امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان تنهام نذار

#9
Heart 
رمان تنهام نذار پارت چهارم
*الهه*
بند کیفمو محکم توی دستم فشار دادم و سعی کردم خودمو بی تفاوت نشون بدم با دیدن سارا که با خوشحالی داشت به طرفم میومد یه لبخند زورکی روی لبم نشوندم سارا محکم بغلم کرد:
-وای الهه فکرمیکردم نمیای و با سر به سمتی که ایهان و رفیقاش وایستاده بودن اشاره کرد و اروم گفت:ایهان و دوستاشم اومدن
-اره دیدمشون
-خب پس بیاین بریم لباساتونو عوض کنین و دست منو نهالو محکم کشید سمت یه اتاق درشو بازکرد و ماروهل داد داخل:
-زودبیاید منتظرتونم
و از اتاق خارج شد لباسامو عوض کردم موهای لخت و بلند قهوه ایمو دورم ریخته بودم...چشمای گربه ای وحشی و قهوه ای مژه های بلند و فر مشکی..بینی کوچیک عروسکی و لبای کوچیک قلوه ای با پوستی که امشب سفیدتر از همیشه به نظر میرسید
نهال:نخوری خودتو یه وقت؟نترس بابا خوشگلی و چشمکی بهم زد
-وای نهال باز ترکیبی زدی تو؟
بلند خندید و یه پس گردنی بهم زد:بیا بریم دیوونه
چشم غره ای بهش رفتم و باهم از اتاق خارج شدیم
نگاه خیره اش روی خودمو به خوبی حس میکردم فقط خدا میدونست که چقد دلم واسه اون یه جفت تیله ی مشکی تنگ شده چقدر دوست داشتم سرمو بالا بیارم و تو نگاه تاریکش گم بشم نه که نخوام ولی نمیشد نمیشد چون اون مال یکی دیگه بود چون اون دیگه دوسم نداشت دلم حرارت و گرمای دستاشو میخواست صدای اهنگ بالاتر رفته بود و دختر پسرای جوون زیادی توی سالن میرقصیدن بیشترشونو میشناختم از بچه های دانشگاه بودن بی حوصله روی نزدیکترین صندلی به خودم نشستم نهال هم کنارم نشست:
-الهه پاشو ب...
-ببخشید نهال خانوم اجازه هست که با دوستتون صحبت کنم؟
نهال لبخندی زد و از جاش بلند شد:البته
پسر که اسمش احسان بود روی صندلی جای نهال نشست میشناختمش از هم کلاسیام بود
-خب چه خبرا الهه خانوم؟با پرستاری چطورین؟
بی حوصله به چشمای مشتاقش نگاه کردم و جواب دادم:میگذره چه خوب چه بد..شماچی اقا احسان؟
-بد نیس بگی نگی
انگار میخواست یه چیزی بگه ولی نمی تونست و هی این پا و اون پا میکرد
تو دلم گفتم :اگه تا سه نگفت میرم پیش سارا
یـــــکــــــــ
دهنشو باز کرد تا بگه ولی دوباره بست
دو.....
نه مثل اینکه نمیخواد بگه
ســـــــــه
داشتم از جام بلند میشدم که صداشو شنیدم:الهه خانوم میشه افتخار یه دور رقصو به من بدین؟
اه یه ساعته میخواست اینو بگه؟ ناخوداگاه نگام کشیده شد سمت ایهان که با فاصله نسبتا دوری از ما وایستاده بود و دستاشو مشت کرده بود شایان کنارش بود و داشت باهاش حرف میزد...عشقم چقدر امشب خوشگل شده بود ول...نه نه الهه نه..اون دیگه مال تو نیست..اون دیگه دوست نداره...
به زور جلوی قطره اشکی که مصمم بود تا روی گونم سر بخوره رو گرفتم و تویه تصمیم ناگهانی درخواست احسانو قبول کردم با اهنگ ملایمی میرقصیدیم که برقای سالن خاموش شد صدای جیغ و داد همه بلند شده بود داشتم دنبال نهال و سارا میگشتم ک حس کردم دستم محکم به عقب کشیده شد و....
.
.
.
نظر بدین لطفا crying  crying
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16293567424736
پاسخ
 سپاس شده توسط *Kyana* ، لــــــــــⓘلی ، єη∂ℓєѕѕღ ، یلدا 86 ، BIG-DARK


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان تنهام نذار - Ɗєя_Mσηɗ - 07-01-2020، 1:09

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان