30-08-2013، 14:23
من فقط یه روز اونم صبح تنها بودم پاشدم بدون اینکه به ساعت نگاه کنم همه جا تاریک بود ساعتم نمی دیدیم رفتم مدرسه دیدیم در مدرسه بسته است ترسیدم که یدرسیدم رفتم کوبیدم به در با لگد هیشکی در باز نکرد نشتم گریه کردم یهو دیدم ناظمون با ماشین اومد ازم پرسید چی شده گفتیمه هیشکی درو باز نمی کنه معلمون خندید بعدا فهمیدم من نیم ساعت زود رفت بودم یه بارم قرار شد برم پای تخته نقشه گشور بکشم برگه دستم برعکس بود منم که گیج نقشه رو تو تخته بر عکس کشیدم کلاسمون پسر هم داشت پسرها کلی بهم خندیدن اب شدم از خجالت
یه بار تو ابتدایی واسه نمایش رفته بود کانون میثم ما نمایشمون رو اجرا کردیم نشستیم نمایش بعدی رو ببینیم بعده بچه های اونا کمک کردیم بعد معلم تربیتی ما تابلو نمایش رو دیوار رو بر عکس زده بود هیشکس هم نفهمید یهو دوستم گفت بچه ها چرا چوب های گل افتاب گردون ها رو حواست بیشتر که دقت کردیم فهمیدیم خانوم شیر خدا بر عکس زده کلی خندیدیم بعد رفتیم بهشون گفتیم
یه بارم تو کتاب خونه مدرسه 4 نفر تنها بودیم یکی از بچه ها رفت بیرون من به یکی از دوستام گفتم حواسش باشه هر وقت اومد من اونو بترسونم بعد نگو خانوم قرانی مون میاد این میگه اومد اونکه میاد تو منم وارد عمل میشم تازه می فهمم که خانوم قرانی مونه شانس اوردم جوون بود از اون گیرا نبود هیچی نگفت وگرنه پدرم در اومده بود
یه بار تو ابتدایی واسه نمایش رفته بود کانون میثم ما نمایشمون رو اجرا کردیم نشستیم نمایش بعدی رو ببینیم بعده بچه های اونا کمک کردیم بعد معلم تربیتی ما تابلو نمایش رو دیوار رو بر عکس زده بود هیشکس هم نفهمید یهو دوستم گفت بچه ها چرا چوب های گل افتاب گردون ها رو حواست بیشتر که دقت کردیم فهمیدیم خانوم شیر خدا بر عکس زده کلی خندیدیم بعد رفتیم بهشون گفتیم
یه بارم تو کتاب خونه مدرسه 4 نفر تنها بودیم یکی از بچه ها رفت بیرون من به یکی از دوستام گفتم حواسش باشه هر وقت اومد من اونو بترسونم بعد نگو خانوم قرانی مون میاد این میگه اومد اونکه میاد تو منم وارد عمل میشم تازه می فهمم که خانوم قرانی مونه شانس اوردم جوون بود از اون گیرا نبود هیچی نگفت وگرنه پدرم در اومده بود