امتیاز موضوع:
  • 21 رأی - میانگین امتیازات: 4.48
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

با من قدم بزن( رمان عاشقانه ، گریه دار) به قلم: خودم

#23
ببخشید دیرشد ولی اینم از قسمت های امروز

گفتم:
-       
سلام.
-       
خوب خوابیدی؟
-       
آره مرسی.
-       
جایی میری؟
-       
کلاس دارم امروز ، بعدشممیرم خونه ، لباس بردارم.
-       
مطمئنی؟
-       
یه ساعتی میرم کسی نباشه.
-       
باشه. سپیده برا نوشیکاچایی بیار.
صبحانه خوردیم ، آرتیمانزودتر صبحانه اش تمام شد و بلند شد رفت بالا ، بی تربیت جواب سلامم بلد نیست ، بلند شدم و از آدرین خدافظی کردم و بیرون رفتم ، چقدر آدم اینجا احساس غرور میکنه ، سوار ماشینم شدم و به سمت دانشگاه حرکت کردم ، چهارساعت کلاس داشتم ، نها تو کلاس برام جا گرفته بود ، رفتم کنارش نشستم و آروم شروع به صحبت کردیم ، اول من شروع کردم:
-       
از حوا خبر داری؟
-       
دیوانس ده روز دیگه می پره.
-       
وای نه ، چه بد.
-       
هرکاری کردم نتونستم ایندختره رو راضی کنم بمونه.
-       
تو کی باهاش حرف زدی؟
-       
دیشب ، ساعت هشت ، هشت ونیم.
-       
منم دیروز باهاش رفتم نهاربخوریم ، این امیرعلی کلمو از روزی که حوا فرار کرده خورده ، باهاش حرف زدم یه عالمه ، آخرشم قبول نکرد.
-       
می فهمه آخر.
-       
امیدوارم.
-       
الان این آریان بیرونمونمیکنه.
کلاس ها تمام شد ، ساعت یکو نیم بود که داشتیم از دانشگاه بیرون می رفتیم که امیرعلی صدام کرد ، حالا اگه من صلوات نذر نمی کردم که اینو نبینم ، کلا جلو چشم ظاهر نمی شد ، از نها خداحافظی کردم و به سمت امیرعلی رفتم:
-       
سلام.
-       
سلام ، چه خبر؟
-       
سلامتی.
-       
نوشیکا.
-       
اِ چیه؟ چرا یهو رم می کنی؟چرا داد میزنی یهو؟
-       
جدی میگم چه خبر... با حواحرف زدی؟
-       
اوهوم.
-       
چی شد؟ قبول کرد؟
-       
ده روز دیگه پرواز داره ،هرچی من گفتم و هرچی نها گفت قبول نکرد.
-       
چیکار کنم؟
-       
بابا شماها یه جوری حرف میزنید انگار من هزار بار عاشق شدم ، من از کجا بدونم چیکار کنی.
-       
راست میگی.
-       
ببخشید امیرعلی ، الکی جودادم ، بیخودی عصبانی شدم.
-       
نه... مقصر خودمم ، بایدزودتر به فکر میوفتادم... نوشیکا ، خیلی نگرانشم ، می ترسم بره اونور.
-       
امیرعلی تو به حوا اعتمادنداری؟
-       
داره تنها میره تو یه کشورغریب...
-       
اون تنها نمیره ، میره پیشنهال ، یکم که بگذره خودش متوجه میشه ، چقدر زندگی اون طوری سخته ، برمی گرده.
-       
اجازه ی پدر رو چیکار میکنه؟
-       
تا حالا شنیدی پول بر هردرد بی درمان دواست؟
-       
نمی ذارم بره.
-       
انقدر خودتو درگیر نکن ،هرچی صلاحه.

سریع خدافظی کردم و ازدانشگاه بیرون رفتم ، همه انتظار دارن از آدم ، به من چه اصلا؟ نوشیکا اینطوری حرف نزن ، شاید تو یه روز به کمک یکی نیاز داشته باشی. از دانشگاه یه راست رفتم خونه خودمون ، حدسم درست بود ، بابا خونه نبود ، سریع هرچی لباس بود جمع کردم ، چقدر دلم برا خونه خودمون تنگ شده بود ، از خونه بیرون رفتم ، رفتم خونه ، با آدرین شام خوردم و بعد هم خوابیدم.

یک هفته گذشت ، دیگه خیلیاحساس راحتی می کنم اینجا ، پگاهان هنوز با آدرین قهره ، به درک دختره ی پرو ، امروز دوباره با این معلم ترسناکه کلاس دارم ، به سختی آماده شدم و به دانشگاه رفتم ، چون کلاس فوق العاده داشتیم تا ساعت چهار و نیم دانشگاه بودم ، نهار همونجا خوردیم من و نها ، هرشب با آرتیمان حرف می زنم ولی بیشعور انگار دارم یاسین به گوش خر می خونم ، هیچ تغییری توش ایجاد نشده ، ولی من عوضش می کنم ، داشتم میرفتم خونه که یه فکری مثله خوره افتاد تو کلم ، هرچی خواستم مهارش کنم نشد ، به آدرین اس ام اس دادم ، با دوستام میرم بیرون ، بعد کلی خواهش اجازه صادر شد  ، زنگ زدم به چیستا گفتم اکیپ رو آماده کنه ،بریم خوش گذرونی ، همه بچه های کلاس کنکور بودیم ، سریع راهم رو کج کردم و اول به سمت خونه دوتا از دوستام بعد هم بام تهران رفتم ، قرار بود این بار من همه رو مهمون کنم ، هر سری یه جا می رفتیم ، هممونم پایه ایم همیشه ، من گفتم این سری بریم بام تهران ، اکیپمون پانزده نفره بود ، هشت تا دختر ، هفت تا پسر ، امروز امیرعلی نمیاد برا همین چهارده نفریم ، خودم رفتم دنبال چیستا و نیلوفر ، بعد هم سه تایی ، رفتیم بام تهران ، چندتاشون رسیده بودن ، مازیار و آرشام و ستایش و ژاله اومده بودن ، یه چایی لیمو خوردیم که دونه دونه و چندتا چندتا بقیه هم رسیدن ، اول یلدا و پژمان ، بعد هم بنفشه و فرید ، البته بعدش هم دونه دونه بابک ، سمیه و سپهر اومدن ، البته فکر نکنید مثه این خزا هرکی یه یار داره ها ، نه همه باهم دوستیم ، بین هممون ، فقط ستایش و آرشام باهم دوست دختر دوست پسرن ، بقیه فقط دوستیم ، نشستیم و چایی خوردیم ، بعدشم سپهر برامون گیتار زد ، اولین بار بود که دلم برا آرتیمان و گیتار زدنش تنگ شد ، میگم بد فکریم نیستا ، شاید اومد... آره اونم اومد ، حرفا می زنیا ، سپهر گیتار زد و خوند ، یه آهنگ خیلی قشنگ رو زد ، فقط یه تیکش یادمه:
مثله یه بارون ملایم دارهمیباره
این اولین باره ، اولینبااااره
حتی قسم خورده منو تنها نمیذاره
این اولین باره ، اولینبااااره
یهو آرشام جو محیط گرفتش ،گفت بذار منم یه آهنگ بزنم ، یعنی از چیزی که خوند انقدر خندیدیم که دل درد گرفتیم:
ستایـش یکی خیرس رو تونگاهش
از تو داره فقط یه خواهش
که شبا بیای به خوابـــش
ستایـش دنیارو با عشق تو میخوامش...
واینمی دونید چقدر ستایش فحش داد به این پسر ، دائما یه سری جمله هارو تکرار می کرد:
-       
خفه شو آرشام ، زشته ،دهنتو ببند عزیزم ، نخون آرشام بده ، نکن ، نخون.
ستایشمی گفت ، آرشام می خوند ، ما هم می خندیدیم ، بعد از شام و خرج حالا نمی گم چقدر تومان پول از جیب بنده ، بیرون اومدیم و هر کدوم ، رفتیم خونه هامون ، ساعت دوازده و نیم شب بود که رسیدم خونه آدرین با یه چمدان لباس ، رفتم تو خونه ، چراغ ها خاموش بود ، داد زدم:
-       
آدرین؟ سپیده؟ مامان گلی؟کسی نیست؟ تهمینه خانم؟
اسمخدمتکار هایی که می شناختم رو دونه دونه گفتم ، تا بالاخره تهمینه خانم صدام رو شنید:
-       
نوشیکا خانم ما رو صداکردین؟
-       
کجایین شما؟ سکته کردم.
-       
همه خوابن.
-       
آدرین و آرتیمان هم خوابن؟
-       
نه ، بیرونن هر دو.
-       
باهم؟
-       
نه ، جدا رفتن.
-       
نمی دونید کجان؟
-       
نه خانم فقط آدرین آقا گفتنبه شما بگم نگران نباشید.
-       
باشه ، مرسی ببخشید اگهخواب بودید.
تهمینهخانم رفت بخوابه ، یعنی کجاس آدرین این وقت شب؟ این پسره کجاس؟ هرچی به آدرین زنگ زدم جواب نداد ، دیگه ناامید شدم ، از رو مبل بلند شدم و از پله ها بالا رفتم ، به اتاق میشا رسیدم ، لباس هام رو عوض کردم ، یه لباس خواب خوشکل سفید پوشیدم ، حالا انگار می خوام دلبری کنم اینطوری لباس پوشیدم ، رفتم رو تخت ، داشتم پتو رو می کشیدم رو خودم که گومپ... این صدای چی بود الان؟ انگار یه چیزی خورده زمین 

سریعبلند شدم ، قسمت رویی لباس خوابم رو پوشیدم و رفتم بیرون ، چشمم به پله ها افتاد ، واااااااای ، من می ترسم ، این آرتیمانه ، حتما مست کرده ، خدایا خودت به خیر بگذرون ، این آدرین گور به گور شده کجــــــاس؟ خیلی آروم رفتم سمتش:
-       
آرتیمان؟ خوبی؟ مستی؟ چتشده؟ هــــوی ، جواب بده ، سکته کردم. داد زدم: آرتیمان؟
-       
هــان؟
-       
خوبی؟
-       
مگه قرار بود بد باشم؟ چهحرفایی می زنیا ، افتادم زمین یه دفعه.
-       
خاک بر سر من که نگران توشدم.
-       
واقعا؟
-       
دروغ میگی تو مستی ، حالتطبیعی نیست.
یهوبلند شد یا خــدا ، کمک کن ، امشبم به خیر بگذرون ، خوشی به من نیومده کلا ، بهم نزدیک شد واااااااای ، به خدا این دهنش بوی الکل میده ولی چقدر حواسش جَمعه عوضی ، اومد جلو ، می زنم تو سرشا ، دوباره اومد جلو ، اون میومد من میرفتم عقب ، اون میومد جلو من میرفتم عقب ، اِ این آرتیمانه؟ چرا این شکلیه؟ چِ چرا... چقدر خوش تیپه این ، کت شلوارو وای ، چه هلویی شده این ، اینو کجای دلم بذارم من الان؟ آیییییی سرم ، خوردم به دیوار ، چقدر بد ، سرم داره سوت میکشه ، ایشالا بیشتر درد میگرفت ، دختره ی خنگ الان تو باید تیپ اینو دریابی؟ فقط تیپش نیست ، موهاشم ژل زده داده بالا ، چه خوش تیپ ، دهنتو ببند نوشیکا این الان تو چند میلی متریت وایستاده ، آروم گفتم:
-       
برو کنار.
-       
اگه نرم چی؟
-       
بهت گفتم برو کنار ، نذارعصبانی شم جیغ بکشم.
-       
چه خشن.
-       
گمشو کنار.
کتشرو دراورد و پرت کرد زمین ، یعنی چی الان این حرکت؟ دستش رو آورد بالا ، به خدا جیغ می زنما ، من شعور ندارم ، یهو داد می زنم ، بس کن ، آقای از دخترا فراری منو بیخیال ، گمشو کنار ، وااااااااای دستش رو محکم کوبوند به دیوار دقیقا کنار صورتم ، اون یکی دستش رو هم همین طور ، بین دستاش و بدنش زندانی شده بودم:
-       
داری چی کار میکنی؟
-       
منو اذیت می کنی؟ می خوایمنو عوض کنی؟
جیغزدم: برو کنار.
-       
انقدر الکی داد نزن ، آهوکوچولو.
اینمعنی اسم منو از کجا می دونه؟ نوشیکا معنی رو بیخیال ، دیگه واقعا دارم عصبانی میشم ، با صدای تقریبا بلندی گفتم:
-       
میری کنار یا نه؟
-       
تو فکر کن نه.
یهتف انداختم تو صورتش ، واقعا ترسیده بودم ، گفتم:
-       
حالا می فهمم چرا دریا بهتجواب منفی داد.
دستاشافتاد ، صورتش رو پاک کرد ، اما هنوز رو به روم ایستاده بود ، با قدرت تمام هلش دادم عقب ، یه قدم رفت عقب ، سریع داشتم می رفتم سمت اتاق خودم که دستم از پشت به شدت خیلی زیادی ، طوری که فکر کردم دستم داره کنده میشه ، کشیده شد ، از رو به رو خوردم به بدن آرتیمان ، چشمام قرمز شده بود ، یهو وحشی شد ، داد زد:
-       
چرا؟ هان؟ چرا جواب منفیداد؟ بگو دیگه لعنتی.
-       
ولـم کن.
-       
زود باش جوابمو بده ، وگرنهیه کاری می کنم تا آخر عمرت از دختر بودنت پشیمون بشی.
-       
تو گه می خوری ، دست کثیفتوبکش.
-       
پرسیدم چرا ولم کرد؟
-       
چون تو عوضی ای ، حیوونی ،آشغالــــی.
فشاردستش رو کم کرد و گفت :
-       
ببین چشم خوشکله ، سعی نکنمنو عوض کنی ، می دونی چیه؟ این کارو کردم تا بدونی هرشب هرکاری که دلم بخواد می تونم باهات بکنم و کسی هم نفهمه ، اما از نظر من شما دخترا ارزش خوش گذرونی هم ندارین ، همتون بی ارزشید ، دیگه سعی به تغییر من نداشته باش.
-       
حیوون.
سریعرفتم تو اتاق میشا ، درو کوبیدم و قفل کردم ، اعصابم ریخت بهم ، پسره ی عوضی ، خودت بی ارزشی ، گه می خوری بخوای با من خوش گذرونی کنی ، خودم خفت می کنم اگه بهم دست بزنی ، میشکنم دستتو ، آدرین... آدرین ، آدرین ، کجایی؟ خواهش می کنم بیا ، رو تخت نشسته بودم که باز این پسره روانی شروع کرد به گیتار زدن ، میرم اون گیتارو خورد می کنم رو سرشا ، بی فرهنگ ، انقدر فحش دادم بهش که خوابم برد
پاسخ
 سپاس شده توسط ㄎムÐ Ǥノ尺レ ، s1368 ، elnaz-s ، kamiyar35629 ، PROOSHAT ، gisoo.6 ، فاطی کرجی ، maryamam ، Berserk ، عاغامحمدپارسا:الکی ، Nafas sam ، SOGOL.NM


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: با من قدم بزن( رمان عاشقانه ، گریه دار) به قلم: خودم - ըoφsիīkα - 01-08-2013، 20:41

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان