نظرسنجی: این رمان را بنویسم یا نه ؟
این نظرسنجی بسته شده است.
آره
0%
0 0%
نه
0%
0 0%
در کل 0 رأی 0%
*شما به این گزینه رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

امتیاز موضوع:
  • 117 رأی - میانگین امتیازات: 4.44
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

کره فروش{داستان}

گاو ما ما می كرد. گوسفند بع بع می كرد. سگ واق واق می كرد و همه با هم فریاد می زدند حسنك كجایی؟ شب شده بود اما حسنك به خانه نیامده بود . حسنك مدت های زیادی است كه به خانه نمی آمد. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می كند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند. موهای حسنك دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند. دیروز كه حسنك با كبری چت می كرد، كبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است. كبری تصمیم داشت حسنك را رها كند و دیگر با او چت نكند چون او با پتروس چت می كرد.

پتروس همیشه پای كامپیوترش نشسته بود و چت می كرد. پتروس دید كه سد سوراخ شده اما انگشت او درد می كرد چون زیاد چت كرده بود. او نمی دانست كه سد تا چند لحظه ی دیگر می شكند. پتروس در حال چت كردن غرق شد. برای مراسم دفن او كبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما كوه روی ریل ریزش كرده بود .ریزعلی دید كه كوه ریزش كرده اما حوصله نداشت. ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد. ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد كرد و منفجر شد. كبری و مسافران قطار مردند. اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و كور بود. الان چند سالی است كه كوكب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد. او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شكم مهمان ها را سیر كند. او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد. او كلاس بالایی دارد. او فامیل های پولدار دارد. او آخرین بار كه گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت. اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است كه دیكر در كتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد...
صداقت نخستین فصل دفتر دانایی است . ((تامس جفرسن))
پاسخ
 سپاس شده توسط Lordlas
آگهی
مچ گیری استاد !


چهار دانشجو كه به خودشان اعتماد كامل داشتند يك هفته قبل از امتحان پايان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر ديگر حسابي به خوشگذراني پرداختند. اما وقتي به شهر خود برگشتند متوجه شدند كه در مورد تاريخ امتحان اشتباه كرده اند و به جاي سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراين تصميم گرفتند استاد خود را پيدا كنند و علت جا ماندن از امتحان را براي او توضيح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر ديگري رفته بوديم كه در راه برگشت لاستيك خودرومان پنچر شد و از آنجايي كه زاپاس نداشتيم تا مدت زمان طولاني نتوانستيم كسي را گير بياوريم و از او كمك بگيريم، به همين دليل دوشنبه دير وقت به خانه رسيديم.»

استاد فكري كرد و پذيرفت كه آنها روز بعد بيايند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر يك ورقه امتحاني را داد و از آنها خواست كه شروع كنند....آنها به اولين مسأله نگاه كردند كه 5 نمره داشت. سوال خيلي آسان بود و به راحتي به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتيازي پشت ورقه پاسخ بدهند كه سوال اين بود: «كدام لاستيك پنچر شده بود؟»!!!
صداقت نخستین فصل دفتر دانایی است . ((تامس جفرسن))
پاسخ
 سپاس شده توسط Lordlas
تکراری بود......Dodgy
پاسخ
ترسناکترین داستان دنیا!!!!
گفته می شود ارنست همینگوی این داستان ۶ کلمه ای را برای شرکت در یک مسابقه ی داستان کوتاه نوشته است و برنده ی مسابقه نیز شده است.

همچنین گفته می شود که وی این داستان کوتاه را در یک شرط بندی با یکی از دوستانش که ادعا کرده بود که با ۶
کلمه نمی توان داستان نوشت، نوشته است.

کوتاه ترین داستان ترسناک دنیا نیز داستان زیر است که نویسنده اش مشخص نیست!




- آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!




عاشقانه ترین داستان به نام شرط عشق


دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.
نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.
بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.
مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید.
موعد عروسی فرا رسید.
زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود.

مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.

20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.
همه تعجب کردند.

و مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردمد"
پاسخ
 سپاس شده توسط aCrimoniouSs ، ♥گل یخ ♥ ، Albert wesker ، sp_go ، narges ، niloofar kh ، Lordlas ، pouya12
احتمالا عزرائیل بوده....2i8d
کره فروش{داستان} 35
پاسخ
خیلی قشنگ بود!کجاش ترسناک بود؟Undecidedممنون!
کره فروش{داستان} 35
پاسخ
 سپاس شده توسط sp_go
داستان اول ترسناک نبود UndecidedUndecidedUndecided! داستان دوم هم خیییییییییییییییلی رمانتیک بودcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcrying
عجب روزگاریه ، دل ماله منه ، تو سینه ی منه ، اما واسه تو می تپه !
خاطره را به دست قلبم می سپارم که با تپش آن هر لحظه به یاد تو باشمBlush:Laie_23:
پاسخ
دوستان نظر های تکراری ندین...ممنون..Undecided
. ҉ مـے روے !!!

.::هَـوایـتـ نـیـسـت::.

و بـہـ هـمـیـטּ راحـتـے .:: احـسـاسـات ِ مـטּ خَـفـه ::. مـے شَـونـב...

.::آبـے کـہــ روز آخـر پـشتـ سـرتـ ::. ریـخـتـمـ ؟!

.::آبـروے בلـمـ ::. بـوב... ҉
پاسخ
خیلی قشنگ بود
شكسپير: هميشه به كسي فكر كن كه تو رو دوست دارد، نه كسي كه تو دوستش داري**
عضو گروه تاریخ انجمن
پاسخ
سلام . این کتاب بیشتر شبیه به یک رمان است . کاملا هم واقعیست . اسم من مهسا است . من یک دختر پولدار و تحصیل کرده ای هستم . هر چی بخوام می خرم اما شاید بهتر باشه بگم می خریدم . در اثر یک اتفاق احمقانه که مقصر اصلی فقط خودم بودم من همه چیزمو از دست دادم . خب بزارید داستانمو براتون تعریف کنم . همون جور که گفتم من در یک خوانواده ی پولدار و ثروتمند به دنیا آمدم . همه چیز به روال عادی سپری می شد تا این که .......
این یک رمان به نوشته ی خودم است . تکراری هم نیست . این داستان را به صورت سریالی می نویسم و سعیم را می کنم که تا آن جا که امکان دارد در دهمین قسمت تمام کنم . اگر ادامه ی این داستان زیبا برایتان جالب است و سر گرمی ندارید و دوست دارید یک رمان زیبا را دنبال کنید در نظر سنجی شرکت کرده و نظر خود را بگویید
هدف من از نوشتن این داستان این بود که شما از خواندنش لذت ببرید . نظر یادتون نره دوستان
قلب آدما مثل قلکه که اگه سکه محبت کسی توش افتاد، در نمیاد مگر اینکه بشکنیش
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  حال بهم زن ترین داستان دنیا(هر اتفاقی که بعد از خوندن داستان افتاد به من ربطی نداره)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان