردم كه يه هفت تير گذاشتم رو پيشوني ارتان و حالا ماشه رو كشيدم!!
لبخند ارتان رو لبش ماسيد!!!ارمان هم دست منو گرفت و با لبخند به ارتان گفت-خوشبختم!بيايد همراه با هم يه غذايي بخوريم.
ارتان با همون لبخند خشك شده رو لبش گفت-منم همينطور.راستش من غذامو خوردم الانم ديرم شده بايد برم.ميبينمتون.
بعد از اينكه رفت،ارمان ازمون پرسيد غذا خورديم يا نه كه گفتيم نه.من مونده بودم وقتي نميدونه كه غذاخورديم يا نه چرا الكي ارتان رو دعوت ميكنه؟!
همون لحظه اراد هم اومد.آريسا و ترانه و دلارامو به آراد معرفي كردم و به توافق رسيديم كه همه با هم سر يه ميز غذا بخوريم.
غذامونو كه سفارش داديم آراد پرسيد-يه سوالي ذهنمو مشغول كرده!شما خانوما چرا ساعت سه و نيم دارين ناهار ميخورين
سايه لقمه اي كه توي دهنش بود رو قورت داد و گفت-به همون دليل كه شما اقايون دارين اين ساعت ناهار ميخورين
آراد-منو آرمان تو شركت سرمون شلوغ بود
سايه-منو دخترا هم سرمون شلوغ بود
آرمان تك خنده اي كرد و دستشو زد زير چونشو گفت-اِه؟؟به چه كاري مشغوليد انشا...؟؟!!
منم مثل خودش دستمو زدم زير چونمو گفتم-يادم نمياد قرار گذاشته باشم كه چيزاي كه بهت مربوط نيست رو برات توضيح بدم!
آرمان خواست يه چيز ديگه بگه كه آريسا با شدت گفت-آتش بس!!!كافيه بابا!بزاريد غذامونو با ارامش بخوريم....
ببخشيد كه طول كشيد
سپاس و نظر فراموش نشه