09-07-2014، 14:56
سلام ببخشید یه مدت پست نذاشتم یه خبر خوب من همراه با این رمان یه رمان دیگه هم دارم می نویسم در حال حاضر که بعد این رمان اونو بذارم
دوستان سپاس فراموش نشهههههههههههههههه
مثل برق دوهفته با سختی گذشت و روز مرخص شدن من فرا رسید تا اون موقع خودمو تو اینه ندیده بودم یعنی هرسری هم به مامان اینا می گفتم می گفتن حالا اینه این وسط از کجا بیارم و بهانه می کردن یه شک هایی کرده بودم که یه چیزی شده .
مینا-رزا اماده ای کمک نمی خوای
من- نه قربونت اماده شدم می تونی بیای تو
مینا اومد تو ولی معلوم بود که حال گریه داره می خواد گریه کنه تو صورتم نگاه نکرد تا متوجه نشم ولی بعد این همه مدت دیگه من خواهر خودمو می شناختم دیگه نه پس فهمیدم یه چیزیش هست رفتم جلو اروم بغلش کردم .دیگه جلوخودشو نگرف و شروع کرد به به زار زدن .
من- چی شده چرا گریه می کنی
-هیچی هیچی یهو دلم گرفت .
-بعد این همه مدت من تورو یعنی واقعا نمی شناسم می دونم یه چیزیت شده پس به من دروغ نگو .
یه دفعه مامان اومد و صحبتامون نیمه کاره موند .
مامان - دوباره شیون و زاری شروع شد سه ساعته منتظرتونیم بیایین دیگه اهههههههههههههه
مینا-ببخشید
بعد باحالتی مثل بچه کوچولو ها اشکاشو پاک کرد .
رفتیم تو ماشین نشستیم منو و مینا عقب شستیم و مامکان و بابا جلو .
یه دفعه سرم رفت طرف اینه بغل .
وای خدای من این منم چرا قیافم این طوری شده می دونستم بد شده ولی این دیگه نوبرشه .اروم شروع کردم به اشک ریختن.
بادهن باز تو اینه به خودم نگا ه می کردم یه دفعه مینا حواسش به من معطوف شدو نگام کرد فهمیدکه قیافمو دیددرحالی که بادستش پشتمو ماسازمیداد گفت رزا جونم درس میشه گریه نکن این زخما سطحی زیاد حس ولی میره فقط جای بخیه روی گوشه پیشونیت می ومونه به جون خودم راس میگم توروخدا گریه نکن .تازه تازه اون جای بخیه هم که کوچولو زیاد نیس گریه نکن دیگه .
ببخشید کم گذاشتم از سری بعد بیشتر میذارممممممم
من سپاس می خواممممممممممممممممممممممممممممممممممم
دوستان سپاس فراموش نشهههههههههههههههه
مثل برق دوهفته با سختی گذشت و روز مرخص شدن من فرا رسید تا اون موقع خودمو تو اینه ندیده بودم یعنی هرسری هم به مامان اینا می گفتم می گفتن حالا اینه این وسط از کجا بیارم و بهانه می کردن یه شک هایی کرده بودم که یه چیزی شده .
مینا-رزا اماده ای کمک نمی خوای
من- نه قربونت اماده شدم می تونی بیای تو
مینا اومد تو ولی معلوم بود که حال گریه داره می خواد گریه کنه تو صورتم نگاه نکرد تا متوجه نشم ولی بعد این همه مدت دیگه من خواهر خودمو می شناختم دیگه نه پس فهمیدم یه چیزیش هست رفتم جلو اروم بغلش کردم .دیگه جلوخودشو نگرف و شروع کرد به به زار زدن .
من- چی شده چرا گریه می کنی
-هیچی هیچی یهو دلم گرفت .
-بعد این همه مدت من تورو یعنی واقعا نمی شناسم می دونم یه چیزیت شده پس به من دروغ نگو .
یه دفعه مامان اومد و صحبتامون نیمه کاره موند .
مامان - دوباره شیون و زاری شروع شد سه ساعته منتظرتونیم بیایین دیگه اهههههههههههههه
مینا-ببخشید
بعد باحالتی مثل بچه کوچولو ها اشکاشو پاک کرد .
رفتیم تو ماشین نشستیم منو و مینا عقب شستیم و مامکان و بابا جلو .
یه دفعه سرم رفت طرف اینه بغل .
وای خدای من این منم چرا قیافم این طوری شده می دونستم بد شده ولی این دیگه نوبرشه .اروم شروع کردم به اشک ریختن.
بادهن باز تو اینه به خودم نگا ه می کردم یه دفعه مینا حواسش به من معطوف شدو نگام کرد فهمیدکه قیافمو دیددرحالی که بادستش پشتمو ماسازمیداد گفت رزا جونم درس میشه گریه نکن این زخما سطحی زیاد حس ولی میره فقط جای بخیه روی گوشه پیشونیت می ومونه به جون خودم راس میگم توروخدا گریه نکن .تازه تازه اون جای بخیه هم که کوچولو زیاد نیس گریه نکن دیگه .
ببخشید کم گذاشتم از سری بعد بیشتر میذارممممممم
من سپاس می خواممممممممممممممممممممممممممممممممممم