27-03-2013، 12:39
يه بار خونه ي مامان بزرگم بوديم عمم خواس بره دنبال پسر عمم بابام گفت هلن ميره ميارتش{اخر بد شانسي}بعد رفتم نزديك زبان سراشون{دو كوچه اون ور تر خونه ي مادربزرگم}پسر عممو تا ديدم با چشم و ابرو بهش گفتم بياد اونم اومد بعد نزديك خيابون بودم هي پسر عمم اذيت ميكرد دستمو نميگرفت اعصابم خورد بود يهو يه ماشين ترمز كرد جلوي پام يه پسري سرشو از شيشه اورد بيرون گفت:شماره بدم؟اومدم جوابشو بدم ديدم پسر عمم كنارمه هي بازم پسره گفت اعصابم خراب بود رفتم اون ور تر دنبالمون اومد بعد منم چند تا فحش بهش دادم اخر سر من گوشيم تو دست پسر عمم بود پسره پياده شد گوشيمو از دست پسر عمم قاپيد گفت يا شمارمو ميگيري همين الانم يه تك ميزني يا گوشي بي گوشي {بدبختي دردسر...}اخر سر گرفتم كلي هم حرص خوردم بعدشم پسر عمم گفت به همه ميگم شماره گرفتي به عنوان باج رفتم براش پفك و لواشك خريدم رفتيم خونه ي مادر بزرگم...{يعني يه بچه ي 8 ساله از من باج گرفته....}