12-12-2012، 23:21
آه باز گفتم تنها .... پوزشم را بپذیر ، ذل من تنگ است
دیروقتی است که دیگر گله ام را به شب و پنجره و این همه باران نکنم.
دیر وقتی است که هر وقت دلم می گیرد چشم من، با غم تو همدرد است.
چه بگویم ؟ تنها ؟ باز هم دل من تنگ است ...
گر چه جسمم بی توست، روح من تنها نیست. روح من گرمی دستان تو را حس کرده است…
و صدایی آرام،مثل لالایی باران در شب... اين همه آرامش در صداي تو و من باز بگويم: تنها ؟؟
روح من تنها نيست . روح من خسته اين دوريهاست روح من خسته ز هر ترديدي ست
آسمان ابري و...تو اينجايي لیکن
دل من تنگ است
برای مهربانيت ، لطف نگاهت .. نگاهی کوتاه که مانند دریاست بزرگ...
دل من تنگ است مادر
گرچه به کوی تو مرا راهی نیست ، گرچه دريايي و من،چشمه ي خُردي به كنار تو ام،دلم تنگ است ...
دیروقتی است که دیگر گله ام را به شب و پنجره و این همه باران نکنم.
دیر وقتی است که هر وقت دلم می گیرد چشم من، با غم تو همدرد است.
چه بگویم ؟ تنها ؟ باز هم دل من تنگ است ...
گر چه جسمم بی توست، روح من تنها نیست. روح من گرمی دستان تو را حس کرده است…
و صدایی آرام،مثل لالایی باران در شب... اين همه آرامش در صداي تو و من باز بگويم: تنها ؟؟
روح من تنها نيست . روح من خسته اين دوريهاست روح من خسته ز هر ترديدي ست
آسمان ابري و...تو اينجايي لیکن
دل من تنگ است
برای مهربانيت ، لطف نگاهت .. نگاهی کوتاه که مانند دریاست بزرگ...
دل من تنگ است مادر
گرچه به کوی تو مرا راهی نیست ، گرچه دريايي و من،چشمه ي خُردي به كنار تو ام،دلم تنگ است ...