امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان لَمسِ چّشمآن یآر

#15
#LamsCheshmanat
#part_31

چشمام گرد شد... خاستم خودمو از بین دستای رادوین بیرون بیارم...ک محکم کمرمو فشار داد...
ضعف کردم...تا خاست چیزی بگه یا کار بکنه..در باز شد ک بلافاصله از رادوین جدا شدم...
*
از خاب بیدار شدم..با صدای ناله نفس ب سمتش برگشتم و با غصه بش خیره شدم...
دیشب بعد از اومدن سام و ماجرای خاستگاری ک بدون حضور اما اطلاع مامان بزرگ و بابابزرگ و اخم تخم رامتین...نفس جواب منفیو داد...
و مطمئنم با اخمای رامتین سام فهمید... ک با نگاه خاصی ب نفس تیکه انداخت:
سام_شاید پای کس دیگه ای درمیون باشه...ولی با اینکه بم جواب منفی دادی من ازت دست نمیکشم...
رامتینم ا دیشب تا حالا رفتارش با نفس سرد بود...
ن اینطوری نمیشه...بلند شدم و بدون توجه ب تیپم رفتم سمت اتاق رادوین و رامتین...بدون در زدن..
درو باز کردم و با صحنه رو ب روم تلخندی رو لبم نشست...
رادوین داشت مونسو میبوسید و دستش دور کمرش بود...مونسم با آرایش غلیظ و لباس خاب قرمز و کوتاهش ت بغلش دلبری میکرد...
انگار متوجه من شدن ک ازهم جدا شدن و رادوین با دیدن من بهت ت نگاهش نشست...
مونس با ترس و تته پته نگام میکرد...
مونس_مم..محیـ.. محیاا..ت..تو..
پوزخندی ب قیافه رنگ پریدش زدم ک سریع از اتاق بیرون رفت...
برگشتم سمت رادوین ک با نگاه خاصی نگاهم میکرد...با خونسردی برگشتم سمتش...
من_فکر نمیکردم انقدر هرزه باشی ک ب دختر عمتم رحم نکنی...البته ب کسی ک تو خارج بین اینهمه دختر لوند و س*ک*س*ی بزرگ شده...جز اینم انتظار نمیره...واقعن ب ت هم میگن مرد؟؟؟واقعا برای عمو زنعمو ک واسه ت خودشونو ب آب و آتیش میزنن متاسفم ک همچین پسر ....
با کشیده ای ک ت صورتم خابوند پوزخندم پررنگ تر شد و فهمیدم عصبیش کردم...
با عصبانیت و صورت قرمز و رگای متورم پیشونی و گردنش زل زد بهم...دستاش بازوهامو اسیر کرد و از لای دندوناش ک روی هم میساییدشون گفت :
رادوین_کم بلبل زبونی کن تا زبونتو قیچی نکردم...چون من سگ بشم بد سگ میشم...و البته دفعه اولت نیست ک با من دهن ب دهن میزاری...
حد خودت و بدون جوجه رنگی...
با صدای پایی سریع خاستم باز
وهامو بیرون بکشم ک نذاشت و با پوزخند بهم خیره شد...
با باز شدن در و دیدن شخصی ک درو باز کرده بود حس کردم الانه ک ت بغل رادوین ا حال برم...

ادامه دارد...

#LamsCheshmanat
#part_32

مروارید بود...اینا مگ تهران نبودننن.؟؟؟؟؟
با دیدن ما دهنش باز موند...یا خدا این بچه دهنش چفت و بست نداره...
الان من چ خاکی بر سر خودم آوار کنم؟؟؟
مروارید ک همش عمه عمه میکرد با دیدن ما دهنش باز موند....
چشماش درشت شد ک سریع از بین دستای رادوین(خاهرم ت بغلش بودیییی=|)خودمو کشیدم سمت مرواریدو گفتم :
من_جانم عمه؟؟؟چی میخای زندگیم؟؟؟
مروارید_عمه ی سوال؟؟؟؟
یا خدا الان بدبختم میکنه....
من_بپرس عمه...
با شک ب منو رادوین نگاه کرد ک آب دهنمو قورت دادم...
رادوینم انگار اومده بود فیلم اکشن ببینه...با هیجان نگاه میکرد...
مروارید_عمه شما مال عمو رادوینی؟؟؟؟؟
دیدی گفتم بدبختم میکنه؟؟؟
من_ن عشق عمه...چطور؟؟؟
مروارید_آخه بابا ماهان میگه اگ ی آقایی ی خانومیو بغل کنه..مثل مامان و بابای من زنو شوهرن....
خب الانم عمو رادوین شمارو بغل کرد دیگه؟..
با عجز و خشم ب رادوین نگاه کردم...کلافه شده بودم...
بدون نیم نگاهی ب من اومد و جلوی پای مروارید زانو زد...دستاشو برد بالا ک مروارید دستاشو گرفت...
بکم با شصت دستش دست مروارید و ناز کرد و گفت :
رادوین_آره عمو جون...عمت مال منه...ولی ت اینارو ب کسی نگو؟؟؟باشه؟؟؟ما خودمون بعدن ب بقیه میگیم...ولی ت هم الان باید بچه خوبی باشی و راز مارو نگه داری...قول میدی؟؟؟
مروارید_آره عمو قول میدم...
رادوین_آفرین_حالا اگ بچه خوبی باشی بهت شکلات میدم...
بعدم ی شکلات بهش داد ک مروارید دوید بیرون....
یا خدااا بدبخت شدم...برگشتم سمتش تا چند تا لیچار بارش کنم...
من_اون چرت و پرتا چی بود ب مروارید گفتییی؟؟؟ینی چی من مال توعم؟؟؟
خیلی ریلکس تیشرتشو ک روی تخت افتاده بود برداشت...تازه متوجه بالاتنه ی لخت و عضله ایش شدم...چ هیکلی بود لامصب...تیشرت ب دست اومد سمتم ک رفتم عقب...وجدانی ترسیدم...ب تته پته افتادممم....
من_خ..خب...خب بچـ...بچست د...دیگه...جایی...تک...
حالا دیگه چسبیده بودم ب در ک جلو اومد و خودش و با همون بالا تنه لخت چسبوند بهم دست راستش روی قفل در نشست و قفلش کرد...
دست چپشم کنار سرم بود...در واقع روم خیمه زده بود....
داشتم از ترس میمردم...ک با نگاه خاصی نگاهم کرد:
رادوین_نیستی؟؟؟
مخم مث این فیلما منفجر شد...
وات؟؟؟؟
چشمام گرد شد:
من_چیییی؟؟؟ت فک کردی من هر...
یهو سرشو اورد جلو و لیسی روی لبام زد.....
ب معنای واقعی کلمه حرف ت دهنم ماسید...
نگاهش هیچ چیز و نشون نمیداد...
فقط سیاهییی..
ازینکه منم یکی مثل مونس و امثال اون حساب کرده غصم گرفت...اشک ت چشمام جمع شد...بغض سنگینی ت گلوم نشست...
ی قطره اشک از چشمم اومد ک...

ادامه دارد...
دست کم ده پله بالایی تو واسم از همهSmile
پاسخ
 سپاس شده توسط mahkame


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان لَمسِ چّشمآن یآر - Asal_ap - 24-07-2020، 14:53

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  *رمان اسرار يك شكنجه گر*
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان