05-01-2020، 13:29
رمان تنهام نذار پارت دوم
ماشینو کنار خیابون پارک کردم و پیاده شدم اروم قدم میزدم کجاس ببینه دارم هر ثانیه از عمرمو با خاطره هاش میگذرونم؟چرا انقدر راحت گذاشتم بره؟ دوهفتس که صداشو نشنیدم دوهفتس چشماشو ندیدم...دلم براش یه ذره شده ولی نیستش میلاد میگفت اونو یه بار با یه پسری تو کافی شاپ نزدیک دانشگاه دیده درست همون روزی که ازش خواستم باهم بریم بیرون ولی پسم زد قبول نکرد...همش تقصیر مامانمه معلوم نیست که اون روز بهش چی گفت که بهم ریخت اومد بهم گفت هرچی بینمون بوده تمومه و رفت گناه من چی بود؟ من واسه اینکه زودتر بهش برسم قضیه رو به مامانم گفتم اره مامانم رفت خواستگاریش ولی نفهمید با حرفایی که به عشقم زده منو داغون کرده دوهفتس که با خونوادم دعوا کردم و از خونه زدم بیرون دوهفته بود که خونه میلاد شده بود سرپناهم امشب هرطور شده میبینمش امشب باید بهش ثابت کنم که هنوزم میخوامش امشب باید بفهمه گوشیمو برداشتم و شماره شایان گرفتم بعد چند بوق صدای شادش توی گوشی پیچید:
-به سلام ایهان خان..چه عجب یادی از ما کردی جمال گوشیمو نورانی کردی و بلند خندید
این پسر همیشه شاد بود انگار هیچی براش مهم نبود وجدانم بهم نهیب زد:خب از یه ادمی که کل دغدغه ی زندگیش تو مهمونی و پارتی رفتن و عوض کردن دوست دخترای رنگارنگ میگذره چی توقعی داری؟
-سلام شایان ببینم اون پارتی که یکی از بچه ها واسه تولدش گرفته امشبه دیگه؟
اره اره تولد سارا رو میگی دیگه؟-
سارا دوست صمیمی الهه اس..پس اونم حتما امشب میاد
-شایان تو و میلاد قراره برین؟
-نگو که توام میخوای بیای؟ چی شد که از خر شیطون پیاده شدی؟من و میلاد که نتونستیم راضیت کنیم
اره میام باهاتون راستی میلاد پیش توعه-
اره خیلیم از دستت شکاره-
-میدونم الان میام اونجا
-بای
سوار ماشین شدم و سمت خونه شایان رفتم...
.
.
.
ادامه ی داستان قراره اتفاقای جالبی بیفته..هیچ کس حتی حدسشم نمیزنه..دوستای گلم سپاس و نظر فراموشتون نشه ادامشو هم تو یه پست بعدازظهر میذارم براتون...
ماشینو کنار خیابون پارک کردم و پیاده شدم اروم قدم میزدم کجاس ببینه دارم هر ثانیه از عمرمو با خاطره هاش میگذرونم؟چرا انقدر راحت گذاشتم بره؟ دوهفتس که صداشو نشنیدم دوهفتس چشماشو ندیدم...دلم براش یه ذره شده ولی نیستش میلاد میگفت اونو یه بار با یه پسری تو کافی شاپ نزدیک دانشگاه دیده درست همون روزی که ازش خواستم باهم بریم بیرون ولی پسم زد قبول نکرد...همش تقصیر مامانمه معلوم نیست که اون روز بهش چی گفت که بهم ریخت اومد بهم گفت هرچی بینمون بوده تمومه و رفت گناه من چی بود؟ من واسه اینکه زودتر بهش برسم قضیه رو به مامانم گفتم اره مامانم رفت خواستگاریش ولی نفهمید با حرفایی که به عشقم زده منو داغون کرده دوهفتس که با خونوادم دعوا کردم و از خونه زدم بیرون دوهفته بود که خونه میلاد شده بود سرپناهم امشب هرطور شده میبینمش امشب باید بهش ثابت کنم که هنوزم میخوامش امشب باید بفهمه گوشیمو برداشتم و شماره شایان گرفتم بعد چند بوق صدای شادش توی گوشی پیچید:
-به سلام ایهان خان..چه عجب یادی از ما کردی جمال گوشیمو نورانی کردی و بلند خندید
این پسر همیشه شاد بود انگار هیچی براش مهم نبود وجدانم بهم نهیب زد:خب از یه ادمی که کل دغدغه ی زندگیش تو مهمونی و پارتی رفتن و عوض کردن دوست دخترای رنگارنگ میگذره چی توقعی داری؟
-سلام شایان ببینم اون پارتی که یکی از بچه ها واسه تولدش گرفته امشبه دیگه؟
اره اره تولد سارا رو میگی دیگه؟-
سارا دوست صمیمی الهه اس..پس اونم حتما امشب میاد
-شایان تو و میلاد قراره برین؟
-نگو که توام میخوای بیای؟ چی شد که از خر شیطون پیاده شدی؟من و میلاد که نتونستیم راضیت کنیم
اره میام باهاتون راستی میلاد پیش توعه-
اره خیلیم از دستت شکاره-
-میدونم الان میام اونجا
-بای
سوار ماشین شدم و سمت خونه شایان رفتم...
.
.
.
ادامه ی داستان قراره اتفاقای جالبی بیفته..هیچ کس حتی حدسشم نمیزنه..دوستای گلم سپاس و نظر فراموشتون نشه ادامشو هم تو یه پست بعدازظهر میذارم براتون...
