امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان پانتومیم اثر مرجان فریدی فوقالعاده

#8
دو تا تراول صد ی انداخت جلو پسره و بازوم رو مالی م گرفت و منِ بهت زده رو برد سمت ماش ینش.
پسره فور ی خم شد پول رو برداشت ودویید سمت دوچرخه اش و رفت.
-مهراد!
با لبخند نگاهم کرد:
-جانم؟
-من یادم رفته بود پول میخواد وگرنه براش میاوردم،چرا تو دادی؟
اخم کرده زد به نوک بینی م.
-جیبِ من و تو نداره،دوست دخترمی.
لبخندِ عمیق ی زدم وقت ی یکی پشتت باشه چه خوبه.
-مرس ی مهراد
گونم رو نوازش کرد و گفت:
-می خوا ی باهات تا خونه بیام؟
فوری گفتم:
-نه نه...همسایه ها مارو میشناسن بعدا برات جریان این پسره رو میگم.
لبخند زد و گفت:
-باشه.
براش دست تکون دادم و به سمت خونه رفتم همچنان با لبخند نگاهم م ی کرد.
****
مامان اخم کرده نگاهمون کرد و گفت:
-امکان نداره.
آرام گفت:
-وا...مامان...نمی خوای م آدم بکشیم که دادیم میری م سرِ کار.
مامان خیره به تلویزیون گفت:
-حرف نزن ین جایِ حساسشه
معین درحال خوردن پفک ها ی جلوش گفت:
-هیچی نمیشه مامان من دی شب دیدم، پسره یهو دختره رو بوس می کنه بعد زنش می اد لو میره که خیانت کرده.
مامان با چشمای گرد شده برگشت و به معین زل زد.
-برو تو اتاقت
معین با حرص گفت:
-مامان یکم اُپِن باش
مامان با با بهت گفت:
-یعنی چی اُپن باشم! خوبه بهت بگم یخچال باش، بیا برو تو اتاقت چشم سفید .
من و آرام زدی م زیر خنده و معین با خنده رفت تو اتاقش
رو به مامان گفتم:
-مامان خانوم با شما بودیما!
اخم کرده گفت:
-من نمی دونم بابات باید اجازه بده
جمله همه مادرا!
با حرص گفتم:
-تو بزار ما بریم ببینیم کارو، اجازه اش با بابا!
خیره به صفحه ت ی وی گفت:
-عه االن دختره م یاد م یبینتشون!
با حرص بلند شدم و گفتم:
-پوف
مامان خیره به ت ی و ی گفت:
-زود برگردین
لبخند زدم و آرام دویید لپ مامان رو بوس ید و دست من رو کشید و ب رد سمت اتاق خواب.
دوست آرام ی ه سالن نمایش م یشناخت که به
گریمور و بازیگر احتیاج داشتن من که تو کار گریم بودم، آرامم که بازیگر.
خب دوتامون میتونستی م بری م و چون سالن خیلی بزرگ و معروفی بود حقوقشم می صرفید .
رژ لب زرشکیم رو دوبار رو لبم کشیدم و آرام در حال دادن موهاش ز یر شال گفت:
-دیر وقت نیست؟
با اخم گفتم:
-ساعت ش یشِ آرام.
کولش و برداشت و گفت:
-تا برگردیم میشه یازده!
با لبخند گفتم:
-به درک

خند ید و آماده از اتاق خارج شد یم.
مامان از تو پذ یرایی داد زد:
-کلیدارم ببرید .
کلیدارو برداشتم و انداختم تو کولم.
از خونه خارج شد یم و آرام در رو بست.
کفشام رو پوش یدم و آرام منتظر نگام م ی کرد.
بلند شدم و دنبالش رفتم.
از پله ها رفتی م پایین، آرام در رو باز کرد و از خونه خارج شد یم.
با گوش یم اِسنپ گرفتم و منتظر ایستادیم.
بعد پنج دقی قه مرده زنگ زد و یک پراید نقره ای جلومون نگه داشت.
سوار شد یم و آرام ادرس داد.
طبق معمول تو آهنگای گوش یم غرق شدم و تنها نقطه اتصالم س یم های هندزفری بود.
چشمام رو بستم ،اما آرام مثل همیشه به ب یرون زل زد
از اهنگ گوش کردن خوشش نمی اومد.
کال من و آرام حتی تعداد تاره موهامونم شبی ه هم بود ولی اخالقمون تقریبا منفی صفر!
آرام که به شونم زد هندزفری رو در اوردم و عالمت داد رس ید یم.
پیاده شد یم و مرده برگشت و زل زده و با لبخند مزخرفی نگاهمون کرد.
-شب خوش خانوما
از ماش ین فاصله گرفتیم و وقتی رفت گوش یم رو در اوردم و رفتم تو برنامه اسنپ و به راننده نمره منفی دادم.
-عه چرا به بنده خدا نمره منفی داد ی؟
بیخیال گفتم:
-تا دیگه خِ خانوما رو
این قدر نکشه مرت یکه چشم کج.
با بهت نگاهم کرد و به سمت درهای سالن رفتم،چه بزرگه!
دستمون رو، رو درای ش یشه ای گذاشتیم و نگهبانِ کنارِ در گفت:
-امشب اجراست،بلیط دارید؟
من و آرام مثل خنگا نکاش کردیم و آرام فور ی گفت:
-اسد ی گفته بیایم، ما برای کار اومد یم گریمور و بازیگری.
نگهبان خیره نگاهمون کرد و پسره الغر و کم سن و سالی بود که ابرو های خیلی پهنی داشت!
پیر ش ی جوون، نسل مردای ابرو دار رو حفظ کردی
-نمی تونم اجازه بدم!برنامه شروع شده.
آرام از پشت ش یشه انگار کس ی رو دید که دست تکون داد و گفت:
-اقای اسد ی!
همون پسر خرخونه تو کالسشون از داخل مارو دید و دویید سمتمون و تو گردنش ی ه کارت بود که انگار از کارکنان اون جاست.
-سالم...
برگشت و روبه نگهبانه گفت:
-با منن حسین جان
نگهبانه سرتکون داد و روبه ما ببخشید ی گفت.
پشت سر اسد ی راه افتادیم داخل
کسی تو سالن نبود و پسره با روپوش مخصوص قرمزش به سمت پله ها رفت:
-دنبالم بیاید
پشت سرش رفتیم.
وارد طبقه اول شد یم ، فضای بامزه و جالبی داشت دیوارا پر از پوستر های ش یشه ای و رنگ ی رنگ ی بودن
پر از نقاش ی و ...
درِ یک اتاق رو باز کرد و رفت داخل
آرامم رفت پشت سرش...
خواستم برم داخل که صدای تشویق هایی که شنیدم باعث شد برم سمت انتهای راهرو
سوت و تشویق و همهمه سکوت سالن رو شکست هرچی جلو تر میرفتم صدا واضح تر میشد .
در روبه روم رو باز کردم، درست پشتِ پرده نمایش ایستاده بودم و از بغل م ی تونستم کسی که رو صحنه است و ببینم.
چه عالمه جمعیت!
برگشتم سمت کسی که داشت اجرا می کرد.
یه کتِ مشکی تنش بود با پی رهنِ مشکی و دکمه های نیمه باز،
موهای ژل خورده و در هم برهم مثلِ اِدوارد تو فیلم گرگ و میش قسمت اولش...
با کمی دقت از نیم رخش خشک شده گفتم:
-امیر!
دستش رو به عالمت ساکت اورد باال و تماشا کننده ها ساکت شدن.
زیر چشماش از همیشه سرخ تر بود و بی روح تر از همیشه دیده میشد .
برقا یهو خاموش شد!
بهت زده به جایی که امیر ای ستاده بود زل زدم
به فاصله پنج ثانیه برقا روشن شد
امیر رو صحنه نبود با بهت چشم چرخوندم که یهو صدای جیغ و تشوی قا بلند شد و نور رو قسمتی از جمعیت زوم شد.
سرم رو خم کردم،امیر طبقه سوم بین جمعیت ایستاده بود.
چه طور ی رس ید اون جا؟چه طور!
از بین جمیعت اومد پایین و از نرده ها گرفت و پرید پشت میله ها و اومد رو صحنه و گفت:
-خب...من خیلی باز ی دوست دارم!
با نیشخند گفت:
-بازیم من رو دوست داره.
دست تو جیب کتش کرد و پاسور رو دراورد و رو هوا گرفتشون و گفت:
-با وَرق بیشتر باز ی م ی کنم.
روی میز جلوش ورقا رو مثل تیر کمون چید و گفت:
-ولی زودم از باز ی خسته می شم.
هم زمان با حرفش دستش رو، رو ورقا گذاشت و همه رو جمع کرد و یهو محکم همون دستش رو، رو میز کوب ید و گفت:
-چون من رو بازی میدن
دستش رو از رو میز برداشت و...
کو پاسورا؟
خیره به میز گفت:
-عه...
گیج به جمعیت نگاه کرد و گفت:
-کو پاسورا؟
با بهت نگاهش کردم و همه شروع کردن به تشویق و سوت و جی غ.
خیره به جمعیت گفت:
-کسی هست بخواد با من بازی کنه؟
همه شروع کردن به جی غ زدن.
بدون نگاه کردن به جمعیت در حال در اوردن کتش گفت:
-از هر ردیف یک نفر بیاد باال
بعد چند دقی قه سه تا پسر و دو تا دختر اومدن باال.
هر پنج نفر نیششون شل بود و با هیجان به امیر زل زده بودن
امیر در حال دراوردن ساعت مچیش گفت:
-تو ام بیا رو صحنه صد و پنجاه سانتی.
بیخیال نگاهش کردم،بعد چند ثانیه چشمام گرد شد و با درشت ترین حالت ممکن چشمام نگاهش کردم!
نه بابا...با من نیست که!
مگر این که از پشتش چشم داشته باشه!
لبخند امیدوار کننده ای زدم...با من نیست،نه نه
اصال راه نداره!
سرش رو برگردوند و با ابروهای باال رفته گفت:
-نمیای؟
چشمام گرد شد و دستم رو، رو قلبم گذاشتم.
نور روم افتاد و دستام رو جلو ی چشمام گذاشتم.
آب دهنم رو قورت دادم و آروم رفتم رو صحنه،
همه دست زدن و امیر نیشخند ی زد و گفت:
-همیشه چشمام تی ز بود!
رو به جمعیت چشمکی زد و گفت:
-وگرنه عمرا این صد و پنجاه سانتی اون گوشه دیده بشه.
همه خند یدن و با حرص دندونام رو، رو هم سابیدم و خواستم برم که روبه روم ایستاد و گفت:
-کجا؟میخوایم باز ی کنیم!
عصبی نگاهش کردم و رفتم و کنار دختر و پسرا ایستادم،حاال ش یش نفر شده بودی م.
-شما پاسورای من رو ند ید ید؟
با حرص گفتم:
-نه غیبشون کرد ی
روبه جمعیت لبخند ی زد و گفت:
-بعید می دونم!
بلند رو به جمعیت داد زد:
یکی یه شماره کارت بگه
هرکس ی ه چیز ی می گفت و امیر گفت:
-ساکت ساکت
رو به ردیف اول به یک زن می ان سال گفت:
-خانوما واجب ترن
همه دست زدن و روبه زنه گفت:
-یه شماره کارت بگ ین
زن کمی فکر کرد و با خنده گفت:
-دهِ دِل
امیر برگشت و یهو روبه روم ا یستاد.
با تعجب نگاهش کردم،سرش رو خم کرد رو صورتم و همه با هیجان دست زدن و اون قدر نزدیک بود که می ترس یدم نوک
بینیش بخوره به صورتم!
دستش رو برد کنار گردنم و ازم که دور شد همه با هیجان دست زدن.
تو دستش پاسور بود...یه ورق!اونم دَهِ دل!
دستم رو پشت گردنم گذاشتم، ده دل پشت گردن من چ ی کار می کرد!
امیرم که آستیناش باالست و جمعیت از همه جا بهش دی د دارن ،چه جوری کارت رو دراورد ؟ اونم همون کارتی که زنه گفت!
با دهن باز نگاهش کردم که رو بهم گفت:
-تو ی ه شماره بگو
خشک شده گفتم:
-تکِ خشت
نیشخند ی زد و به پسره روبه روش نگاه کرد و گفت:
-از کفشات خوشم میاد
پسره خند ید و گفت:
-آل استارِ بابا
همه خند یدن و امیر با لبخند گفت:
-شماره پات چنده؟
-پسره با خنده گفت:
-چهل و ی ک
امیر برگشت و خیره به جمعی ت گفت:
-دروغ میگه!
همه خند یدن و پسره ته کفشش رو بلند کرد و گفت:
-نه به خدا چهل و یکم!
تا کفشش رو بلند کرد همه با هیجان دست زدن و سوت و جیغشون گوشام رو سوراخ کرد، با بهت به ته کفش پسره زل زدم.
نقشِ ورقِ تکِ خشت افتاده بود،انگار رو کفشش رو نقاش ی کردن.
اما چه طور؟ اگه یکی دیگه بهش گفته بود تکِ خشت می گفتم هماهنگ کرده!ولی اون از من پرس ید؟
پسره با چشمای گرد به ته کفشش زل زد.
امیر ساعتش رو برداشت و دس تش کرد و درحال بستنش گفت:
-همیشه عاشقِ ذهن خونی بودم،خیلی خوبه.
خیره به ساعتش خشک شده گفت:
-البته بعضی اوقات بده، یه بار کم مونده بود باعث جدایی یه زن و شوهر بشم.
سرش رو بلند کرد و با همون نگاه بی روح گفت:
-مردا زیادی دروغ میگن!
همه خند یدن و دست زدن.
برگشت و روبه دختر تپل و مو طالیی رو به روش گفت:
خانوم شما دوست پسر داری د؟
دختره گیج نگاهش کرد و ام یر میکروفون رو از رو میز داد بهش
دختره با مکث گفت:
-ن..نه!
امیر با لبخند رو به جمعیت گفت:
-دروغ میگه
همه باز خند یدن و تشویقش کردن و برگشت و گفت:
-دیشب بهت زنگ زد چرا جواب ندادی؟
دختره چشماش گرد شد و گفت:
-اصال بهم زنگ نزد.
امیر با لبخند گفت:
همه خند یدن و دختره ام خند یدتو که دوست پسر نداشتی!
امیر با لبخند گفت:
-پدر و مادرت رو چه قدر دوست داری؟
دختره با مکث و چشمای ریز شده گفت:
-خیلی
امیر با چشمای ری ز شده و متمرکز به دختره زل زده بود انگار داشت واقعا ذهنش رو م ی خوند:
-پس چرا با بابات دعوا می کنی؟
دختره بهت زده ام یر رو نگاه کرد و گفت:
-از کجا...
امیر با لبخند گفت:
-عاشقی؟
دختره خشک شده گفت:
-آره
امیر دست به جیب گفت:
-نه فقط بهش عادت کرد ی؛خودتم می دونی
دختره ناراحت به زمین زل زد و همه براش دست زدن.
امیر رفت جلو دختر بعد ی که دختره با عجله گفت:
من انصراف میدم...
و دویید از صحنه رفت پایینمن انصراف میدم...
امیر با نیشخند گفت:
-منم جات بودم انصراف م یدادم، دل که نیست...پمپ بنزینه.
همه خند یدن و خودمم خندم گرفته بود
روبه رو ی پسره قد کوتاه و الغری ایستاد، پسره تیپ لَش و بامزه ای داشت.
امیر با نیشخند گفت:
-طرف دارِ کدوم خواننده ا ی؟
خم شد و به مردمک چشم پسره زل زد و تند تند جور ی که حتی درست متوجه نمی شدم چی میگه گفت:
-تتلو،تو اف ام،مهد ی جهانی،علیشمس،الیا ال جی،لِی تو،یاس،یگانه،ماکان بند،انریکه،سلنا،
تیلور سوی فت،ماهانا،باران،سامی،مالنی ،
ماکان،اشوان،امینم،اِب ی...
یهو ساکت شد و با لبخند به پسره گفت:
-اِمینم!
پسره یهو با بهت گفت:
-آره
همه شروع کردن به تشویق و دهنم رو به باز شدن رفت...
رو به جمعیت گفت:
-جالبه معنی حرفاشونم نمی فهمن،فقط گوش میدن.
همه خند یدن و امیر برگشت و رو بهم نگاه کرد.
خیره زل زد بهم
با چشمای ریز شده گفت:
-کنترل ذهن بلد ی؟
با اخم گفتم:
-نه!
لپش رو باد کرد و بی جواب رو به جمعیت گفت:
-یه کارت دیگه...همه با هم بگ ید
از هر گوشه یه صدایی بلند شد و بعد چند دقی قه همه جمعیت بلند گفتن:
-تکِ دل
امیر با نیشخند گفت:
-دوسش دارم
هم زمان با این حرفش دستاش رو جلوش مشت کرد و چند لحظه چشماش رو بست و یهو دستاش رو باز کرد و کل ی پاسور رو
هوا ریختن و گوشه گوشه سالن فرود اومدن و همه با هی جان جیغ و دست زدن و با دهن باز به پاسورا زل زدم.
همه تکِ دل بودن!
این جادوگره؟من خیلی برنامه های تَلِنت آمریکایی رو نگاه م ی کردم و خیلی شعبده بازای حرفه ا ی و توپی اومده بودن، ول ی تا
حاال از نزدیک شعبده بازی اونم این طور ی ند یده بودم!
کُرک و پرم ریخت!
همه بلند شده و براش دست میزدن خم شد و برا همه دستی تکون داد و از صحنه رفت بیرون.
با بهت نگاهش کردم و پشت سرش از صحنه خارج شدم
-آیلین!
گیج برگشتم آرام دوید به سمتم که خورد به امیر و امیر برای این که نیفته دستاش رو دور کمر آرام حلقه کرد و به دیوار تکی ه
اش داد.
صحنه فول عاشقانه ای بود!
آرام هول شده گفت:
-ب...ب...ببخشید
امیر خیره به آرام نیشخند ی زد و گفت:
-خواهش.
از آرام فاصله گرفت و کتش رو مرتب کرد.
آرام با رنگ و روی پریده به سمتم اومد و امی ر خیره به ارام زل زد.
روبه ارام گفتم:
-شرمنده، ی ه گاو من رو هول داد وسط اجرا نتونستم ب یام برای کار حرف بزنیم.
آرام بی خبر از همه جا گفت:
-گاو؟
به امیر زل زدم و بلند گفتم:
-اونم چه گاوی!
امیر نیشخند ی زد و از راه رو خارج شد.
آرام بازوم و گرفت و گفت:
-باهاشون حرف زدم،روزای زوج باید بیای.
منم هر روز هفته،چون برای نمایش باید تمرین کنم.
سرتکون دادم و همراه با ارام از راه رو خارج شد یم و آرام متفکر گفت:
-نمی دونستم آقای پنهان شعبده بازه!
با بهت گفتم:
-آرام اوسگل بازیا چیه!آقای پنهان!
آرام خیره به روبه رو گفت:
-وا نمیشه با اسم کوچیک صدا کنم که!
چند بار پلک زدم و گفتم:
-خب پیش خودمون که میتونی بگ ی امی ر!
شونه هاش رو باال انداخت و گفت:
-برو بابا
لپم رو باد کردم و با هم از ساختمون خارج شد یم.
منتظر اسنپ ایستادیم و از پشت ساختمون امیر رو دیدم.
کت تنش نبود و آستینای پی راهنش رو به باال تا زده بود.
کاله کاسکتش رو، رو سرش گذاشت و موتورش رو روشن کرد و با سرعت گاز داد و برخالف جهت ما رفت...
چه جور ی اون حقه هارو زد؟
کلک و پرم ریخت ولی سعی کردم به روی خودم نیارم!
به مهراد پی ام دادم که امشب نمیتونیم با هم بریم بیرون و اونم اموجی ناراحت فرستاد.
سوار ماش ین ک شد یم دوباره
هندزفری هام رو زدم و ملود ی آهنگِ مورد عالقم تو گوشم پخش شد.
پس نخند ن یا چون جای تو ن یترسناکیم ما این کروکود یل
...یه دختر بد می ارزه به صد تا خوب
اونی که می مونه همیشه هرجا بود...
لبخند زدم
احتماال من دختر بد یم
دَم خوانندش گرم خوب چی ز ی خونده مگه ما بدا دل نداریم؟
رفتم اینستاگرام و پیج خوانندش رو پیدا کردم.
چه قدر موهاش رو رنگ م ی کنه
رنگ ی رنگ ی!
چه دوست دختر خوشگلی ام داره
مو طالی
اینا ام زندگی دارن ما ام زندگ ی داری م...
خیر نبینین به حق پنج تن
اون دِسرایی که کوفت م ی کونید تو لوذالمعدتون..
اسنپ که نگه داشت پیاده شد یم وگوش یم رو تو جیب کولم هول دادم.
وارد خونه شد یم و با کلید در رو آروم باز کردم.
بابا جلوی تلویزیون خوابش برده بود.
رفتم تی وی رو خاموش کردم و گفتم:
-بابا...پاشو برو سر جات بخواب.
چشمای خمارش رو باز کرد و خواب آلود نگاهم کرد و از رو زیر پوش سفیدش شکمش رو خاروند و همون طور ی خواب الود
رفت سمت دی وار.
-بابا اتاق از اون وره.
این رو با خنده گفتم.
بابا همون طوری خمار سرتکون داد و دستش رو، رو دیوار کشید
من و آرام گیج نگاهش کردی م که کولر رو خاموش کرد و پشتش رو کرد و همون طور ی خمارِ خواب رفت سمت اتاق خواب.
با چشمای گرد شده گفتم:
-حرفی برای گفتن ندارم.
آرامم بهت زده گفت:
-منم!
با همون دهن باز رفتم سمت اتاقم و ارامم دنبالم اومد در رو اروم باز کردیم و بدون روشن کردن برق لباسامون رو عوض کردی م.
==================

زندگیـ سختـ استـ اما منـ از آنـ سختـ ترمـ …

===================
پاسخ
 سپاس شده توسط Par_122


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان پانتومیم اثر مرجان فریدی فوقالعاده - دلارام1383 - 27-01-2021، 19:03

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  *رمان اسرار يك شكنجه گر*
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان