22-12-2012، 22:33
هيچوقت يادم نميره با مامانم و خالم تو محرم دنبال يه دسته راه افتاديم پنج تا پسر احمقم جلو مامانم و خالم دست از سرم برنميداشتن ابرومو بردن هي پيس پيس ميكردن اخر سرم من رفتم پشت مامانم و خالم راه رفتم اونام انقدر پررو بودن كه چون كوله پشتي پشتم بود يكيشون اومد شماره هارو انداخت تو كيفم و هر سه تاشون باهم فرار كردن.......(واقعا كه پسرا نميتونن در برابر يه دختر قرتي و خوشگل خودشونو كنترل كنن حيا ندارن كه بي ادبا)