#LamsCheshmanat
#part_31
چشمام گرد شد... خاستم خودمو از بین دستای رادوین بیرون بیارم...ک محکم کمرمو فشار داد...
ضعف کردم...تا خاست چیزی بگه یا کار بکنه..در باز شد ک بلافاصله از رادوین جدا شدم...
*
از خاب بیدار شدم..با صدای ناله نفس ب سمتش برگشتم و با غصه بش خیره شدم...
دیشب بعد از اومدن سام و ماجرای خاستگاری ک بدون حضور اما اطلاع مامان بزرگ و بابابزرگ و اخم تخم رامتین...نفس جواب منفیو داد...
و مطمئنم با اخمای رامتین سام فهمید... ک با نگاه خاصی ب نفس تیکه انداخت:
سام_شاید پای کس دیگه ای درمیون باشه...ولی با اینکه بم جواب منفی دادی من ازت دست نمیکشم...
رامتینم ا دیشب تا حالا رفتارش با نفس سرد بود...
ن اینطوری نمیشه...بلند شدم و بدون توجه ب تیپم رفتم سمت اتاق رادوین و رامتین...بدون در زدن..
درو باز کردم و با صحنه رو ب روم تلخندی رو لبم نشست...
رادوین داشت مونسو میبوسید و دستش دور کمرش بود...مونسم با آرایش غلیظ و لباس خاب قرمز و کوتاهش ت بغلش دلبری میکرد...
انگار متوجه من شدن ک ازهم جدا شدن و رادوین با دیدن من بهت ت نگاهش نشست...
مونس با ترس و تته پته نگام میکرد...
مونس_مم..محیـ.. محیاا..ت..تو..
پوزخندی ب قیافه رنگ پریدش زدم ک سریع از اتاق بیرون رفت...
برگشتم سمت رادوین ک با نگاه خاصی نگاهم میکرد...با خونسردی برگشتم سمتش...
من_فکر نمیکردم انقدر هرزه باشی ک ب دختر عمتم رحم نکنی...البته ب کسی ک تو خارج بین اینهمه دختر لوند و س*ک*س*ی بزرگ شده...جز اینم انتظار نمیره...واقعن ب ت هم میگن مرد؟؟؟واقعا برای عمو زنعمو ک واسه ت خودشونو ب آب و آتیش میزنن متاسفم ک همچین پسر ....
با کشیده ای ک ت صورتم خابوند پوزخندم پررنگ تر شد و فهمیدم عصبیش کردم...
با عصبانیت و صورت قرمز و رگای متورم پیشونی و گردنش زل زد بهم...دستاش بازوهامو اسیر کرد و از لای دندوناش ک روی هم میساییدشون گفت :
رادوین_کم بلبل زبونی کن تا زبونتو قیچی نکردم...چون من سگ بشم بد سگ میشم...و البته دفعه اولت نیست ک با من دهن ب دهن میزاری...
حد خودت و بدون جوجه رنگی...
با صدای پایی سریع خاستم باز
وهامو بیرون بکشم ک نذاشت و با پوزخند بهم خیره شد...
با باز شدن در و دیدن شخصی ک درو باز کرده بود حس کردم الانه ک ت بغل رادوین ا حال برم...
ادامه دارد...
#LamsCheshmanat
#part_32
مروارید بود...اینا مگ تهران نبودننن.؟؟؟؟؟
با دیدن ما دهنش باز موند...یا خدا این بچه دهنش چفت و بست نداره...
الان من چ خاکی بر سر خودم آوار کنم؟؟؟
مروارید ک همش عمه عمه میکرد با دیدن ما دهنش باز موند....
چشماش درشت شد ک سریع از بین دستای رادوین(خاهرم ت بغلش بودیییی=|)خودمو کشیدم سمت مرواریدو گفتم :
من_جانم عمه؟؟؟چی میخای زندگیم؟؟؟
مروارید_عمه ی سوال؟؟؟؟
یا خدا الان بدبختم میکنه....
من_بپرس عمه...
با شک ب منو رادوین نگاه کرد ک آب دهنمو قورت دادم...
رادوینم انگار اومده بود فیلم اکشن ببینه...با هیجان نگاه میکرد...
مروارید_عمه شما مال عمو رادوینی؟؟؟؟؟
دیدی گفتم بدبختم میکنه؟؟؟
من_ن عشق عمه...چطور؟؟؟
مروارید_آخه بابا ماهان میگه اگ ی آقایی ی خانومیو بغل کنه..مثل مامان و بابای من زنو شوهرن....
خب الانم عمو رادوین شمارو بغل کرد دیگه؟..
با عجز و خشم ب رادوین نگاه کردم...کلافه شده بودم...
بدون نیم نگاهی ب من اومد و جلوی پای مروارید زانو زد...دستاشو برد بالا ک مروارید دستاشو گرفت...
بکم با شصت دستش دست مروارید و ناز کرد و گفت :
رادوین_آره عمو جون...عمت مال منه...ولی ت اینارو ب کسی نگو؟؟؟باشه؟؟؟ما خودمون بعدن ب بقیه میگیم...ولی ت هم الان باید بچه خوبی باشی و راز مارو نگه داری...قول میدی؟؟؟
مروارید_آره عمو قول میدم...
رادوین_آفرین_حالا اگ بچه خوبی باشی بهت شکلات میدم...
بعدم ی شکلات بهش داد ک مروارید دوید بیرون....
یا خدااا بدبخت شدم...برگشتم سمتش تا چند تا لیچار بارش کنم...
من_اون چرت و پرتا چی بود ب مروارید گفتییی؟؟؟ینی چی من مال توعم؟؟؟
خیلی ریلکس تیشرتشو ک روی تخت افتاده بود برداشت...تازه متوجه بالاتنه ی لخت و عضله ایش شدم...چ هیکلی بود لامصب...تیشرت ب دست اومد سمتم ک رفتم عقب...وجدانی ترسیدم...ب تته پته افتادممم....
من_خ..خب...خب بچـ...بچست د...دیگه...جایی...تک...
حالا دیگه چسبیده بودم ب در ک جلو اومد و خودش و با همون بالا تنه لخت چسبوند بهم دست راستش روی قفل در نشست و قفلش کرد...
دست چپشم کنار سرم بود...در واقع روم خیمه زده بود....
داشتم از ترس میمردم...ک با نگاه خاصی نگاهم کرد:
رادوین_نیستی؟؟؟
مخم مث این فیلما منفجر شد...
وات؟؟؟؟
چشمام گرد شد:
من_چیییی؟؟؟ت فک کردی من هر...
یهو سرشو اورد جلو و لیسی روی لبام زد.....
ب معنای واقعی کلمه حرف ت دهنم ماسید...
نگاهش هیچ چیز و نشون نمیداد...
فقط سیاهییی..
ازینکه منم یکی مثل مونس و امثال اون حساب کرده غصم گرفت...اشک ت چشمام جمع شد...بغض سنگینی ت گلوم نشست...
ی قطره اشک از چشمم اومد ک...
ادامه دارد...
#part_31
چشمام گرد شد... خاستم خودمو از بین دستای رادوین بیرون بیارم...ک محکم کمرمو فشار داد...
ضعف کردم...تا خاست چیزی بگه یا کار بکنه..در باز شد ک بلافاصله از رادوین جدا شدم...
*
از خاب بیدار شدم..با صدای ناله نفس ب سمتش برگشتم و با غصه بش خیره شدم...
دیشب بعد از اومدن سام و ماجرای خاستگاری ک بدون حضور اما اطلاع مامان بزرگ و بابابزرگ و اخم تخم رامتین...نفس جواب منفیو داد...
و مطمئنم با اخمای رامتین سام فهمید... ک با نگاه خاصی ب نفس تیکه انداخت:
سام_شاید پای کس دیگه ای درمیون باشه...ولی با اینکه بم جواب منفی دادی من ازت دست نمیکشم...
رامتینم ا دیشب تا حالا رفتارش با نفس سرد بود...
ن اینطوری نمیشه...بلند شدم و بدون توجه ب تیپم رفتم سمت اتاق رادوین و رامتین...بدون در زدن..
درو باز کردم و با صحنه رو ب روم تلخندی رو لبم نشست...
رادوین داشت مونسو میبوسید و دستش دور کمرش بود...مونسم با آرایش غلیظ و لباس خاب قرمز و کوتاهش ت بغلش دلبری میکرد...
انگار متوجه من شدن ک ازهم جدا شدن و رادوین با دیدن من بهت ت نگاهش نشست...
مونس با ترس و تته پته نگام میکرد...
مونس_مم..محیـ.. محیاا..ت..تو..
پوزخندی ب قیافه رنگ پریدش زدم ک سریع از اتاق بیرون رفت...
برگشتم سمت رادوین ک با نگاه خاصی نگاهم میکرد...با خونسردی برگشتم سمتش...
من_فکر نمیکردم انقدر هرزه باشی ک ب دختر عمتم رحم نکنی...البته ب کسی ک تو خارج بین اینهمه دختر لوند و س*ک*س*ی بزرگ شده...جز اینم انتظار نمیره...واقعن ب ت هم میگن مرد؟؟؟واقعا برای عمو زنعمو ک واسه ت خودشونو ب آب و آتیش میزنن متاسفم ک همچین پسر ....
با کشیده ای ک ت صورتم خابوند پوزخندم پررنگ تر شد و فهمیدم عصبیش کردم...
با عصبانیت و صورت قرمز و رگای متورم پیشونی و گردنش زل زد بهم...دستاش بازوهامو اسیر کرد و از لای دندوناش ک روی هم میساییدشون گفت :
رادوین_کم بلبل زبونی کن تا زبونتو قیچی نکردم...چون من سگ بشم بد سگ میشم...و البته دفعه اولت نیست ک با من دهن ب دهن میزاری...
حد خودت و بدون جوجه رنگی...
با صدای پایی سریع خاستم باز
وهامو بیرون بکشم ک نذاشت و با پوزخند بهم خیره شد...
با باز شدن در و دیدن شخصی ک درو باز کرده بود حس کردم الانه ک ت بغل رادوین ا حال برم...
ادامه دارد...
#LamsCheshmanat
#part_32
مروارید بود...اینا مگ تهران نبودننن.؟؟؟؟؟
با دیدن ما دهنش باز موند...یا خدا این بچه دهنش چفت و بست نداره...
الان من چ خاکی بر سر خودم آوار کنم؟؟؟
مروارید ک همش عمه عمه میکرد با دیدن ما دهنش باز موند....
چشماش درشت شد ک سریع از بین دستای رادوین(خاهرم ت بغلش بودیییی=|)خودمو کشیدم سمت مرواریدو گفتم :
من_جانم عمه؟؟؟چی میخای زندگیم؟؟؟
مروارید_عمه ی سوال؟؟؟؟
یا خدا الان بدبختم میکنه....
من_بپرس عمه...
با شک ب منو رادوین نگاه کرد ک آب دهنمو قورت دادم...
رادوینم انگار اومده بود فیلم اکشن ببینه...با هیجان نگاه میکرد...
مروارید_عمه شما مال عمو رادوینی؟؟؟؟؟
دیدی گفتم بدبختم میکنه؟؟؟
من_ن عشق عمه...چطور؟؟؟
مروارید_آخه بابا ماهان میگه اگ ی آقایی ی خانومیو بغل کنه..مثل مامان و بابای من زنو شوهرن....
خب الانم عمو رادوین شمارو بغل کرد دیگه؟..
با عجز و خشم ب رادوین نگاه کردم...کلافه شده بودم...
بدون نیم نگاهی ب من اومد و جلوی پای مروارید زانو زد...دستاشو برد بالا ک مروارید دستاشو گرفت...
بکم با شصت دستش دست مروارید و ناز کرد و گفت :
رادوین_آره عمو جون...عمت مال منه...ولی ت اینارو ب کسی نگو؟؟؟باشه؟؟؟ما خودمون بعدن ب بقیه میگیم...ولی ت هم الان باید بچه خوبی باشی و راز مارو نگه داری...قول میدی؟؟؟
مروارید_آره عمو قول میدم...
رادوین_آفرین_حالا اگ بچه خوبی باشی بهت شکلات میدم...
بعدم ی شکلات بهش داد ک مروارید دوید بیرون....
یا خدااا بدبخت شدم...برگشتم سمتش تا چند تا لیچار بارش کنم...
من_اون چرت و پرتا چی بود ب مروارید گفتییی؟؟؟ینی چی من مال توعم؟؟؟
خیلی ریلکس تیشرتشو ک روی تخت افتاده بود برداشت...تازه متوجه بالاتنه ی لخت و عضله ایش شدم...چ هیکلی بود لامصب...تیشرت ب دست اومد سمتم ک رفتم عقب...وجدانی ترسیدم...ب تته پته افتادممم....
من_خ..خب...خب بچـ...بچست د...دیگه...جایی...تک...
حالا دیگه چسبیده بودم ب در ک جلو اومد و خودش و با همون بالا تنه لخت چسبوند بهم دست راستش روی قفل در نشست و قفلش کرد...
دست چپشم کنار سرم بود...در واقع روم خیمه زده بود....
داشتم از ترس میمردم...ک با نگاه خاصی نگاهم کرد:
رادوین_نیستی؟؟؟
مخم مث این فیلما منفجر شد...
وات؟؟؟؟
چشمام گرد شد:
من_چیییی؟؟؟ت فک کردی من هر...
یهو سرشو اورد جلو و لیسی روی لبام زد.....
ب معنای واقعی کلمه حرف ت دهنم ماسید...
نگاهش هیچ چیز و نشون نمیداد...
فقط سیاهییی..
ازینکه منم یکی مثل مونس و امثال اون حساب کرده غصم گرفت...اشک ت چشمام جمع شد...بغض سنگینی ت گلوم نشست...
ی قطره اشک از چشمم اومد ک...
ادامه دارد...