شب از نیمه گذشته
در خلوت خود نشسته ام و به نور شمع کوچکم می نگرم
نفس عمیقی میکشم و سعی می کنم آرام باشم
میخوانم....می نویسم...زمزمه میکنم
مهم نیست نباشد
مهم نیست همه ی آنچه به سادگی شکست
مهم این است که حریمم را سخت تر میکنم
سنگ می شوم
تا دیگر کسی به سادگی قدرت در هم پاشیدن رویایم را نداشته باشد
مهم این است که خاطره هایش دلم را آرام میکند
همین کافیست
من چیزی دارم که او هرگز جای دیگر نخواهد دید
مهم این است که روزی نه چندان دور خواهد فهمید
باز هم یک نقطه ی غریب در زندگیم
کوله بار بستم برای رفتن
باز هم در صفر قرار گرفتم
من میتوانم و باید بتوانم
دخترک مرداد هرگز تسلیم دنیا نخواهد شد
به تنهایی میتواند همه ی دنیا را مطیع کند
خدایا
من به حکم تو تسلیم شدم
و به رضایت تو تا اینجا پیش امدم
به رفتنم رضا باش و بدان به پای عهدم تا نهایت سعیم ماندم
بیش از این حرمتم را قربانی نکن
خدایا
بی معرفتیش را دنیا بی پاسخ نمیگذارد
تو اما مرا تنها نگذار
دیگر جز تو به کسی دل نخواهم بست
اما
مراقبش باش
مراقبش باش
....
خسته ام
خیلی خسته
حس و حال مسافری رو دارم که سال ها در حال رفتن و نرسیدنه
مسافری که همیشه به اتفاقات پیش روش امید داشته و هر بار زمین خورده بازم به شوق آینده بلند شده و ادامه داده....اما الان خسته اس
دیگه نه حس و حالی داره نه اشتیاقی
تمام روحم درد می کنه
قلبم به شدت تمام تیر می کشه
و فقط تونستم به زور همه رو راضی کنم که باید بمونم توی خونه....توی تنهاییم....
گلوم پر از فریاده
دلم پر از حرفهاییه که سنگینیشون آزارم میده
اما دیگه نای گفتن هم نیست
چشمام هم دیگه توانی برای اشک ریختن ندارن
انگار توی خلاء هستم
دلم دریا رو میخواد
دلم یه غروب کنار موجهای نا آروم دریا رو میخواد
تا همه ی داد هامو سر دریا خالی کنم
تا از آدما براش قصه بگم
تا براش از بی معرفتی ها و نامردی ها بگم
تا بهش بگم چی سرم آوردن که دیگه حتی به وجود خودمم نامحرم شدم
بهش بگم چه درد غریبی روی دلمه
خسته شدم
خسته ام کردن
من نمیخوام اینطور زندگی کنم
این همه عذاب کشیدم چون چیزای دیگه ای از زندگیم خواستم
نمیخوام الان تسلیم شم نمیخوام
دلم میخواد چشمامو ببندم و دیگه باز نکنم
دلم میخواد بخوابم و دیگه بیدار نشم
دلم میخواد دیگه منتظرش نباشم
دلم میخواد با واقعیت کنار بیام
اما
میدونم نمی بخشمش
نمی بخشمش
این یه بار توی همه ی زندگیم از قولم با خدا میگذرم و نمی بخشم....
باید بفهمه چی سرم آورد
باید بفهمه و گرنه حرمت من میشکنه
خدایا
میشه بس کنی؟؟؟؟
در خلوت خود نشسته ام و به نور شمع کوچکم می نگرم
نفس عمیقی میکشم و سعی می کنم آرام باشم
میخوانم....می نویسم...زمزمه میکنم
مهم نیست نباشد
مهم نیست همه ی آنچه به سادگی شکست
مهم این است که حریمم را سخت تر میکنم
سنگ می شوم
تا دیگر کسی به سادگی قدرت در هم پاشیدن رویایم را نداشته باشد
مهم این است که خاطره هایش دلم را آرام میکند
همین کافیست
من چیزی دارم که او هرگز جای دیگر نخواهد دید
مهم این است که روزی نه چندان دور خواهد فهمید
باز هم یک نقطه ی غریب در زندگیم
کوله بار بستم برای رفتن
باز هم در صفر قرار گرفتم
من میتوانم و باید بتوانم
دخترک مرداد هرگز تسلیم دنیا نخواهد شد
به تنهایی میتواند همه ی دنیا را مطیع کند
خدایا
من به حکم تو تسلیم شدم
و به رضایت تو تا اینجا پیش امدم
به رفتنم رضا باش و بدان به پای عهدم تا نهایت سعیم ماندم
بیش از این حرمتم را قربانی نکن
خدایا
بی معرفتیش را دنیا بی پاسخ نمیگذارد
تو اما مرا تنها نگذار
دیگر جز تو به کسی دل نخواهم بست
اما
مراقبش باش
مراقبش باش
....
خسته ام
خیلی خسته
حس و حال مسافری رو دارم که سال ها در حال رفتن و نرسیدنه
مسافری که همیشه به اتفاقات پیش روش امید داشته و هر بار زمین خورده بازم به شوق آینده بلند شده و ادامه داده....اما الان خسته اس
دیگه نه حس و حالی داره نه اشتیاقی
تمام روحم درد می کنه
قلبم به شدت تمام تیر می کشه
و فقط تونستم به زور همه رو راضی کنم که باید بمونم توی خونه....توی تنهاییم....
گلوم پر از فریاده
دلم پر از حرفهاییه که سنگینیشون آزارم میده
اما دیگه نای گفتن هم نیست
چشمام هم دیگه توانی برای اشک ریختن ندارن
انگار توی خلاء هستم
دلم دریا رو میخواد
دلم یه غروب کنار موجهای نا آروم دریا رو میخواد
تا همه ی داد هامو سر دریا خالی کنم
تا از آدما براش قصه بگم
تا براش از بی معرفتی ها و نامردی ها بگم
تا بهش بگم چی سرم آوردن که دیگه حتی به وجود خودمم نامحرم شدم
بهش بگم چه درد غریبی روی دلمه
خسته شدم
خسته ام کردن
من نمیخوام اینطور زندگی کنم
این همه عذاب کشیدم چون چیزای دیگه ای از زندگیم خواستم
نمیخوام الان تسلیم شم نمیخوام
دلم میخواد چشمامو ببندم و دیگه باز نکنم
دلم میخواد بخوابم و دیگه بیدار نشم
دلم میخواد دیگه منتظرش نباشم
دلم میخواد با واقعیت کنار بیام
اما
میدونم نمی بخشمش
نمی بخشمش
این یه بار توی همه ی زندگیم از قولم با خدا میگذرم و نمی بخشم....
باید بفهمه چی سرم آورد
باید بفهمه و گرنه حرمت من میشکنه
خدایا
میشه بس کنی؟؟؟؟