امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

جلد 2 خاطرات روزانه یه دختر دیوونه

#5
فلش رو برداشتم سریع رفتم پیش دخترا.
محدثه:ایسای خر دیدی چیکار کردی؟حالا چیشد؟
من:اگرم بخواد نمیتونه کاری بکنه عزیزم!
فلش رو گرفتم سمتشون.
الینا:این چیه؟
من:این منبع عکسای خانوادگی و تحدید اور خانم نبویه!
محدثه:ایسا خیلی کارت زشت بود.زودباش برو بده بهش.
من:نچ نچ نچ
الینا:میام خونتون عصر ببینیم چی توشه!
محدثه:تو هم الینا خانم؟وای خدایا !
من:اه اه اه!چندش بچهه مثبت!
خندیدیم.محدثه:اقا منم پایم بریم ببینیم چی توشه!
من:پس بیای الان بریم. محدثه:الان نه!من موندم تو چه رتبه ای قراره بیاری!احتمالا منفی 1 میلیون.اصلا من موندم ما چجوری با اون مخ معیوبمون جهشی خوندیم یه سال رو.
من:همونم خوبه.
وسایلامون رو جمع کردیم و رفتیم به سمت خونمون.کلید انداختم و وارد شدیم.مامان و بابا که با هم رفتن ممسافرت.خدا رو چه دیدی شاید یه خواهر یا یه داداش دیگه بهمون تحویل بدن.
از فکرم خندم گرفت.با بچه ها لباسامونو کندیم.لباسمو عوض کردم و با شرتک خرسی رفتم پیش دخترا.
من:راستی خلمنگا گیسو هنوز برنگشته؟
محدثه:نه.بهم گفت حداقل تا 3 روز دیگه ارومیه هستن.
من:ای کاش زودتر بیاد.
الینا:حالا ولش کنید.ایسا بپر لبتابتو بیار ببینیم چی تو اون فلش مبارکک هست.
لبتابم رو اوردم و فلش رو زدم توش و بازش کردم.
الله و اکبر!اینا دیگه چه عکسایی هستن؟این خانم نبوی شکنجه گره؟
تو جایی که معلوم بود یه کشور خارجیه با لباس زیر وایساده بود کنار یه مردی کنار دریا.
ایول!
برگشتم دیدم محدثه و الینا چشاشون 4 تا شده.زدم عکس بعد دیدم داشت مرده رو میبوسید.
عکس بعدی جون قدیمی بود زمش رفت.همینطوی میزدمشون بعدی و چشمام گرد تر میشد.والا صد رحمت به فیلمای +18 سال.
فلشو در اوزدم و گذاشتمش تو اتاقم.ساعت تقریبا 3 ظهر بود و هیچی نخورده بودیم.
داشتم از پله ها میومدم پایین که زنگ درمون رو زدن.از سوراخ در فهمیدم خاله زهراس.
سریع درو باز کردم.
خاله زهرا:به به .سلام ایسا خانم خوبی؟
من:سلام خاله جون خوبید؟فرمایید تو!
خاله زهرا:اگهه اشکال نداره.
من:نبابا
اومد تو.یه قابلمه هم دستش بود.
خاله با دخترا هم سلام و احوالپرسی کرد.
خاله:بیاین دخترا.اینم غذا.ایسا جان مادرت گفت هچی ندارین بخوری گفتم براتن درست کنم بیارم.
من:دستتون درد نکنه.
نشستیم رو میز و شروع کردیم به خوردن.
خاله :راستی بچه ها میدونستید ارشام میخواد یه مدتی برگرده ایران؟فکر کنم به خاطر تعطیلات کریسمس باشه.
غذا پرید تو گلوم.الینا یدونه زد تو کمرم که رو به راه شدم.
من:واقعا؟
خاله:اره راست میگم.تازه طاها هم میخواد بخاطر همین تعطیلی ها برگرده.
محدثه:یوهو!وای باورم نمیشه 3 ساله که ندیدیمشون.
سری تکون دادم.الینا:حالا کی میان؟
خاله:همین امشب ارشام میرسه.تقریبا ساعت 7.ولی طاها فکر کنم فردا میاد.
دوباره غذا پرید تو گلوم.
خاله:عه وا خخاله جان چت شد؟من هرچی میگم غذا میپره تو گلوت.
غذامو قورت دادم و گفتم:خوبم خوبم.
الینا خندید و گفت:خاله چیکار کنه؟اسم ارشام میاد غذا میپره تو گلوش.
خاله:نمیدونستم اینقد دلتون واسشون تنگ میشه!من شما رو به چشم دوستای صمیمی اون پسرا میبینم.امیدوارم که شما هم همین فکرو بکنین.
حرفشو تایید کردیم.
من:خاله میشه من هم امشب همراتون بیام؟
خاله:اره عزیزم.الینا و محدثه هم بیان.
الینا:راستش خاله من کار دارم وگرنه با سر میومدم.
محدثه:منم هنوز کتابامو تکمیل نکردم.ولی حتما سر فرصت میام.
خاله لبخندی زد و گفت:اشکالی نداره.پس ایسا جان منو دایی ارشام ساعت 5 میام دنبالت.
من:چشم.
الینا:خب ایسا من دیگه برم به کارام برسم.خداحافظ.
با همشون خداحافظی کردم .خودم تهنا تهنا نشستم پای فیلم.
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط ѕααяeη ، Prometheus ، BIG-DARK ، *Aɴѕel* ، єη∂ℓєѕѕღ ، ᴀʀмɪss ، آرمان کريمي 88 ، Ryhn


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: جلد 2 خاطرات روزانه یه دختر دیوونه - LUGAN - 06-01-2021، 1:09

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Video دروغ يك دختر...
  خاطرات روزانه / آلخاندرا پیثارنیک بخش دوم
  خاطرات روزانه / آلخاندرا پیثارنیک
  رمان دختر خاله
  رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله
  داستان عاشق شدن یه دختر و پسر !!!!!!!!!!!!!
Heart رمان خاطرات سربازی من
Heart داستان غم انگیز دفتر خاطرات صورتی
  پایان جلد 1 رمان خاطرات روزانه یه دختر دیوونه(اسمشو یکمکی عوض کردم.
  رمان دانشگاه دیوونه ها(یه رمان طنز وعاشقانه خیلی قشنگه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان