18-01-2013، 19:03
چشم هایم را می بندم
چهره ی زیبایت را به یاد می آورم
چشم هایت...لب هایت...لبخندت....
قلبم تند تر می تپد...جایت در قلبم هر روز و هر ثانیه بیشتر و بیشتر می شود...
دلم برایت بیشتر تنگ میشود...بغضم بیشتر می شود...
نفس کشیدن برایم سخت تر میشود...
بی تاب تر از قبل میشوم...
بی تاب شنیدن صدایت...حس کردن گرمای آغوشت...بوسه های عاشقانه ات...
دوستت دارم.. دوست دارم آن قلب پر از سنگ و یخ ات را...
نمیدانم کدام نامردی آن قلب مهربانت را تسخیر کرد و آن را پر از سنگ و یخ کرد؟
لعنت به او....لعنت به او که تو را از من دور کرد...
چهره ی زیبایت را به یاد می آورم
چشم هایت...لب هایت...لبخندت....
قلبم تند تر می تپد...جایت در قلبم هر روز و هر ثانیه بیشتر و بیشتر می شود...
دلم برایت بیشتر تنگ میشود...بغضم بیشتر می شود...
نفس کشیدن برایم سخت تر میشود...
بی تاب تر از قبل میشوم...
بی تاب شنیدن صدایت...حس کردن گرمای آغوشت...بوسه های عاشقانه ات...
دوستت دارم.. دوست دارم آن قلب پر از سنگ و یخ ات را...
نمیدانم کدام نامردی آن قلب مهربانت را تسخیر کرد و آن را پر از سنگ و یخ کرد؟
لعنت به او....لعنت به او که تو را از من دور کرد...