امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان تنهام نذار

#27
رمان تنهام نذار پارت دوازدهم
*آیهان*
گوشیو روی میز انداختم و خودم روی کاناپه ولو شدم...اه..لعنت به این زندگی!!!!...بازم پناه بردم به سیگار...اونقدری کشیدم که تو هاله ای از دود گم شدم..هیچی دیده نمیشد...از طرفی عصبانی بودم..از طرفی دلخور...ناراحت..ولی بین اینا یه ذره هم حس تنفر وجود نداشت...گوشیمو برداشتم و رو یکی از عکسای خودم و الهه قفلی زدم...به چشماش نگاه کردم...چشمایی که همه ی دنیام شده بود...
ﺗـــﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳـــت ﺩﺍﺭم…
ﭼﻪ ﻓـﺮﻕ ﻣﻰ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﭼــــﺮﺍ…؟
ﯾـــﺎ ﺍﺯ ﭼــــﻪ ﻭﻗـﺖ…!
ﯾـﺎ ﭼﻄـﻮﺭ ﺷـﺪ ﮐﻪ…!
ﭼﻪ ﻓـــــﺮﻕ ﻣﯿﮑـﻨﺪ…؟!
ﻭﻗﺘﻰ …
ﺗــﻮ ﺑـﺎﯾـﺪ ﺑـــﺎﻭﺭ ﮐﻨـﻰ،
ﮐـﻪ می کنـــﻰ…!

ﻣــﻦ نبـﺎﯾـﺪ ﻓـﺮﺍﻣــــﻮﺵ ﮐــﻨﻢ،
ﮐـﻪ ﻧﻤـﻰ ﮐــــﻨﻢ…!
الهه چرا داری باهام اینکارو میکنی؟؟؟....چراااااا؟!
پوفی کشیدم و از جام بلند شدم...حق با میلاد بود...هر جوریم باشه من عشقمو تنها نمیزارم...ولش نمیکنم...اونم تو این شرایط سخت!!!!
سوییچ ماشینو برداشتم و از خونه زدم بیرون...گلوم به شدت درد میکرد و میسوخت...دستمو بردم سمت پخش ماشین تا شاید یه اهنگی پیدا کنم که ارومم کنه:
بعد تو من رو آوردم به این عالم مستی
یه شهر اینو میدونه ته قلبم تو هستی
به عکسات خیره میشم دارم پژمرده میشم …
عجب حال قشنگی...هنوز با خاطراتت یادم مونده نگاهت...مگه میشه نخوامت؟؟؟
مگه میشه نخوامت  …
بیا برگرد تو بارون به اشکام نگاه کن دیگه تنهام نذارو منو آروم صدا کن
بیا برگرد ببین من چی کشیدم تو نبودی بیا بازم تو قلبم یه آشوبی به پا کن
سکوت کردم به اجبار ولی انگار نه انگار تو نشنیدی صدامو هنوزم بعد یک سال
به این دستای سردم بیا دستاتو بسپار …
عجب حال قشنگی هنوز با خاطراتت یادم مونده نگاهت مگه میشه نخوامت
مگه میشه نخوامت مگه میشه نخوامت …
بیا برگرد تو بارون به اشکام نگاه کن دیگه تنهام نذارو منو آروم صدا کن
بیا برگرد ببین من چی کشیدم تو نبودی بیا بازم تو قلبم یه آشوبی به پا کن
(اهنگ بیا برگرد - مرتضی مخبر نژاد)
زدم کنار و سرمو روی فرمون گذاشتم...خداااااا....می بینی منو؟؟؟؟...کمکم کنننن...خداااااا....ببـــــــــــــیییین...منو ببین...خدایا بندتو ببین...
اروم سرمو از روی فرمون برداشتم و سمت بیمارستان رفتم..چند مین بعد رسیدم از ماشین پیاده شدم و وارد بخش شدم..میلاد و الهه نشسته بودن میلاد داشت با گوشیش ور میرفت و الهه چشماشو بسته بود...خدایا من به جهنمممم...من به دررررکککک...نزار عشقم این همه درد بکشه...خدا نمیتونم ببینم این همه ناراحته...خدایا نزار ناراحت باشه...همه ی عصبانیتم از بین رفته بود...رفتم روی صندلی نشستم و اروم صداش زدم صدامو که شنید سریع چشماشو باز کرد و به چشمام خیره شد
یهو محکم بغلم کرد...از ته دل زار میزد...نه نه تو رو خدا گریه نکن...الهه تحمل اشکاتو ندارممم...گریه نکن عشقم..گریه نکن همه کسم...گریه نکن الهه ی من
محکم بغلش کردم و به خودم فشردمش...خوب که گریه کرد ازم جدا شد...به چشمای گربه ایش خیره شده بودم که صدام زد:
آیهـــــان...
لبخند تلخی زدم و گفتم:
جان ایهان؟
به زور بغضشو قورت داد و گفت:ببخشید...ایهان منو ببخش...میدونم الان چه حسی داری...
نـــه!!!! هیچ کس نمیدونست توی دل من چی میگذره...هیچ کس!
شالشو درست کردم و گفتم:
اول باید برام همه چیو بگی....
لبخندی زد و گفت:
باشه...فقط اول برم پیش الا؟
-باشه عزیزم..منم بیام باهات؟
-اگه دوست داری اره
-باشه پس بریم...
از جامون بلند شدیم و سمت اتاق الا رفتیم..خواستم درو باز کنم که الهه یهو گفت:
ایهان...
-جانم؟؟
-ایهان من به الا گفتم من و خودش و یکی از دوستام رفته بودیم بیرون که تصادف کردیم....الا جلو نشسته بود که سرش خورد به شیشه و ضربه دید...اون از ماجرای امشب هیچی نمیدونه...یعنی یادش نیست...میشه توام اصلا هیچی بهش نگی؟..نمیخوام این خاطرات لعنتی براش زنده بشه
-باشه عشقم نگران نباش..حالا بریم؟
-اره درو باز کردم و گذاشتم اول الهه وارد بشه خودمم پشت سرش رفتم داخل و درو بستم الا روی تخت نشسته بود اول با خوشحالی به الهه نگاه کرد و بعد نگاه متعجبی به من انداخت...
الهه کنارش روی تخت نشست و بغلش کرد...این دوتا خواهر چقدر همو دوست داشتن...الهه سرشو بوسید و گفت:
اجی گلم چطوره؟...ببخشید که تنهات گذاشتم اجی
الا لبخندی زد و گفت:
-خوبم اجی...بیخیال...راستی به من که گوشه اتاق وایستاده بودم نگاهی کرد و ادامه داد:
ابجی این اقا کیه؟
الهه نگاه مضطربی به من کرد و گفت:
ایشــــون...
.
.
.
خب اینم از پارت دوازدهم...دوستای گلم ببخشین که یکم دیر پست گذاشتم...
داستان چطوره؟؟؟
نظر و سپاس فراموشتون نشه... Heart
پاسخ
 سپاس شده توسط tamana m ، لــــــــــⓘلی ، sina34916


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان تنهام نذار - Ɗєя_Mσηɗ - 05-02-2020، 13:40

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  *رمان اسرار يك شكنجه گر*
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان