تو اینه نگاهی به خودم کردم موهام خیلی به هم ریخته بود...الان اگه مامان اینجا بود کلی غر میزد و میگفت دختر تو شونزده سالته دوسال دیگه باید ازدواج کنی این چه وعضشه اخه؟؟پووفی کشیدم از اتاق بیرون اومدم و از روی نرده ها اومدم پایین
-من اومدمممم
مامان با اخم اومد سمتم
-ارزو چن دفه بگم اینطوری از نرده ها نیا پایین؟!دختر تو دیگه بزرگ شدی
-پوووف مامااان بیخیال دیگه
بعد بدون توجه به مامان سمت اشپزخونه رفتم و پریدم بغل بابام
-سیلامممم عشقممم
بابا خندید
-سلام عزیزم بیا بشین یه چیزی بخور
کنار بابا نشستم که مامان با اخم اومد تو اشپزخونه....اینجور مواقع معلومه که مامان میخواد تنبیهم کنه
از روی صندلی بلند شدم و سمت مامان رفتم و گونشو بوسیدم
-اهم اهم...مامانی جونممم؟!ارزو فدای اخمات بشه چیشده؟
-دختر تو ادم بشو نیستی...چن دفه بگم اتاقتو مرتب کن؟
-اهههه مامان بعدا جمع میکنم دیگه
-خیلی خب پس وقتی ما با امید و دایی هات میریم خونه ی اقا جون تو میمونی خونه و اتاقتو جمع میکنی
بعدم یه ابروشو داد بالا
با تعجب نگاش کردم...ینی امید اومده؟؟؟
-مگه امید برگشته؟
-اره
-کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟پس چرا به من نگفتین؟
-دیروز...بده میخواستیم سوپرایزت کنیم؟
سریع دویدم سمت پله ها مامان گفت
-کجا میری
-برم اتاقمو جم کنمو یه زنگ به امید بزنم
و دیگه منتظر نموندمو دویدم تو اتاقم ولی صدای خندشون میومد
سریع سمت گوشیم رفتمو شماره ی امیدو گرفتم
-بله؟
-سلامممممممممممممم
-شما؟؟
-منو نمیشناسی دیگه؟؟خونه ی اقاجون حالیت میکنم
-ارزو تویی؟؟فقط تویی که اینجوری حرف میزنی
لبخندی زدم
-دلم برات تنگ شده بود
-منم دلم تنگ شده بود واست♥چخبر
-هیچی...امیددددد جونممم؟!
-تو هر وقت اینجوری حرف میزنی ینی یه چیزی میخوای....چی میخوای؟
ابروهام بالا پرید
-نمیدونستم انقد خوب منو میشناسی
-ما اینیم دیگه...حالا نمیخوای بگی چی میخوای کار دارما
-اوممم...میگممم....سوغاتی که یادت نرفته؟
با خنده گفت
-خیر بانو...امر دیگه ای ندارین؟
-اوومممم نه دیگه برو به کارت برس
-خدافظ
-اودافززز
امید پسر داییم بود اما قبل از اینکه به دنیا بیاد داییم فوت کرد و زنداییم هم موقع به دنیا اومدنش مرد
از وقتی یادم میاد ما کنار همیم و مثل داداشمه و واقعا دوسش دارم
از فکر بیرون اومدم و سریع اتاقمو مرتب کردم یه شلوار لی یخی یه مانتو لی پوشیدم ارایشم که کلا نمیکنم...شالمو روی سرم انداختم و گوشیمو برداشتم
با عجله رفتم پایین
-مامااااان
-چیه دختر چرا داد میزنی
با شنیدن صدای مامان کنار گوشم جیغی زدم و برگشتم سمتش
وختی اخم غلیظشو دیدم بیخیال سوالم شدم و سمت حیاط رفتم و تو ماشین نشستم
خب مرسی که انقد سپاس میدین
-من اومدمممم
مامان با اخم اومد سمتم
-ارزو چن دفه بگم اینطوری از نرده ها نیا پایین؟!دختر تو دیگه بزرگ شدی
-پوووف مامااان بیخیال دیگه
بعد بدون توجه به مامان سمت اشپزخونه رفتم و پریدم بغل بابام
-سیلامممم عشقممم
بابا خندید
-سلام عزیزم بیا بشین یه چیزی بخور
کنار بابا نشستم که مامان با اخم اومد تو اشپزخونه....اینجور مواقع معلومه که مامان میخواد تنبیهم کنه
از روی صندلی بلند شدم و سمت مامان رفتم و گونشو بوسیدم
-اهم اهم...مامانی جونممم؟!ارزو فدای اخمات بشه چیشده؟
-دختر تو ادم بشو نیستی...چن دفه بگم اتاقتو مرتب کن؟
-اهههه مامان بعدا جمع میکنم دیگه
-خیلی خب پس وقتی ما با امید و دایی هات میریم خونه ی اقا جون تو میمونی خونه و اتاقتو جمع میکنی
بعدم یه ابروشو داد بالا
با تعجب نگاش کردم...ینی امید اومده؟؟؟
-مگه امید برگشته؟
-اره
-کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟پس چرا به من نگفتین؟
-دیروز...بده میخواستیم سوپرایزت کنیم؟
سریع دویدم سمت پله ها مامان گفت
-کجا میری
-برم اتاقمو جم کنمو یه زنگ به امید بزنم
و دیگه منتظر نموندمو دویدم تو اتاقم ولی صدای خندشون میومد

سریع سمت گوشیم رفتمو شماره ی امیدو گرفتم
-بله؟
-سلامممممممممممممم
-شما؟؟
-منو نمیشناسی دیگه؟؟خونه ی اقاجون حالیت میکنم
-ارزو تویی؟؟فقط تویی که اینجوری حرف میزنی
لبخندی زدم
-دلم برات تنگ شده بود
-منم دلم تنگ شده بود واست♥چخبر
-هیچی...امیددددد جونممم؟!
-تو هر وقت اینجوری حرف میزنی ینی یه چیزی میخوای....چی میخوای؟
ابروهام بالا پرید
-نمیدونستم انقد خوب منو میشناسی
-ما اینیم دیگه...حالا نمیخوای بگی چی میخوای کار دارما
-اوممم...میگممم....سوغاتی که یادت نرفته؟
با خنده گفت
-خیر بانو...امر دیگه ای ندارین؟
-اوومممم نه دیگه برو به کارت برس
-خدافظ
-اودافززز
امید پسر داییم بود اما قبل از اینکه به دنیا بیاد داییم فوت کرد و زنداییم هم موقع به دنیا اومدنش مرد
از وقتی یادم میاد ما کنار همیم و مثل داداشمه و واقعا دوسش دارم
از فکر بیرون اومدم و سریع اتاقمو مرتب کردم یه شلوار لی یخی یه مانتو لی پوشیدم ارایشم که کلا نمیکنم...شالمو روی سرم انداختم و گوشیمو برداشتم
با عجله رفتم پایین
-مامااااان
-چیه دختر چرا داد میزنی
با شنیدن صدای مامان کنار گوشم جیغی زدم و برگشتم سمتش
وختی اخم غلیظشو دیدم بیخیال سوالم شدم و سمت حیاط رفتم و تو ماشین نشستم
خب مرسی که انقد سپاس میدین