امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان لَمسِ چّشمآن یآر

#5
#LamsCheshmanYar
#part-4


-جججججییییییغغغغغغغغغغغغغ آرتین خودتو مرده فرض کن.....
دستاشوبه حالت تسلیم بالا برد:
-باش باش من تسلیم..... بیا بریم فعلا.....
با هم رفتیم داخل که دیدم دم در مراسم معارفه است....پشتش به من بود...رفتم کنار رویا و دنیا ایستادم...
دنیا زیر لبی جوری که فقط منو رویا  بشنویم گفت : جووونن بابا چ جیگریییی....کراش زدم روشششش....چه خفنه....میگم محیا بیا تورش کن خیلی خوشگله کثافت....قیافه هاشون زمین تا آسمون فرقه...بخدا شک دارم دو قلو باشن ها.....
رویا زد تو پهلم:
-راس میگه از ترشیدگی هم در میای....
زدن زیر خنده که به شوخی چشمامو چپ کردمو گفتم: من که هنو ندیدمش بزار شاید کیس خوبی بود....
3تامون زدیم زیر خنده که نوبت ما شد که معرفیمون کنن.. عمو برگشت سمت ماها... به دنیا اشاره کرد و گفت : دخترکوچیک و ته تغاری عمه شهلا...
رادوین که داشت با ماهان خوش و بش میکرد برگشت سمت ما....
شتتت چقدر خوشگل بود عوضییییی.....کثافت.....بوق...بوق...بوق...(قابل پخش نمی باشد:///)
دنیا خیلی مودب گفت: سلام آقا رادوین....از دیدارتون خوشوقتم...
ابرویی بالا انداخت... :
-سلام دنیا...منم همینطور....
بیشوررر بزار برسی بعد بگو ددددنننییاااا...دنیا بلافاصله سرخ شد و سرشو انداخت پایین....عمو برگشت سمت منو و گفت : و محیا خانوم گل گلاب...تک دختر و بچه اخر عمو محمد...
رامتین داد زد:
-کککککییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟این؟؟؟؟؟؟ محیا؟؟؟؟؟ گلاب؟؟؟؟؟نه بابا اشتب شده...من درخواست ویدئو چک دارم...
ماهان و آرتین هم تایید کردن که چشم غره ای بهشون رفتم که پقی زدن زیر خنده ....برگشتم سمت رادوین
سری تکون دادو گفت : خوشبختم....
آراه ارواح عمش....:///عمه شهلا کجاییییی؟؟؟؟؟
-همچنین...
بعدش رویا و بقیه معرفی شدن و هممون رفتیم سمت پذیرایی...
رو مبل 3 نفره قبل همه نشستم که با چشم غره مامان مواجه شدم...دست به سینه ابرویی برای مامان بالا انداختم که رویا و آرتین جفتم رو مبل نشستن...
اولیا حضرت هم رفتن دقیقا جلوی چشم من تمرگیدن........:////
خیلی ازش خوشم میاد...؟؟؟؟داشتم خیره خیره نگاهش میکردم که برگشت و نگاهم تو نگاهش قفل شد....قدرت اینکه نگاهم و از نگاهش بگیرم نداشتم...طرز نگاه کردنش بامزه بود...ابرو بالا انداخت و پوزخندی زد...که کل وجودم یخ زد....حرفمو پس میگیرم... خدا بخیر کنه این که مث سگ پاچه میگیره...مروارید رفت پیشش :
-تو دویومیه عمو آمتینی؟؟؟؟(تو دومیه عمو رامتینی؟؟؟)
لبخندی بهش زد.... کثافت چه قشنگ می خنده...

ادامه دارد...

#LamsCheshmanYar
#part-5


-آره عمو جون..اسمت چیه؟؟؟؟
-مروالید(مروارید)
-ای جان...
بعدم دست کرد تو جیبشو یه شکلات داد به مروارید...آقاااااا منم شکلات میخوام.....
نگاهمو با حسرت از شکلات مروارید گرفتم و به آرتین نگاه کردم که میدونستم طبق معمول همیشه حواسش بهم هست....رفتم نزدیک ترو سرمو به گوشش نزدیک کردم :
-این چرا اینجوریه ...؟؟؟؟نگاهشم میکنی پوزخند میزنه...فقط با بچه ها عین آدم رفتار میکنه...ایشششش...من شوهر اینجوری نمیخوام.... شوهر باید تو سری خور باشه.....هرچی زنش گفت گوش بده....چین این چندشا..
بعدم چشمامو چپ کردمو ادای حالت تهوع رو در اوردم...که آرتین ریز خندید و گفت : کیس روبه رو را نپسندیدید؟؟؟؟
-کککککییییییییی مممنننننن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اااییینننن؟؟؟؟عمراااا...اصلا و ابدا...حرفشم نزن....ولی آرتین؟
-جان؟
چشامو مظاوم کردم...:
-منم شوکولات میخوامم....
-من میگم تو الکی مهربون نمیشی...باش میخرم برات....
داشتم با آرتین می خندیدم که مامان گفت : وقت ناهاره....لطفا بیاید سر میز غذا سرد میشه...بفرمایید...
سر میز منو رویا به ویانا که سعی میکرد به هر روشی خودشو به رادوین بچسبونه میخندیدیم....هی میگفت هانی اینو بده.....عزیزم میشه بی زحمت اون نمکدون رو بهم بدی.......رادوین جان میشه بی زحمت برام برنج بکشی؟؟؟؟ از روهم نمی رفت چون رادوین هر دفعه قهوه ایش میکرد....
مخصوصا یه جا که دیگه رادوین کلافه شد و زیر لب غرید: میزاری غذا بخورم یا نه....؟؟؟؟؟؟؟؟
اینو آروم گفت ولی منو رویا که روبه روشون بودیم شنیدیم و از خنده سرخ شدیم که مامان گفت :
-رویا جان مادر چرا نمیخوری....
-میخورم مادر جون....
بعدم برای اینکه جلب توجه نشه روشو کرد سمت مروارید و گفت: جانم مامان چی میخوایی؟؟؟
ویانا هم دیگ لال شد...
تا...

ادامه دارد...

#LamsCheshmaYar
#part-6


اخر ناهار دیگه اتفاق خاصی نیوفتاد...
بعد از ناهار بزرگترا رفتن استراحت کنن ما دخترا هم رفتیم آشپزخونه رو سامون بدیم.....
به جز ویانا خانوم که ناخوناشون آسیب میدید...اصن من نمیدونم عمو رضا به این خوبی !!!!!عمه شهلا هم که فرشتست...دنیا و آرتینم شیطون هستن ولی خیلی مهربونن این چرا اینجوری از آب در اومده...
از بچگی باهاش نمی ساختم............. بیخیال.... به من چه اصلا....
رویا هم خواست کمک کنه که بخاطر مروارید فرستادمش.... من ظرفارو می شستم...دنیا آب میکشید رها هم خشک کمی کرد....
ساکت بودیم که رها گفت: نظرتون چیه بریم آب بازی؟؟؟؟؟؟
-کوفت چقدر میری آب بازی؟؟؟؟؟
-دلم میخواد...
با نگاه خبیثی بهش گفتم : دلت میخواد؟؟؟
حواسش به من نبود که دارم نگاهش میکنم:
-اوهوممممممم.....!!!!!!!!!
- اوهومو مرگگگگگگ...
با دستای کفیم کوبیدم تو سرش که جیغی زد و حوله رو پرت کرد سمتم... حوله افتاد تو ظرف شویی و خیس شد...منو رها هی پرتش میکردیم سمت همو دنیا جا خالی میداد که رها پارچه رو گرفت و پرت کرد سمتم که رفتم پشت دنیا که خورد تو سرش....دنیا هم وحشتناک از لباس خیس بدش میومد جیغی زدو افتاد دنبال ما دوتا منو رها هم در رفتیم تو باغ.. داشتم میدوییدم همزمان پشت سرمم نگاه میکردم که یهو ...

ادامه دارد...
دست کم ده پله بالایی تو واسم از همهSmile
پاسخ
 سپاس شده توسط BIG-DARK ، ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ ، MEL_ISA ، Sirvan10_a ، DORSA~Z ، mahkame ، Lowin


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان لَمسِ چّشمآن یآر - Asal_ap - 02-05-2020، 20:40

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  *رمان اسرار يك شكنجه گر*
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان