24-01-2013، 12:57
وجودم یخ بسته !...
اخر همه ی وجود من کسی بود که ;
گرمای دستانش زنده ام میکرد ...
اتش نگاهش جانم را میسوزاند ...
و حرارت نگاهش همه ی امیدم برای زندگی بود ..
حالا او رفته و من اینجا مانده ام با ذهنی که یخ زده ...
اخر همه ی وجود من کسی بود که ;
گرمای دستانش زنده ام میکرد ...
اتش نگاهش جانم را میسوزاند ...
و حرارت نگاهش همه ی امیدم برای زندگی بود ..
حالا او رفته و من اینجا مانده ام با ذهنی که یخ زده ...