امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

✿✿((درد دل یک جوان ایرانی ))✿✿

#1
[b]یه خونه مجردی با رفیقامون درست کرده بودیم

اونجا شده بود خونه گناه و معصیت....

دیگه توضیحش با خودتون...

شب عاشورابود هر چی زنگ زدم به رفیقام هیچکدوم دردسترس نبودند

نه نماز نه هیئت نه پیرهن مشکی هیچی .میگفتم اینارو همش آخوندادر آوردند<



دوتا عرب با هم دعواشون شده به ماچه؟؟؟



ماشین رو برداشتم برم یه سرکی/چی بهش میگن؟گشتی بزنم.

تو راه که میرفتم یه خانومی رو دیدم/خانم چادری و سنگینی بود.کنار خیابون منتظر تاکسی بود.

خلاصه اومدم جلو سوار ماشینش کردم یه دفه یه فکری مثه برق تو ذهنم جرقه زد.بله شیطان خوب بلده کجا وارد بشه



از چنتا خیابون عبور کردم ورسیدم به میدون ورفتم سمت خونه مجردیمون.

خانمه که دیدمسیری که اون گفته بود نمیرم گفت نگهدارو منم سرعتو بیشتر کردم
وهرچی جیغ و داد میزد توجه نمیکردم شانس آوردم درهای ماشین قفل مرکزی داشت
وگرنه خودشو مینداخت پایین.



خلاصه بردمش توی اون خونه مجردی اینم مثل بید میلرزیدو گریه میکرد و میگفت:بابا مگه تو غیرت نداری؟

آخه امشب شب عاشوراست!!!

بیا بخاطر امام حسین حیا کن

گفتم برو بابا امام حسین کیه؟

اینارو آخوندادر آوردند این عربا با هم دعواشون شده به ما ربطی نداره



خانومه که دیگه امیدی به نجاتش نداشت با گریه گفتنش که:



خجالت بکش من اولاد زهرام

بخاطر مادرم زهرا حیا کن!!

من این کاره نیستم.من داشتم میرفتم مجلس عزای سیداشهدا عزیز فاطمه



گفتم من فاطمه زهرا نمیشناسم من فقط یه چیز میشناسم :جوانی .جوانی کردن

اینارو هم هیچ حالیم نیست من اینقدر غرق تو این کارا شدم مطمئنم جهنم میرم پس دیگه آب که از سر گذشت

چه یک وجب چه صد وجب.

خانمه که از ترس صداش میلرزید با همون صدای لرزانش گفت: تو از خداو از عذاب جهنم نمیترسی

درسته ولی

لات که هستی غیرت لاتی داری یا نه؟ من شنیدم لاتها اهل لوتی گری ومردونگی هستن.

-خ.ودت داری میگی زمین تا آسمون غرق گناهی.این همه گناه کردی بیا امشب رو مردونگی کن

به حرمت مادرم زهرای مظلومه گناه نکن



گه دستتو مادرم زهرا نگرفت برو هر کاری دلت میخواد کن.

آقا من که شهوت جلو چشامو گرفته بود هیچی حالیم نمیشد. اما با شنیدن کلمه زهرای مظلومه

که با صدای لرزان وهمراه با گریه اون زن همراه بود تنم لرزید آقا یه لحظه بدنم یخ کرد

غیرتی شدم

لباسامو پوشیدمو گفتم:یالا چادرو سر کن ببینم

امشب میخوام تو عمرم برای اولین بار به حضرت زهرا اعتماد کنم

ببینم این حضرت زهرا میخواد چیکار کنه مارو...یالا



سوار ماشینش کردم واومدم نزدیک حسنیه ای که میخواست بره پیادش کردم

از ماشین که پیاده شد داشت گریه میکرد

همینجور که گریه میکردودرو زد بهم ورفت

اومدم تو خونه وحالا زد حال خوردیم وحالم خوب نبود

داشتم حرفای خانومه رو که مثل پتک تو سرم میخورد تو ذهنم مرور میکردم

تو راه که داشتم میبردمش تا دم حسنیه هی گریه میکرد

وبا خودش حرف میزد منم میشنیدم که چی میگه

اما داشت بمن میگفت

میگفت:این گناه که میکنی سیلی بصورت مهدی میزنی

آخه چرا این قد مهدی رو کتک میزنی ما شیعه ایم

امام زمان دلش از دست ما میگیره

اینارو میگفت منم رانندگی میکردم...وارد خونه شدم

دیدم مادرم .خواهرم.پدرم.داداشام اینا همه رفتن هیئت.

تو خونه مون فقط لات من بودم

تلویزیونو که روشن کردم دیدم بصورت انلاین کربلا رو نشون میده

صفحه ی تلویریون دوتکه شده راستش خود بین الحرمین وگاهی ضریحو نشون میداد.

یه مشت عرب با لباس عربی خشن با چفیه های قرمز یه مشت بچه ها با لباس عربی سبز

اینارو با تازیانه میزدندرو خاکها میکشوندند



من که تو عمرم گریه نکرده بودم یاد حرف این دختره افتادم واااااای یه عمره دارم

تازیانه به مهدی میزنم

پای تلویزیون دلم شکست

گفتم یا زهرای مظلومه دست منو بگیر

یا زهرا یه عمره دارم گناه میکنم دست منو بگیر

من میترسم گناه کنم اما به تو اعتماد دارم.

کسی تو خونه نبود دیگه هر چی دوست داشتم گریه کردم

تو سرو صورت خودم میزدم

گریه های چن ساله که بغض شده بود

گریه میکردم داد میزدم

عربده میکشیدم

خجالت که نمیشیدم چون کسی نبود یه حس عجیبی بهم دست داده بود

که توی همه عمرم تجربه نکرده بودم احساس میکردم سبک شدم تازه متولد شدم...

نیمه شب بود با صدای باز شدن قفل در از خواب بیدار شدم

پای تلویزیون خوابم برده بودپدرو مادرم از حسنیه آمدند تا مادرم درو باز کرد وارد شد تو خونه

تا نگه بمن کرد(اسمم رضاست)یه نگاه بمن کردو گفت:

رضا جان حالت خوبه؟چرا چشمات قرمز شده چرا صورتت قرمز شده گفتم چیزی نیست گفت صدات چرا گرفته

همه نگران بودن دورمو گرفته بودند گفتم چیزی نیست امشب برا امام حسین
عزاداری کردم همه تعجب کرده بودند مادرم گریه میکرد و خدارو شکر میکردو
میگفت ممنونم خدا که دعاهای منو مستجاب کردی و...



افتادم بپای پدرو مادرم گریه ...تورو بحق این شب عاشورا منو ببخشین

من اشتباه کردم

بابا گریه میکرد مادرم گریه میکرد

خواهروبرادرام...

صبح عاشورا زنجیرو برداشتم و پیرهن مشکی پوشیدم

رفتم سمت حسنیه محلمون

تو حسنیه که رفتم میشناختند میدونستند من هیچوقت اینجاها نمی اومدم

همه یه جوری نیگاه میکردند

سرپرست هیئت آدم مسنیه

آمدو پیشونیمو بوسید وبغلم کرد و گفت

رضا جان خوش اومدی منت سر ما گذاشتی منم خجالت میکشیدم

آخه یه عمر باعث اذیت وآزار مردم اون محله بودم...رفتم تو دسته وهی زنجیر میزدم

وبه یاد اون سیلی هایی که به مهدی زده بودم گریه میکردم

هی زنجیر میزدم به یاد کتکایی که با گناهانم به امام زمان زدم گریه میکردم

جلسه که تمام شد نهارو خوردیم

سرپرست هیئت منو صدا زد گفت:رضا جان میای کربلا؟

گفتم :کربلا؟؟؟!!!!

من؟!!

من پول ندارم!!

گفت نوکرتم پول یعنی چی؟خودم میبرمت هنوز ماه صفر تموم نشده بود دیدم بین الحرمینم

زدم تو صورتم گفتم حسین جان میخوای با دل من چیکار کنی؟

زهرا جان من یه شب تو عمرم به تو اعتماد کردم کربلاییم کردی؟

بی بی جان من یه عمر زیر بار گناه مرده بودم تو زنده ام کردی؟

اومدم ضریح آقا رو گرفتم گریه کردم داد میزدم حسین جا ن دستمو بگیر

نگذار برگردم دوباره راهمو گم کنم...

سرپرست هیئت کاروان زیارتی داره مکه و مدینه میبره

یه روز تو مسجد منو دید صدام زد رضا جان میای به عنوان خدمه بریم مدینه

گفت همه کاراش با من

من یکی از خدمه هام مریض شده

خلاصه چن روزه ویزای مارو گرفت

یه وقت دیدیم ای بابا سال تمام نشده تو قبرستان بقیع پای برهنه

دنبال قبر گمشده زهرا دارم میگردم

گریه کردم :زهرا جان بی بی جان با دل من میخوای چیکار کنی؟

من یه شب به تو اعتماد کردم هم کربلاییم کردی هم حاجی!!!!





خلاصه دیگه شغل پیدا کردمو اهل کارو زحمت شده بودیم رفیقاب اون چنینی را گذاشته بودم کنار

وآبرو پیدا کردم

یه مدتی دوسالی گذشت

همه ماجرا یه طرف این یه قصه که میخوام بگم یه طرف

****

مادرم گفت رضا جان حالا که کار داری

زندگی داری

حاجی هم شدی مکه هم رفتی

کربلایی هم شدی نوکر امام حسین هم شدی/آبرو پیدا کردی/اجازه میدی برات بریم خواستگاری؟؟

گفتم هر چی نظر شماست

من رو حرف شما حرف نمیزنم

رفتند گفتند ما یه دختری پیدا کردیم خیلی دختر مومنه و خوبیه رفتیم خواستگاری

پدر دختر تحقیقاتشو کرده بود.منو برد توی یه اطاق ودرو بست و گفت:

ببین پسر من میدونم کی هستی. اما دوسه ساله نوکر ابی عبدالله شدی.

میدونم چه کارهاو چه جنایتهاو... همه ی اینهارو میدونم



ولی من یه خواهشی دارم چون با حسین آشتی کردی دخترمو بهت میدم نوکرت هم هستم.

فقط جان ابی عبدالله از حسین جدا نشو

همین طوری بمون

من کاری با گذشته هات ندارم.من حالا نوکرتم.منم بغلش کردم گفتم دعا کنید ما نوکر بمونیم.

گفت از طرف من هیچ مانعی نیست دیگه عروس خانم باید بپسنده.

ماهم نشسته بودیم پدرمون.خواهرمون مادرمون.اینها همه /مادرش/خالش/عمه اش/مهمونی خواستگاری بود دیگه

عروس خانم وقتی باسینی چای وارد شد یه نگاه بمن کرد یه وقت گفت:



یازهرا!!!!

سینی از دستش ول شدو گریه و از سالن نرفته خورد روی زمین...

مادرش/خاله اش/مادر من رفتن زیر بغلشو گرفتند بردنش توی اطاق

من دیدم فقط صدای شیون از اطاق بلنده

همه فقط یه کلمه میگن: یازهرا!!!!



منم دلم مثه سرو سرکه میجوشید/چیه چه خبره؟!!

مادرمو صدا زدم گفتم مادر چیه؟

گفت مادر میگه که...



دیشب خواب دیدم حضرت زهرا اومده بخواب من.عکسه این پسره شمارو نشونم داده

گفته این تازگیا با حسین من رفیق شده...

به خاطر من ردش نکن



مادر دیشب حضرت زهرا سفارشتو کرده...



[/b]
✿✿((درد دل یک جوان ایرانی ))✿✿ 1 
پاسخ
 سپاس شده توسط baxbu ، ~ArTaBaNoOs~ ، torklord ، Elena ♥♥♥♥♥♥♥ ، katayoon79 ، rezaak ، ~Mahnaz~ ، نفس. ، _.sheidg._ ، موناجون خوشگل
آگهی
#2
چ زیاد
ا♥

✿✿((درد دل یک جوان ایرانی ))✿✿ 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ❤R@TA❤
#3
دمت گرم Big Grinحال کردم Smile
پاسخ
 سپاس شده توسط ❤R@TA❤
#4
مرسی راتا جون.خیلی خوب بود.اشکمونو دراوردی.الهی قربون فاطمه ی زهرا و امام حسین برم ک انقدر پیش خدا عزیزن, خدا ب حرمتشون معجزه هم میکنهp336cryingcryingcrying
پاسخ
 سپاس شده توسط ❤R@TA❤
#5
محشر بود ممنون
✿✿((درد دل یک جوان ایرانی ))✿✿ 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ❤R@TA❤
#6
من اینو قبل شنیده بودم ولـــــــــــی داستانه خیلی دست کاری شده
پاسخ
 سپاس شده توسط ❤R@TA❤
آگهی
#7
واقعا عالی بود
✿✿((درد دل یک جوان ایرانی ))✿✿ 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ❤R@TA❤
#8
خیلی خیلــی خوب بود.


واقعــا ممنون.
پاسخ
 سپاس شده توسط ❤R@TA❤
#9
(14-06-2014، 0:05)❤R@TA❤ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
[b]یه خونه مجردی با رفیقامون درست کرده بودیم

اونجا شده بود خونه گناه و معصیت....

دیگه توضیحش با خودتون...

شب عاشورابود هر چی زنگ زدم به رفیقام هیچکدوم دردسترس نبودند

نه نماز نه هیئت نه پیرهن مشکی هیچی .میگفتم اینارو همش آخوندادر آوردند<



دوتا عرب با هم دعواشون شده به ماچه؟؟؟



ماشین رو برداشتم برم یه سرکی/چی بهش میگن؟گشتی بزنم.

تو راه که میرفتم یه خانومی رو دیدم/خانم چادری و سنگینی بود.کنار خیابون منتظر تاکسی بود.

خلاصه اومدم جلو سوار ماشینش کردم یه دفه یه فکری مثه برق تو ذهنم جرقه زد.بله شیطان خوب بلده کجا وارد بشه



از چنتا خیابون عبور کردم ورسیدم به میدون ورفتم سمت خونه مجردیمون.

خانمه که دیدمسیری که اون گفته بود نمیرم گفت نگهدارو منم سرعتو بیشتر کردم
وهرچی جیغ و داد میزد توجه نمیکردم شانس آوردم درهای ماشین قفل مرکزی داشت
وگرنه خودشو مینداخت پایین.



خلاصه بردمش توی اون خونه مجردی اینم مثل بید میلرزیدو گریه میکرد و میگفت:بابا مگه تو غیرت نداری؟

آخه امشب شب عاشوراست!!!

بیا بخاطر امام حسین حیا کن

گفتم برو بابا امام حسین کیه؟

اینارو آخوندادر آوردند این عربا با هم دعواشون شده به ما ربطی نداره



خانومه که دیگه امیدی به نجاتش نداشت با گریه گفتنش که:



خجالت بکش من اولاد زهرام

بخاطر مادرم زهرا حیا کن!!

من این کاره نیستم.من داشتم میرفتم مجلس عزای سیداشهدا عزیز فاطمه



گفتم من فاطمه زهرا نمیشناسم من فقط یه چیز میشناسم :جوانی .جوانی کردن

اینارو هم هیچ حالیم نیست من اینقدر غرق تو این کارا شدم مطمئنم جهنم میرم پس دیگه آب که از سر گذشت

چه یک وجب چه صد وجب.

خانمه که از ترس صداش میلرزید با همون صدای لرزانش گفت: تو از خداو از عذاب جهنم نمیترسی

درسته ولی  

لات که هستی غیرت لاتی داری یا نه؟ من شنیدم لاتها اهل لوتی گری ومردونگی هستن.

-خ.ودت داری میگی زمین تا آسمون غرق گناهی.این همه گناه کردی بیا امشب رو مردونگی کن

به حرمت مادرم زهرای مظلومه گناه نکن



گه دستتو مادرم زهرا نگرفت برو هر کاری دلت میخواد کن.

آقا من که شهوت جلو چشامو گرفته بود هیچی حالیم نمیشد. اما با شنیدن کلمه زهرای مظلومه

که با صدای لرزان وهمراه با گریه اون زن همراه بود تنم لرزید آقا یه لحظه بدنم یخ کرد

غیرتی شدم

لباسامو پوشیدمو گفتم:یالا چادرو سر کن ببینم

امشب میخوام تو عمرم برای اولین بار به حضرت زهرا اعتماد کنم

ببینم این حضرت زهرا میخواد چیکار کنه مارو...یالا



سوار ماشینش کردم واومدم نزدیک حسنیه ای که میخواست بره پیادش کردم

از ماشین که پیاده شد داشت گریه میکرد

همینجور که گریه میکردودرو زد بهم ورفت

اومدم تو خونه وحالا زد حال خوردیم وحالم خوب نبود

داشتم حرفای خانومه رو که مثل پتک تو سرم میخورد تو ذهنم مرور میکردم

تو راه که داشتم میبردمش تا دم حسنیه هی گریه میکرد

وبا خودش حرف میزد منم میشنیدم که چی میگه

اما داشت بمن میگفت

میگفت:این گناه که میکنی سیلی بصورت مهدی میزنی

آخه چرا این قد مهدی رو کتک میزنی ما شیعه ایم

امام زمان دلش از دست ما میگیره

اینارو میگفت منم رانندگی میکردم...وارد خونه شدم

دیدم مادرم .خواهرم.پدرم.داداشام اینا همه رفتن هیئت.

تو خونه مون فقط لات من بودم

تلویزیونو که روشن کردم دیدم بصورت انلاین کربلا رو نشون میده

صفحه ی تلویریون دوتکه شده راستش خود بین الحرمین وگاهی ضریحو نشون میداد.

یه مشت عرب با لباس عربی خشن با چفیه های قرمز یه مشت بچه ها با لباس عربی سبز

اینارو با تازیانه میزدندرو خاکها میکشوندند



من که تو عمرم گریه نکرده بودم یاد حرف این دختره افتادم واااااای یه عمره دارم

تازیانه به مهدی میزنم

پای تلویزیون دلم شکست

گفتم یا زهرای مظلومه دست منو بگیر

یا زهرا یه عمره دارم گناه میکنم دست منو بگیر

من میترسم گناه کنم اما به تو اعتماد دارم.

کسی تو خونه نبود دیگه هر چی دوست داشتم گریه کردم

تو سرو صورت خودم میزدم

گریه های چن ساله که بغض شده بود

گریه میکردم داد میزدم

عربده میکشیدم

خجالت که نمیشیدم چون کسی نبود یه حس عجیبی بهم دست داده بود

که توی همه عمرم تجربه نکرده بودم احساس میکردم سبک شدم تازه متولد شدم...

نیمه شب بود با صدای باز شدن قفل در از خواب بیدار شدم

پای تلویزیون خوابم برده بودپدرو مادرم از حسنیه آمدند تا مادرم درو باز کرد وارد شد تو خونه

تا نگه بمن کرد(اسمم رضاست)یه نگاه بمن کردو گفت:

رضا جان حالت خوبه؟چرا چشمات قرمز شده چرا صورتت قرمز شده گفتم چیزی نیست گفت صدات چرا گرفته

همه نگران بودن دورمو گرفته بودند گفتم چیزی نیست امشب برا امام حسین
عزاداری کردم همه تعجب کرده بودند مادرم گریه میکرد و خدارو شکر میکردو
میگفت ممنونم خدا که دعاهای منو مستجاب کردی و...



افتادم بپای پدرو مادرم گریه ...تورو بحق این شب عاشورا منو ببخشین

من اشتباه کردم

بابا گریه میکرد مادرم گریه میکرد

خواهروبرادرام...

صبح عاشورا زنجیرو برداشتم و پیرهن مشکی پوشیدم

رفتم سمت حسنیه محلمون

تو حسنیه که رفتم میشناختند میدونستند من هیچوقت اینجاها نمی اومدم

همه یه جوری نیگاه میکردند

سرپرست هیئت آدم مسنیه

آمدو پیشونیمو بوسید وبغلم کرد و گفت

رضا جان خوش اومدی منت سر ما گذاشتی منم خجالت میکشیدم

آخه یه عمر باعث اذیت وآزار مردم اون محله بودم...رفتم تو دسته وهی زنجیر میزدم

وبه یاد اون سیلی هایی که به مهدی زده بودم گریه میکردم

هی زنجیر میزدم به یاد کتکایی که با گناهانم به امام زمان زدم گریه میکردم

جلسه که تمام شد نهارو خوردیم

سرپرست هیئت منو صدا زد گفت:رضا جان میای کربلا؟

گفتم :کربلا؟؟؟!!!!

من؟!!

من پول ندارم!!

گفت نوکرتم پول یعنی چی؟خودم میبرمت هنوز ماه صفر تموم نشده بود دیدم بین الحرمینم

زدم تو صورتم گفتم حسین جان میخوای با دل من چیکار کنی؟

زهرا جان من یه شب تو عمرم به تو اعتماد کردم کربلاییم کردی؟

بی بی جان من یه عمر زیر بار گناه مرده بودم تو زنده ام کردی؟

اومدم ضریح آقا رو گرفتم گریه کردم داد میزدم حسین جا ن دستمو بگیر

نگذار برگردم دوباره راهمو گم کنم...

سرپرست هیئت کاروان زیارتی داره مکه و مدینه میبره

یه روز تو مسجد منو دید صدام زد رضا جان میای به عنوان خدمه بریم مدینه

گفت همه کاراش با من

من یکی از خدمه هام مریض شده

خلاصه چن روزه ویزای مارو گرفت

یه وقت دیدیم ای بابا سال تمام نشده تو قبرستان بقیع پای برهنه

دنبال قبر گمشده زهرا دارم میگردم

گریه کردم :زهرا جان بی بی جان با دل من میخوای چیکار کنی؟

من یه شب به تو اعتماد کردم هم کربلاییم کردی هم حاجی!!!!





خلاصه دیگه شغل پیدا کردمو اهل کارو زحمت شده بودیم رفیقاب اون چنینی را گذاشته بودم کنار

وآبرو پیدا کردم

یه مدتی دوسالی گذشت

همه ماجرا یه طرف این یه قصه که میخوام بگم یه طرف

****

مادرم گفت رضا جان حالا که کار داری

زندگی داری

حاجی هم شدی مکه هم رفتی

کربلایی هم شدی نوکر امام حسین هم شدی/آبرو پیدا کردی/اجازه میدی برات بریم خواستگاری؟؟

گفتم هر چی نظر شماست

من رو حرف شما حرف نمیزنم

رفتند گفتند ما یه دختری پیدا کردیم خیلی دختر مومنه و خوبیه رفتیم خواستگاری

پدر دختر تحقیقاتشو کرده بود.منو برد توی یه اطاق ودرو بست و گفت:

ببین پسر من میدونم کی هستی. اما دوسه ساله نوکر ابی عبدالله شدی.

میدونم چه کارهاو چه جنایتهاو... همه ی اینهارو میدونم



ولی من یه خواهشی دارم چون با حسین آشتی کردی دخترمو بهت میدم نوکرت هم هستم.

فقط جان ابی عبدالله از حسین جدا نشو

همین طوری بمون

من کاری با گذشته هات ندارم.من حالا نوکرتم.منم بغلش کردم گفتم دعا کنید ما نوکر بمونیم.

گفت از طرف من هیچ مانعی نیست دیگه عروس خانم باید بپسنده.

ماهم نشسته بودیم پدرمون.خواهرمون مادرمون.اینها همه /مادرش/خالش/عمه اش/مهمونی خواستگاری بود دیگه

عروس خانم وقتی باسینی چای وارد شد یه نگاه بمن کرد یه وقت گفت:



یازهرا!!!!

سینی از دستش ول شدو گریه و از سالن نرفته خورد روی زمین...

مادرش/خاله اش/مادر من رفتن زیر بغلشو گرفتند بردنش توی اطاق

من دیدم فقط صدای شیون از اطاق بلنده

همه فقط یه کلمه میگن:  یازهرا!!!!



منم دلم مثه سرو سرکه میجوشید/چیه چه خبره؟!!

مادرمو صدا زدم گفتم مادر چیه؟

گفت مادر میگه که...



دیشب خواب دیدم حضرت زهرا اومده بخواب من.عکسه این پسره شمارو نشونم داده

گفته این تازگیا با حسین من رفیق شده...

به خاطر من ردش نکن



مادر دیشب حضرت زهرا سفارشتو کرده...



[/b]

بله خرچنگ هاهم پرواز میکنند
پاسخ
 سپاس شده توسط omid13790
#10
باور نمیکنم
اینو شنیدی یا بازم این سایتای مسخره پخشش کردن؟؟
COME FLY WITH ME
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  هدا نیکو-مدل و بازیگر زیبای ایرانی مقیم کره جنوبی+عکس
  مکالمه دو پسر ایرانی و انگلیسی در مورد زنان ایران وانگلیس
  کپی سریال باری ماهی مرکب از برنامه ایرانی !
  اخیرا کشف کردن حرف فارسی مورد علاقه ی دخترای ایرانی (پ)و(خ)می باشد. . .
  چند درصد پسران ایرانی آرايش میکنند؟ / +تصاویر
  صبا تاجیک مانکن ایرانی ( خواهشا پسرا نیاین چون جنس اضافه براشون نداریم بدیم)+بیوگرافی
  زیباترین دختر ایرانی نیـلوفـر بهبودی!+عکس
  اقدام‌های حیاتی قبل از خرید فالوور ایرانی
  این دختر جوان مثل عروسک ها زندگی می کند (عکس)
  مارال دختری ایرانی که در اروپا کارگر جنسی شد

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان