04-02-2013، 19:11
چشم هایم به سکوت در خیره مانده بود
و چهره ای از پندارهای واژگونه
سکوت را در هم شکست
چون التهابی از یک بی قراری
چون سردرگمی یک رویای نیمه سوخته
چون تصویر واژ گون شده ی یک حقیقت
و پندارها همه گم شد!
صدایی که از آنسوی دیوارها می آمد
صدای تلنگری وحشتناک
که درون پاک را به مبارزه تلخی اصرار می کرد
نه واژگان من قدرت پرواز نداشت
در این گردابه خود درون بینی ها
و نگاهم چهره ها را
در سکوت خویش گم می کرد
و خواهم رفت چون مسافری که همه عمر گریخت
با سکوتی به بلندای تمام لحظه های مرده....
و چهره ای از پندارهای واژگونه
سکوت را در هم شکست
چون التهابی از یک بی قراری
چون سردرگمی یک رویای نیمه سوخته
چون تصویر واژ گون شده ی یک حقیقت
و پندارها همه گم شد!
صدایی که از آنسوی دیوارها می آمد
صدای تلنگری وحشتناک
که درون پاک را به مبارزه تلخی اصرار می کرد
نه واژگان من قدرت پرواز نداشت
در این گردابه خود درون بینی ها
و نگاهم چهره ها را
در سکوت خویش گم می کرد
و خواهم رفت چون مسافری که همه عمر گریخت
با سکوتی به بلندای تمام لحظه های مرده....