18-07-2020، 8:05
#LamsCheshmant
#part-14
دستشو رو گونش گذاشته بودو داشت با بهت نگام میکرد..که با عصبانیتو قدم های بلند شالم که افتاده بود و درست کردم و رفتم سمت آرتین که دنبالم میگشت...
آرتین اخماش توهم بود و وقتی منو دید انگار آروم تر شد...دستی تو موهاش کشید و کلافه گفت :
-کجایی تو دختر؟؟؟؟
با قدم های بلند رفتم سمت ماشین و با اخم بهش تکیه دادم...
تک خنده ای زد و دست به کمر گفت:
-باش نگو..؟!خودم که میفهمم...!!
چند دقیقه بعد از بین درختا اومد بیرون...صورتش هنوز از جای سیلیم سرخ بود...پوزخندی به نگاه خیرش که روم زوم بود زدمو سوار ماشین شدم....اینطور که پیدا بود قرار بود همه با هم بریم و بابایینا هم بیان... هر خانواده داخل ماشین خودشون نشستن جز ما جوونا که 2 ماشین بودن ماشین ماهان و آرمان....نفس و من و رویا و آرتین تو ماشین ماهان...
رها و ویانا و مونس و رادوینم تو ماشین آرمان.... بنده خدا رامتینم جا نبود بشینه رفت نشست تو ماشین باباش و قبل حرکت دادزد: حلالتون نمیکنمممم...سر پل صراط یقتونو میگیرم...!!!شما حق منو ضایع کردید...نمیبخشمتون...
قرار شد برییم رستوران ارکیده...نفس و وسط نشوندمو جوری که ماهان و آرتین نفهمن ماجرارو برای رویا تعریف کردم البته با سانسور اتفاقات خودمو رادوین... رویا پقی زد زیر خنده...نفسم که سرخ شده بود با اخم و دست به سینه گفت :مممرررضضض!!!!!!!!!!!!
رویا اشک گوشه چشمشو پاک کردو گفت : عجب گافی دادین...
من-بیخیال بابا ....بنال بینم چی شد نفس...؟؟؟؟
رویا-راست میگه زود تند سریع....؟!؟!؟!؟!؟!
نفس برای اینکه حواس مارو پرت کنه با شیطنت روبه من گفت :
نفس-شما بفرمایید با رادوین خان کجا بودید...بنده تمام کمال درخدمتتونم....؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟
رویا با تعجب به من نگاه کرد و جیغ کشید :هههاااننن ......؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ماهان عصبی بهش توپید : رویا خانوم...حواسم پرت میشه ها...
عادت داشتن هیچوقت با هم بحث نمیکردن...تذکراتشونم با احترام بود...
رویا-اهه ببخشید همسر جانم!!!
آرتین که داشت با مروارید سرو کله میزد پرید وسطو گفت : اوووههههه بچه نشسته مراعات کنید....
ماهان سری تکون داد و لبخندی زد.....
رویا برگشت و برزخی نگام کرد....
رویا-خب...؟؟؟
من-بابا اتفاق خاصی نیوفتاد... دستمو کشید بریم اونور که این دوتا کفتر خواستن کاری کنن راحت باشن....بعدم نففففس خانوم... دست پیش میگیری که پس نیفتی؟؟؟هههاااننن؟؟؟
نفس-خب من چیزه راستش..من..؟!
منو رویا همزمان کفری گفتیم : منو مرگگگگ...
نفس – خب باشه بابا چرا پاچه میگیری؟؟؟ من از بچگی دوسش داشتم...هیچی دیگه این اوسکولا که رفتن رامتین خیلی جدی ازم پرسید دوسش دارم یا نه من که جواب ندادم... خودش اعتراف کرد که عاشقمه...و بعدشم....
رویا-رفتین تو کار همدیگه(چه ذهن منحرفی دارن این بیشورا:///)
نفس-ننننهههههه عنتر....
من-چیشد پس....
نفس-راستش خواستیم بریم تو کار هم...دیگه صدای مامانینا که اومد از هم جدا شدیم...
رویا-دیدنتون؟؟؟؟؟؟؟
نفس با چشم غره ای نگاهش کرد بلند جوری که ماهانینا هم شنیدن گفت ..... :
نفس-نننهههه...دختره ی خنگ....
رویا-خنگ خودتی الدنگ پوفیوز....
یهو صدای مروارید در اومد : چچچیییی؟؟؟ادنگ چی چی پوز؟؟؟؟؟
غش غش خندیدم... که صدای اعتراض ماهان بلند شد : رویا؟؟؟؟؟
رویا-به من چه اول نفس فحش داد...
نفس غش غش خندید-بچه توعه ها...
ماهان-نفس...؟؟؟
نفس-خیلی هم خوووببب...چشم پدر اکتیو...
آرتین- بسه دیگه شماهم...بپاچید پایین مادمازل ها تا غذای خود را میل بنمویید...همه رفتن داخل ها...
ماهان و رویا رفتن پایین و جلوتر از همه را افتادن...نفسم مروارید رو بغل کرد و رفت تا خواستم برم ارتین بازومو گرفت...
#part-14
دستشو رو گونش گذاشته بودو داشت با بهت نگام میکرد..که با عصبانیتو قدم های بلند شالم که افتاده بود و درست کردم و رفتم سمت آرتین که دنبالم میگشت...
آرتین اخماش توهم بود و وقتی منو دید انگار آروم تر شد...دستی تو موهاش کشید و کلافه گفت :
-کجایی تو دختر؟؟؟؟
با قدم های بلند رفتم سمت ماشین و با اخم بهش تکیه دادم...
تک خنده ای زد و دست به کمر گفت:
-باش نگو..؟!خودم که میفهمم...!!
چند دقیقه بعد از بین درختا اومد بیرون...صورتش هنوز از جای سیلیم سرخ بود...پوزخندی به نگاه خیرش که روم زوم بود زدمو سوار ماشین شدم....اینطور که پیدا بود قرار بود همه با هم بریم و بابایینا هم بیان... هر خانواده داخل ماشین خودشون نشستن جز ما جوونا که 2 ماشین بودن ماشین ماهان و آرمان....نفس و من و رویا و آرتین تو ماشین ماهان...
رها و ویانا و مونس و رادوینم تو ماشین آرمان.... بنده خدا رامتینم جا نبود بشینه رفت نشست تو ماشین باباش و قبل حرکت دادزد: حلالتون نمیکنمممم...سر پل صراط یقتونو میگیرم...!!!شما حق منو ضایع کردید...نمیبخشمتون...
قرار شد برییم رستوران ارکیده...نفس و وسط نشوندمو جوری که ماهان و آرتین نفهمن ماجرارو برای رویا تعریف کردم البته با سانسور اتفاقات خودمو رادوین... رویا پقی زد زیر خنده...نفسم که سرخ شده بود با اخم و دست به سینه گفت :مممرررضضض!!!!!!!!!!!!
رویا اشک گوشه چشمشو پاک کردو گفت : عجب گافی دادین...
من-بیخیال بابا ....بنال بینم چی شد نفس...؟؟؟؟
رویا-راست میگه زود تند سریع....؟!؟!؟!؟!؟!
نفس برای اینکه حواس مارو پرت کنه با شیطنت روبه من گفت :
نفس-شما بفرمایید با رادوین خان کجا بودید...بنده تمام کمال درخدمتتونم....؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟
رویا با تعجب به من نگاه کرد و جیغ کشید :هههاااننن ......؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ماهان عصبی بهش توپید : رویا خانوم...حواسم پرت میشه ها...
عادت داشتن هیچوقت با هم بحث نمیکردن...تذکراتشونم با احترام بود...
رویا-اهه ببخشید همسر جانم!!!
آرتین که داشت با مروارید سرو کله میزد پرید وسطو گفت : اوووههههه بچه نشسته مراعات کنید....
ماهان سری تکون داد و لبخندی زد.....
رویا برگشت و برزخی نگام کرد....
رویا-خب...؟؟؟
من-بابا اتفاق خاصی نیوفتاد... دستمو کشید بریم اونور که این دوتا کفتر خواستن کاری کنن راحت باشن....بعدم نففففس خانوم... دست پیش میگیری که پس نیفتی؟؟؟هههاااننن؟؟؟
نفس-خب من چیزه راستش..من..؟!
منو رویا همزمان کفری گفتیم : منو مرگگگگ...
نفس – خب باشه بابا چرا پاچه میگیری؟؟؟ من از بچگی دوسش داشتم...هیچی دیگه این اوسکولا که رفتن رامتین خیلی جدی ازم پرسید دوسش دارم یا نه من که جواب ندادم... خودش اعتراف کرد که عاشقمه...و بعدشم....
رویا-رفتین تو کار همدیگه(چه ذهن منحرفی دارن این بیشورا:///)
نفس-ننننهههههه عنتر....
من-چیشد پس....
نفس-راستش خواستیم بریم تو کار هم...دیگه صدای مامانینا که اومد از هم جدا شدیم...
رویا-دیدنتون؟؟؟؟؟؟؟
نفس با چشم غره ای نگاهش کرد بلند جوری که ماهانینا هم شنیدن گفت ..... :
نفس-نننهههه...دختره ی خنگ....
رویا-خنگ خودتی الدنگ پوفیوز....
یهو صدای مروارید در اومد : چچچیییی؟؟؟ادنگ چی چی پوز؟؟؟؟؟
غش غش خندیدم... که صدای اعتراض ماهان بلند شد : رویا؟؟؟؟؟
رویا-به من چه اول نفس فحش داد...
نفس غش غش خندید-بچه توعه ها...
ماهان-نفس...؟؟؟
نفس-خیلی هم خوووببب...چشم پدر اکتیو...
آرتین- بسه دیگه شماهم...بپاچید پایین مادمازل ها تا غذای خود را میل بنمویید...همه رفتن داخل ها...
ماهان و رویا رفتن پایین و جلوتر از همه را افتادن...نفسم مروارید رو بغل کرد و رفت تا خواستم برم ارتین بازومو گرفت...