03-09-2020، 11:32
پارت 2
متیو:این یهودا یک مشت احمق بی ارزه هستن که از ما بدشون میاد،قربان میخواین بریم محل شکنجه ی زنان؟نگران نباش ما کارمون رو خوب انجام میدیم.
اتاق هایی با گچ های از بین رفته و تخت ها برقی برای اعدام و شکنجه.
خشن تر از اونی که فکر میکردم.
متیو:سرباز ها در اتاق 54 رو باز کنید.
در اتاق رو باز کردن و یک دختر زیبای یهود رو روی صندلی نشوندن.
متیو:اسم این خانوم دینا ماریانی است.
چه خانوم زیبایی.
متیو:این خانوم قبلا فرانسوی و برای نابودی نازی ها به لهستان سفر کرد،خب دختر خشگله بگو ببینم بقیه دوستات کجان؟
دینا:به من دست نزن عوضی!
متیو:دستاگ رو روشن کنید!
من:نه!صبر کنید.بیارینش به اتاق من.
متیو:ولی قربان....
من:خفه شو متیو تو یک فرمانده ای نه یک ژنرال.
متیو:یعنی چی قربان؟
من:حکم تعویض نشانت رو گرفتم،این خانوم رو به اتاق من بیار!
22:13
سرباز:قربان اون خانوم رو آوردیم.
من:ببیارینش اینجا.خودت هم برو بیرون.
خیلی آروم روی صندلی نشست،موهای زیباش جلوی چشماش رو میگرفت.
میخواستم موهاش رو لمس کنم که از صندلی بلند شد و عقب عقب رفت.
گفتم:هی آروم باش،من هیولا نیستم،بهتره که بشینی.کاری باهات ندارم.
گفت:من چرا اینجام؟
گفتم:برای اینکه تورو تبدیل به یک نازی بکنیم و بهت نشون بدیم که نازی ادم های بدی نیستن.
گفت:اونا یک مشت کثافتن!
بر عکس تمام عکس العملام در برابر این جمله اسلحه رو میگرفتم و اونو میکشتم،ولی به حرفام ادامه دادم:نه اصلا اینطوری نیست.
ببین این کاغذ رو پر کن،اگه پر نکنی مجبورم تورو بکشم.
گفتم:سرباز!این خانوم رو ببر بیرون و وقتی که اون کاغذ رو پر کرد اونو به اتاقش ببر!
پایان.
متیو:این یهودا یک مشت احمق بی ارزه هستن که از ما بدشون میاد،قربان میخواین بریم محل شکنجه ی زنان؟نگران نباش ما کارمون رو خوب انجام میدیم.
اتاق هایی با گچ های از بین رفته و تخت ها برقی برای اعدام و شکنجه.
خشن تر از اونی که فکر میکردم.
متیو:سرباز ها در اتاق 54 رو باز کنید.
در اتاق رو باز کردن و یک دختر زیبای یهود رو روی صندلی نشوندن.
متیو:اسم این خانوم دینا ماریانی است.
چه خانوم زیبایی.
متیو:این خانوم قبلا فرانسوی و برای نابودی نازی ها به لهستان سفر کرد،خب دختر خشگله بگو ببینم بقیه دوستات کجان؟
دینا:به من دست نزن عوضی!
متیو:دستاگ رو روشن کنید!
من:نه!صبر کنید.بیارینش به اتاق من.
متیو:ولی قربان....
من:خفه شو متیو تو یک فرمانده ای نه یک ژنرال.
متیو:یعنی چی قربان؟
من:حکم تعویض نشانت رو گرفتم،این خانوم رو به اتاق من بیار!
22:13
سرباز:قربان اون خانوم رو آوردیم.
من:ببیارینش اینجا.خودت هم برو بیرون.
خیلی آروم روی صندلی نشست،موهای زیباش جلوی چشماش رو میگرفت.
میخواستم موهاش رو لمس کنم که از صندلی بلند شد و عقب عقب رفت.
گفتم:هی آروم باش،من هیولا نیستم،بهتره که بشینی.کاری باهات ندارم.
گفت:من چرا اینجام؟
گفتم:برای اینکه تورو تبدیل به یک نازی بکنیم و بهت نشون بدیم که نازی ادم های بدی نیستن.
گفت:اونا یک مشت کثافتن!
بر عکس تمام عکس العملام در برابر این جمله اسلحه رو میگرفتم و اونو میکشتم،ولی به حرفام ادامه دادم:نه اصلا اینطوری نیست.
ببین این کاغذ رو پر کن،اگه پر نکنی مجبورم تورو بکشم.
گفتم:سرباز!این خانوم رو ببر بیرون و وقتی که اون کاغذ رو پر کرد اونو به اتاقش ببر!
پایان.